نام دلنوشته: نامه هایی به پدرم
نویسنده: معصومه حیدری
مقدمه:
سردار جانم، پدر عزیزم
گل مریمت را زمستان به تاراج برده، گوشه ای کز می کند و به جای خالی ات که همیشه می نشستی و برایمان حافظ می خواندی نگاه می کند.
مرغ مینا از غصه ات دیگر نخواد گویی جان اش را به یغما برده اند!
دخترکان بازیگوشت کودکان محزونی هستند که مهمان خزان شدند.
بعد از تو تمام جانم به جایی گریخته و رمقی برای ایستادن ندارد...
نویسنده: معصومه حیدری
مقدمه:
سردار جانم، پدر عزیزم
گل مریمت را زمستان به تاراج برده، گوشه ای کز می کند و به جای خالی ات که همیشه می نشستی و برایمان حافظ می خواندی نگاه می کند.
مرغ مینا از غصه ات دیگر نخواد گویی جان اش را به یغما برده اند!
دخترکان بازیگوشت کودکان محزونی هستند که مهمان خزان شدند.
بعد از تو تمام جانم به جایی گریخته و رمقی برای ایستادن ندارد...
آخرین ویرایش: