- شناسه کاربر
- 300
- تاریخ ثبتنام
- 2021-01-16
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 519
- نوشتهها
- 4,411
- راهحلها
- 183
- پسندها
- 35,139
- امتیازها
- 1,008
- سن
- 19
- محل سکونت
- خرابههای خاطرات :)
سامرست موام فنجانی داشت که از سال ۱۹۴۰ آن را در نگه داشته بود و هر جا که میرفت، در هر خانه و مهانخانهای این فنجان را در مشخصترین نقطۀ آنجا میگذاشت.
داستان فنجان این بود: در سال ۱۹۴۰ که آلمانها فرانسه را مورد حمله قرار دادند، انگلیسیهای مقیم جنوب فرانسه سریع آنجا را ترک کردند، تنها وسایلی که آنها داشتند فقط دو کشتی کوچک بود که با همانها مجبور به گریختن بودند.
سامرست موام هم توی یکی از این کشتیها بود. او میگفت: چون راه طولانی بود و جمعیت هم زیاد، ناچار برای خوردن آب دچار مضیقه بودیم و هر کسی در بیست و چهار ساعت فقط یک فنجان آب میخورد.
موام تا آخر عمر از این فنجان نگهداری میکرد. او میگفت: در لحظاتی که قدر و ارج نعمتهای زندگی در نظرم هیچ میشود به این فنجان پناه میبرم و آن را پر از آب میکنم و به همان شکلی که در آن سفر وحشتناک در آن آب میخوردم آب میاشامم، یعنی کم کم، و جرعه جرعه و با وحشت و اضطراب. در نتیجه آن لحظههای خطرناک در نظرم مجسم میشود و این باعث میشود قدر آسایش فعلی خودم را بدانم. (به وام از کتاب رمز زندگی)
نگاه کردم دیدم خودم از این فنجانها ندارم، اما حس میکنم برخی مقالههایی که نوشتهام در حکم همین فنجان سامرست موامند.
از هزار و اندی نوشتۀ این سایت برخی نوشتهها را میتوانم بارها بخوانم -نه اینکه محو دست و پای بلورین بچهسوسکهایم شده باشم- این نوشتهها از این جهت برای من حائز اهمیتاند که سندی از برخی بزنگاههای مهم زندگی من هستند.
با بیرون کشیدن مقاله یا یادداشتی کوتاه از بسیاری از وقایع ناگوار زندگی حالا چیزی برایم باقیمانده که کمک میکند قدردان آرامش فعلیام باشم.
این مقدمه را گفتم که بگویم مقصودم این است که در مقالهنویسیِ خلاق توجه به جنبههای شخصی زندگی مهم است؛ و اصلاً همین است که میتواند یکی از عوامل تمایز یک نوشته از نوشتجات فراوانی باشد که هر روز در اینترنت منتشر میشود.
ممکن است در متن مقاله به طور مستقیم حرفی از تجربۀ شخصی ما نباشد؛ مهم اما اثری است که آن واقعه روی ذهن و زندگی ما میگذارد، و مسئله ثبت این تأثیر حسی و فکری در قالب مقاله است.
یاد حرفی از همینگوی افتادم که گفته بود نوشتۀ خوب نتیجۀ عشق است(نقل به مضمون).
نه فقط عشق که هر حس عمیقی میتواند منجر به خلق شعر و مقاله و داستانهای تازه بشود. اما در اینجا فقط از مقالهنویسی حرف میزنیم.
ذکر این نکته هم ضروری است: در اصل دارم دربارۀ جستارنویسی حرف میزنم. اما بازخوردهای این یکی دو سال سبب شد تا از آوردن اسم جستار خودداری کنم. چون میبینم که گاه برخی به خطا دلنوشتهای چند خطی را هم جستار مینامند. به همین خاطر برای این که کار خودم و شما را راحتتر کنم بهتر است از «مقالهنویسی» استفاده کنم که برای همه آشناتر است. البته که حرف ما دربارۀ مقالههای آکادمیک نیست و نگاه خلاقانهتر و آزادتری به نگارش مقاله داریم، اما این نکات به کار دانشجویان نیز خواهد آمد.
در این مقاله میکوشم تا برخی از نکاتی که به بهتر شدن مقالات اینترنتی یاری میرساند، فهرست کنم:
در این مرحله بنا نیست روی چیزی خط بکشی.
قرار نیست واژهها دقیق، جملهها درست و پاراگرافها منسجم باشند.
آزادنویسی یعنی تولید چرکنویس و چرکنویس هر چه چرکتر بهتر.
با لذت شروع کن و با بازیگوشی تمام، اولین نسخۀ مقاله را تمام کن.
دوست داری دربارۀ چه چیزی مقاله بنویسی؟
مقالۀ تو چه ویژگیهای خاص و جالبی میتواند داشته باشد؟
به سوالات بالا فکر کن و بیمعطلی بنویس.
بگذار نوشتهات پر از حرفهای غیر منطقی و ناقص باشد. فعلاً فقط بنویس.
توی آزادنویسی فقط میخواهی تصوری کلی از شکل و شمایل و اهداف مقاله در ذهن تو شکل بگیرد.
اگر میخواهی در مقالهنویسی شکست بخوری اینگونه فکر کن:
«هر وقت ایده پیدا کردم، نوشتن را شروع میکنم.»
اما نویسندۀ حرفهای میداند که ایده حین نوشتن به دست میآید.
چرکنویس را که نوشتی، بینداز کنار و از جایت بلند شو و برو پیادهروی. لای کتابها پرسه بزن. با دیگران صحبت کن. دوش بگیر. فکر کن. اما این کارها را یک روز بیشتر کش نده. حالا وقت وانویس یا به عبارتی نوشتن مقالۀ اصلی است.
بهترین کاری که میتوانید بکنید طرح سوال است. در اولین مرحله سعی کنید دربارۀ موضوع مقاله حداقل سی سوال مختلف بنویسید. کیفیت سوالات را ارزیابی نکنید؛ به این فکر نکنید که آیا از پس جواب دادن به این سوالات برمیآیید یا نه. فقط سوال طرح کنید. هیچ موضوعی نیست که بتواند در برابر سوال مقاومت کند.
اگر به اندازۀ کافی سوال داشته باشید، به راحتی میتوانید با نوشتن پاسخ برای بخشی از سوالات، متن خودتان را گسترش بدهید.
دوست دارید ادامه داستان را هم بدانید؟
بله، اغلب ما کنجکاوی سیریناپذیری برای خواندن و شنیدن داستان داریم.
داستان نیمهکارهای که در بالا خواندید، پاراگراف ابتدایی یکی از مقالات وبگاه مارک منسون است. منسون در حال حاضر یکی از پرفروشترین نویسنگان غیرداستانی دنیاست. چرا او مقالهاش را با یک داستان شروع کرده؟
جو ویتالی در این رابطه میگوید:
دربارۀ موضوع مقالهای که میخواهی بنویسی چه قصهای به ذهنت میرسد؟ یک خاطره؟ خلاصۀ فیلم یا داستانی که قبلاً خواندهای؟ یک ماجرای مشهور؟ یا یک حکایت قدیمی؟
با همان شروع کن. مو به مو برایمان توصیفش کن. ماجرا چه زمانی رخ داده؟ چه آدمهایی در چه مکانهایی قصه را ساختهاند؟
با یک قصۀ خوب ما را میخکوب مقالهات کن.
بعد از گفتن قصه، بنویس چرا این قصه را تعریف کردی؟ پیام قصه چه بود؟ در این مقاله چه چیزی میخواهی به ما بدهی؟
حالا کیلوکیلو هم حرف انتزاعی و غیرداستانی بزنی، به خاطر لذتی که با داستان اول مقاله برای ما ایجاد کردهای به خواندن ادامه میدهیم.
از تشبیه و استعاره هم استفاده کن. حرفی که میزنی شبیه چیست؟ آیا میتوانی آن را با یکی از چیزهای ملموس و روشن زندگی ما مقایسه کنی تا منظورت را بهتر بفهمیم؟ یادت هست که من داشتن سایت را به ادارۀ یک کشور تشبیه کرده بودم؟
ببین سعید عقیقی چگونه وسط یکی از یادداشتهایش -برای افزایش اثرگذاری حرفش- از استعارهای گزنده بهره برده:
حالا برگرد یک نگاه هم به پارگراف آزادنویسی بینداز.
کدام یک برای خواندن راحتتر است؟
برای خوانده شدن مقالهات سفیدخوانی را دست کم نگیر.
بگذار سطرها نفس بکشند.
خوانندۀ اینترنتی کمحوصله است. متن تودرتو از خواندن میترساندش.
هر جایی که امکان داشت اینتر بزن و برو سطر بعدی.
«از خانه بیرون آمدم.»
«تاریک بود.»
«دو تا زن به ساعتهایشان نگاه میکردند و میدویدند.»
خواندن این جملهها راحتتر است. تمرکزمان را از دست نمیدهیم و نفسمان بند نمیآید.
اما کافی است به مقالات ناشیانۀ وب نگاه کنی. اغلب این مقالهها پر از جملات بلندی هستند که در انتهای هر جمله یادمان میرود جمله با چه موضوعی شروع شده بود. بنابراین یکی از کارهای اصلی تو در بازنویسی، کوتاه کردن جملات است.
ما برای خواندن یک مقاله، از همان سطر اول شروع نمیکنیم جمله به جمله پیش برویم. اول یک نگاه کلی به مقاله میاندازیم، و بعد که اول تا آخر آن را دیدیم، دربارۀ خواندن یا نخواندن آن تصمیم میگیریم.
حالا با این حساب چطوری میتوانیم شانس خوانده شدن مقاله را افزایش بدهیم؟
یک راه موثر استفاده از میانتیترهای کاربردی و جذاب است. میانتیترها، نه تنها ساختار بهتری به متن میدهند، بلکه میتوانند مخاطب را برای خواندن کل مقاله متقاعد کنند.
میانتیتر زیر شما را به خواندن ادامۀ این مقاله ترغیب میکند؟
یادگیری نوشتن در انزوا اتفاق نمیافتد. باید به یک نظم نوشتاری متعهد باشی و هر روز بنویسی و منتشر کنی.
بعدها که حرفهایتر شدی شاید نخواهی هر روز چیزی منتشر کنی اما در سالهای اولیه کار، تمرین اصلی تو، نوشتن روزانه و انتشار است؛ ارزشمندترین چیزها را در این رهگذر یاد میگیری.
بهتر است نوشتن را به جای هدف، به یک عادت تبدیل کنی. ممکن است هدف تو داشتن یک سایت پرمخاطب باشد. اما به جای خیالبافی بهتر است عادتِ تازهکردن روزانۀ وبلاگت را تقویت کنی. هدف جذابتر به نظر میرسد، اما عادت سازندهتر است.
راز نهایی این است: خودت را عادت بده هر طور که شده هر روز چیزی منتشر کنی. بدون خیالپردازی دربارۀ نتیجۀ کار.
برای یادگیری بهتر مقالهنویسی میتوانید این کتابها را بخوانید:
داستان فنجان این بود: در سال ۱۹۴۰ که آلمانها فرانسه را مورد حمله قرار دادند، انگلیسیهای مقیم جنوب فرانسه سریع آنجا را ترک کردند، تنها وسایلی که آنها داشتند فقط دو کشتی کوچک بود که با همانها مجبور به گریختن بودند.
سامرست موام هم توی یکی از این کشتیها بود. او میگفت: چون راه طولانی بود و جمعیت هم زیاد، ناچار برای خوردن آب دچار مضیقه بودیم و هر کسی در بیست و چهار ساعت فقط یک فنجان آب میخورد.
موام تا آخر عمر از این فنجان نگهداری میکرد. او میگفت: در لحظاتی که قدر و ارج نعمتهای زندگی در نظرم هیچ میشود به این فنجان پناه میبرم و آن را پر از آب میکنم و به همان شکلی که در آن سفر وحشتناک در آن آب میخوردم آب میاشامم، یعنی کم کم، و جرعه جرعه و با وحشت و اضطراب. در نتیجه آن لحظههای خطرناک در نظرم مجسم میشود و این باعث میشود قدر آسایش فعلی خودم را بدانم. (به وام از کتاب رمز زندگی)
نگاه کردم دیدم خودم از این فنجانها ندارم، اما حس میکنم برخی مقالههایی که نوشتهام در حکم همین فنجان سامرست موامند.
از هزار و اندی نوشتۀ این سایت برخی نوشتهها را میتوانم بارها بخوانم -نه اینکه محو دست و پای بلورین بچهسوسکهایم شده باشم- این نوشتهها از این جهت برای من حائز اهمیتاند که سندی از برخی بزنگاههای مهم زندگی من هستند.
با بیرون کشیدن مقاله یا یادداشتی کوتاه از بسیاری از وقایع ناگوار زندگی حالا چیزی برایم باقیمانده که کمک میکند قدردان آرامش فعلیام باشم.
این مقدمه را گفتم که بگویم مقصودم این است که در مقالهنویسیِ خلاق توجه به جنبههای شخصی زندگی مهم است؛ و اصلاً همین است که میتواند یکی از عوامل تمایز یک نوشته از نوشتجات فراوانی باشد که هر روز در اینترنت منتشر میشود.
ممکن است در متن مقاله به طور مستقیم حرفی از تجربۀ شخصی ما نباشد؛ مهم اما اثری است که آن واقعه روی ذهن و زندگی ما میگذارد، و مسئله ثبت این تأثیر حسی و فکری در قالب مقاله است.
یاد حرفی از همینگوی افتادم که گفته بود نوشتۀ خوب نتیجۀ عشق است(نقل به مضمون).
نه فقط عشق که هر حس عمیقی میتواند منجر به خلق شعر و مقاله و داستانهای تازه بشود. اما در اینجا فقط از مقالهنویسی حرف میزنیم.
ذکر این نکته هم ضروری است: در اصل دارم دربارۀ جستارنویسی حرف میزنم. اما بازخوردهای این یکی دو سال سبب شد تا از آوردن اسم جستار خودداری کنم. چون میبینم که گاه برخی به خطا دلنوشتهای چند خطی را هم جستار مینامند. به همین خاطر برای این که کار خودم و شما را راحتتر کنم بهتر است از «مقالهنویسی» استفاده کنم که برای همه آشناتر است. البته که حرف ما دربارۀ مقالههای آکادمیک نیست و نگاه خلاقانهتر و آزادتری به نگارش مقاله داریم، اما این نکات به کار دانشجویان نیز خواهد آمد.
در این مقاله میکوشم تا برخی از نکاتی که به بهتر شدن مقالات اینترنتی یاری میرساند، فهرست کنم:
با آزادنویسی شروع کن
آزادنویسی یعنی نوشتن به آزادانهترین شکل ممکن.در این مرحله بنا نیست روی چیزی خط بکشی.
قرار نیست واژهها دقیق، جملهها درست و پاراگرافها منسجم باشند.
آزادنویسی یعنی تولید چرکنویس و چرکنویس هر چه چرکتر بهتر.
با لذت شروع کن و با بازیگوشی تمام، اولین نسخۀ مقاله را تمام کن.
دوست داری دربارۀ چه چیزی مقاله بنویسی؟
مقالۀ تو چه ویژگیهای خاص و جالبی میتواند داشته باشد؟
به سوالات بالا فکر کن و بیمعطلی بنویس.
بگذار نوشتهات پر از حرفهای غیر منطقی و ناقص باشد. فعلاً فقط بنویس.
توی آزادنویسی فقط میخواهی تصوری کلی از شکل و شمایل و اهداف مقاله در ذهن تو شکل بگیرد.
اگر میخواهی در مقالهنویسی شکست بخوری اینگونه فکر کن:
«هر وقت ایده پیدا کردم، نوشتن را شروع میکنم.»
اما نویسندۀ حرفهای میداند که ایده حین نوشتن به دست میآید.
چرکنویس را که نوشتی، بینداز کنار و از جایت بلند شو و برو پیادهروی. لای کتابها پرسه بزن. با دیگران صحبت کن. دوش بگیر. فکر کن. اما این کارها را یک روز بیشتر کش نده. حالا وقت وانویس یا به عبارتی نوشتن مقالۀ اصلی است.
شاخ و برگ دادن به مقاله
ممکن است با موضوعی خوب دست به قلم شوید، اما در نهایت نتوانید هفت هشت خط بیشتر بنویسید. ناتوانی در گشترش متن یکی از مشکلات اصلی علاقهمندان مقالهنویسی است.بهترین کاری که میتوانید بکنید طرح سوال است. در اولین مرحله سعی کنید دربارۀ موضوع مقاله حداقل سی سوال مختلف بنویسید. کیفیت سوالات را ارزیابی نکنید؛ به این فکر نکنید که آیا از پس جواب دادن به این سوالات برمیآیید یا نه. فقط سوال طرح کنید. هیچ موضوعی نیست که بتواند در برابر سوال مقاومت کند.
اگر به اندازۀ کافی سوال داشته باشید، به راحتی میتوانید با نوشتن پاسخ برای بخشی از سوالات، متن خودتان را گسترش بدهید.
قصه بگو
در اوایل دهۀ ۱۹۸۰، یک نوازندۀ با استعداد گیتار از گروه خود اخراج شد. این گروه تازه اولین قراردادش را بسته بود و داشتند برای ضبط اولین آلبومشان آماده میشدند؛ اما یک هفته قبل از شروع ضبط، نوازندۀ گیتار را اخراج کردند، بدون هیچ اخطار یا مشاجرۀ قبلی. نوازندۀ گیتار فقط روزی از خواب بیدار شد و با بلیت اتوبوس روانۀ خانه شد! او روحیهاش را از دست داد. احساس کرد به او خیانت شده است. در این ماجرا هیچکس از او جانبداری نکرد. هیچکس توجه نکرد که با چه حالی رفت. در سرنوشتسازترین لحظۀ کاری، کسانی او را ترک کردند که او بیشترین اعتماد را به آنها داشت. پس با خود عهد کرد گروه خودش را بسازد. چنان گروه شگفتانگیزی راه بیندازد که گروه قبلیاش احساس ندامت کنند و چنان مشهور شود که تمام عمرشان را به این فکر کنند که مرتکب چه اشتباه وحشتناکی شدهاند…دوست دارید ادامه داستان را هم بدانید؟
بله، اغلب ما کنجکاوی سیریناپذیری برای خواندن و شنیدن داستان داریم.
داستان نیمهکارهای که در بالا خواندید، پاراگراف ابتدایی یکی از مقالات وبگاه مارک منسون است. منسون در حال حاضر یکی از پرفروشترین نویسنگان غیرداستانی دنیاست. چرا او مقالهاش را با یک داستان شروع کرده؟
جو ویتالی در این رابطه میگوید:
یکی از دلایل موفقیت یکی از نامههای پرفروش من آن است که این نامه با جملۀ «نزدیک بود اشکم در بیاید…» شروع میشود. این عنوان در ابتدای نامه حکایت از داستان دارد، نه یک پیشنهاد خرید. مردم به شما گوش خواهند داد؛ به شرط آنکه مقصود خودتان را در قالب یک داستان جذاب بیان کنید.
علاوه بر این، داستان تمایز ایجاد می کند. با بیان یک قصۀ تازه، میتوانی تکراریترین پیامها را دوباره و دوباره به گوش مخاطب برسانی و مخاطب تو از این ماجرا راضی و خشنود باشد.دربارۀ موضوع مقالهای که میخواهی بنویسی چه قصهای به ذهنت میرسد؟ یک خاطره؟ خلاصۀ فیلم یا داستانی که قبلاً خواندهای؟ یک ماجرای مشهور؟ یا یک حکایت قدیمی؟
با همان شروع کن. مو به مو برایمان توصیفش کن. ماجرا چه زمانی رخ داده؟ چه آدمهایی در چه مکانهایی قصه را ساختهاند؟
با یک قصۀ خوب ما را میخکوب مقالهات کن.
بعد از گفتن قصه، بنویس چرا این قصه را تعریف کردی؟ پیام قصه چه بود؟ در این مقاله چه چیزی میخواهی به ما بدهی؟
حالا کیلوکیلو هم حرف انتزاعی و غیرداستانی بزنی، به خاطر لذتی که با داستان اول مقاله برای ما ایجاد کردهای به خواندن ادامه میدهیم.
چند چاشنی خوشمزه
وسط حرفهایت هر جا نقل قول خوبی به ذهنت رسید استفاده کن. حتی برو توی ویکیگفتاورد و کتابها بگرد تا جملات قصار تازه پیدا کنی. کورش کبیر میگوید: استفاده از نقلقول، جذابیت و اعتبار مقاله را بیشتر میکند!از تشبیه و استعاره هم استفاده کن. حرفی که میزنی شبیه چیست؟ آیا میتوانی آن را با یکی از چیزهای ملموس و روشن زندگی ما مقایسه کنی تا منظورت را بهتر بفهمیم؟ یادت هست که من داشتن سایت را به ادارۀ یک کشور تشبیه کرده بودم؟
ببین سعید عقیقی چگونه وسط یکی از یادداشتهایش -برای افزایش اثرگذاری حرفش- از استعارهای گزنده بهره برده:
سینما از آنچه باید باشد و میتواند باشد، فرسنگها فاصله گرفته است. دروغ، تبعیض، حقکشی و پلیدی به صورت امری رایج و طبیعی درآمده و گویی جز این چیزی نباید باشد. حق این است که وقتی از کنار تابلوهای تبلیغاتی یا سردر سینماها میگذریم، از دیدن این تصاویر عنیف و حماقت مستولی بر ذهن و زبان سازندگانشان سرمان را از خجالت پایین بیندازیم و بگذریم و دلمان را به فروش بلیتها خوش کنیم و خود را فریب بدهیم که «چرخ سینما باید بچرخد» و سینمای «پُرمخاطب»ی داریم. انگار پدری بهجای کوشش در جهت فراهمکردن رفاه دختر تازهبالغاش، او را روانۀ خیابانها کند تا خرج خودش را دربیاورد و استدلالش این باشد که «چرخ زندگی باید بچرخد» و دل خوش دارد به اینکه دختر «پُرمخاطب»ی دارد! این توهینآمیزترین جملهایست که میتوان نثار دوستداران سینما کرد.
اینتر بزن
یک لحظه پاراگراف بالا را نگاه کن.حالا برگرد یک نگاه هم به پارگراف آزادنویسی بینداز.
کدام یک برای خواندن راحتتر است؟
برای خوانده شدن مقالهات سفیدخوانی را دست کم نگیر.
بگذار سطرها نفس بکشند.
خوانندۀ اینترنتی کمحوصله است. متن تودرتو از خواندن میترساندش.
هر جایی که امکان داشت اینتر بزن و برو سطر بعدی.
جملههایت را کوتاه کن
شاهرخ مسکوب از بهترین نثرنویسهای زبان فارسی است. هر کتاب او کلاس درس تسلط کلامی است. بیا اولین سطرهای کتاب مسافرنامۀ مسکوب را با هم بخواهیم:از خانه بیرون آمدم. تاریک بود. اینجا همیشه صبحها تاریک است. دو تا زن به ساعتهایشان نگاه میکردند و میدویدند. در تلاش معاش! کبوتر سحرخیز و کامروائی دستپاچه و سمج به چیزی شبیه رودۀ مرغ نوک میزد. صبحانه در باران. آسمان مثل لاک روی زمین افتاده بود و آدمها زیر چتر مثل لاکپشتهای پادراز و قارچهای ساقه بلند بودند. سرگردان، شتابزده! چراغ ماشینها روشن بود. از نور خیسشان آب میچکید. خیابان باریک، ساختمانها بلند و آسمان غایب! مثل این بود که ته دریا راه میروم، در تاریکی خیس اعماق!
به کوتاهی جملهها نگاه کن:«از خانه بیرون آمدم.»
«تاریک بود.»
«دو تا زن به ساعتهایشان نگاه میکردند و میدویدند.»
خواندن این جملهها راحتتر است. تمرکزمان را از دست نمیدهیم و نفسمان بند نمیآید.
اما کافی است به مقالات ناشیانۀ وب نگاه کنی. اغلب این مقالهها پر از جملات بلندی هستند که در انتهای هر جمله یادمان میرود جمله با چه موضوعی شروع شده بود. بنابراین یکی از کارهای اصلی تو در بازنویسی، کوتاه کردن جملات است.
از میانتیترها استفاده کن
این کاری است که دن کندی از آن به عنوان مسیردوگانۀ خواندن یاد میکند.ما برای خواندن یک مقاله، از همان سطر اول شروع نمیکنیم جمله به جمله پیش برویم. اول یک نگاه کلی به مقاله میاندازیم، و بعد که اول تا آخر آن را دیدیم، دربارۀ خواندن یا نخواندن آن تصمیم میگیریم.
حالا با این حساب چطوری میتوانیم شانس خوانده شدن مقاله را افزایش بدهیم؟
یک راه موثر استفاده از میانتیترهای کاربردی و جذاب است. میانتیترها، نه تنها ساختار بهتری به متن میدهند، بلکه میتوانند مخاطب را برای خواندن کل مقاله متقاعد کنند.
میانتیتر زیر شما را به خواندن ادامۀ این مقاله ترغیب میکند؟
غول مرحلۀ آخرِ مقالهنویسی در اینترنت
منتشر کن. اگر نوشتههایت را منتشر نکنی هیچ چیزی یاد نمیگیری.یادگیری نوشتن در انزوا اتفاق نمیافتد. باید به یک نظم نوشتاری متعهد باشی و هر روز بنویسی و منتشر کنی.
بعدها که حرفهایتر شدی شاید نخواهی هر روز چیزی منتشر کنی اما در سالهای اولیه کار، تمرین اصلی تو، نوشتن روزانه و انتشار است؛ ارزشمندترین چیزها را در این رهگذر یاد میگیری.
بهتر است نوشتن را به جای هدف، به یک عادت تبدیل کنی. ممکن است هدف تو داشتن یک سایت پرمخاطب باشد. اما به جای خیالبافی بهتر است عادتِ تازهکردن روزانۀ وبلاگت را تقویت کنی. هدف جذابتر به نظر میرسد، اما عادت سازندهتر است.
راز نهایی این است: خودت را عادت بده هر طور که شده هر روز چیزی منتشر کنی. بدون خیالپردازی دربارۀ نتیجۀ کار.
برای یادگیری بهتر مقالهنویسی میتوانید این کتابها را بخوانید:
- کتاب کار استدلال: دورۀ کامل تفکر انتقادی | دیوید مورو و آنتونی وستن | ترجمۀ یاسر خوشنویس | نشر اختران
- البته واضح و مبرهن است که…| رسالهای در مقاله نویسی | ضیاء موحد | نشر نیلوفر
- نگارش دانشگاهی: پاراگرافنویسی | سید علیاصغر سلطانی | نشر لوگوس
- شیوههای مقالهنویسی: سرمقاله، یادداشت، نقد، تحلیل و تفسیر (مثلث طلایی نوشتن) | دکتر احمد توکلی | نشر ثانیه
- چگونه جستار بنویسیم | راهنمای گام به گام برای همه سطوح | دان شیاخ | ترجمۀ سما رضوانجو | نشر آن سو
نام موضوع : مقاله نویسی خلاق
دسته : مطالب آموزش نویسندگی