. . .

متروکه رمان گربه سیاه | laloush

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. ماجراجویی
  3. تاریخی
  4. تراژدی
  5. جنایی
  6. علمی_تخیلی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_(1)_0w40.png

*******. *******

نام رمان:گربه سیاه
نام نویسنده:laloush
ژانر:علمی-تخیلی، عاشقانه، تراژدی، ماجراجویی، جنایی، معمایی


خلاصه:
در دنیایی که جنسیت، ملیت، فرهنگ و اقلیت‌های هر فرد و انسان‌ها دیگه معنایی نداره مردم به دسته‌های منحصر به فردی تقسیم شدن.
در طول تاریخ بشریت در ابتدا انسان‌ها به این نتیجه رسیده بودن که قوی برتر از ضعیف هست و مردم به واسطه زور و قدرت دسته بندی می‌شدند، در اواسط تاریخ چندین هزار سالهٔ بشر بشریت به سمت پایه گذاری فاصله اجتماعی بر حسب مقام جایگاه اجتماعی سوق پیدا کرد، این امر ادامه داشت تا سیستمی بنا شد و بشریت به درک واقفی از دسته بندی مردم رسید!
که نه تنها در این درک واقف خبری از زور آزمایی و جایگاه اجتماعی نبود؛ بلکه خبری از نژاد و قومیت های گوناگون هم نبود و همه‌چیز از دسته بندی منحصر به ژن و ژنتیک شروع می‌شد. این دسته بندی قانع کننده است اما منصفانه نیست!
ماجرایی از گرگ‌هایی در لباس میش و بره‌هایی در لباس گرگ

مقدمه:
به دیوار‌های سرد و آجری تکیه زدم، روان از هم گسیخته‌ام ارتباط مستقیمی با ضعف کهنه و قدیمیِ درون تار و پود وجودم داشت، ضعفی که بزرگ‌ترین دشمنم شده بود...
سرمایی مثل یخبندان و صدای جیغ‌ها و ناله‌های پیاپی، بوی اسکناس‌های آغشته به خون و فساد، بوی امعإ و احشإ، صدای پارس طاقت فراسای سگ‌ها و در نهایت حس مسموم کالا بودن!
هیچ‌وقت یادم نمیره همه این‌ها کیفره‌ی دسته‌بندی نحس منه...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 46 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #121
بخش هشتم: ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و نوزدهم: متصدی خشمگین
‌....................
کم کم داشت عصبیم می‌کرد دستی لای موهام کشیدم و بهش خیره شدم
- ببین پسر خوشگله! این‌جا جایی واسه اعتماد کردن نیست
تای ابروم رو انداختم بالا
- به خصوص به تو؟!
به دیوار تکیه زد
- خب من نه لیام چی؟
- اون باید یکم به خودش بیاد...مطمئن باش لیام از چیزی که تو ذهنته برای من مهم تره
سر تکون داد و شروع به قدم زدن کرد
- میل خودته ولی اول از همه اگه می‌خوای اعتماد افرادت رو داشته باشی باید خودت به عنوان یک رهبر بهشون اعتماد کنی
عصبی سر تکون دادم
- لوکاس متنفرم از این‌که بخوام این رو بهت بگم ولی من زیر فشارم
چپ چپ نگاهم کرد
- من پای درد و دلت نمی‌شینم! از الان بگم
از حالتش که آماده فرار بود و جبه گرفته بود خنده‌ام گرفت
- مسخره‌...کی خواست درد دل کنه دیدم فاز دانشمندی گرفتی برا همون
نیم نگاهی بهم انداخت
- حالا این‌طور هم نیست که به همه اعتماد کنم...ولی خب بهتر از تو هستم
با فکری که توی ذهنم اومد جهت حرکتم رو عوض کردم
- نظرت راجب کافه خیابون بالایی چیه؟
تای ابروش رو بالا انداخت و جلو تر ازم حرکت کرد تمام راه در حال کنار هم چیدن کلمات بودم. وارد شدن به کافه مصادف بود با بارش شدید بارون، روی میزی نشستیم نگاهم به لوکاس که نگاهش توی کافه می‌چرخید افتاد
- دنبال کسی می‌گردی؟
- نه...ولی متصدی این‌جا خیلی بد نگاه می‌کنه احتمالاً یکی از اعضا باندته که به خونم تشنه است
نیم نگاهی به متصدی انداختم و از جام بلند شدم و سویی‌شرت رو در آوردم و اجازه دادم تا واضح صورتم رو ببینه
- الان خوبه؟ این‌طوری نزدیک نمیشن
همون‌طور که یکی از ابرو هاش رو برده بود بالا و لبخند کج عجیبی روی لب‌هاش بود نگاهی بهم انداخت
- نرم شدی! نکنه واقعاً داری یه پرنسس از دیزنی میشی؟
چپ چپ نگاهش کردم
- سفارش بده تا پشیمون نشدم
 
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #122
بخش هشتم: ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و بیستم: خورده حساب
...............
بعد از سفارش اسپرسو همیشگی و سفارش لوکاس آروم لبی به لیوان زدم
- یه چیزی می‌خواستم بهت بگم
همون‌طور که تند تند بستنی می‌خورد سوالی نگاهم کرد
- من کمک می‌خوام ازت ولی ما یک خورده حساب قدیمی داریم
بی توجه به نگاه سنگینم تمام تمرکزش روی بستنی‌اش بود
- آها چه خورده حسابی اون‌وقت؟
انگشت‌هام رو توی هم قفل کردم چین کوچیکی روی ابرو هام انداختم و با تمام نفرتی که توی این مدت کوتاه ازش گرفته بودم بهش خیره شدم
- خورده حسابم ازت این‌که تو چطور جرعت کردی برادرم رو ازم بدزدی!؟ از وقتی تو اومدی حتی نمی‌تونم با رایلی حرف بزنم!
سرش رو بلند کرد و بی تفاوت گفت
- این مشکل منه؟
دندون‌هام رو روی هم فشار دادم
- تا باهات این خورده حساب رو صاف نکنم نمی‌تونم...حتی الان هم که ازت کمک می‌خوام هم نمیتونم ازت متنفر نباشم!
- خب نباش! مهم نیست...
خواستم بلند بشم و چنان بزنم تو دهنش که مغزش بیوفته تو کلیه‌هاش! پسره پرو! حرف‌های من رو به مسخره میگیره! در حال خود خوری بودم که بزنمش یا نه که صداش بلند شد
- می‌دونی رایلی حق داره...
با اومدن اسم رایلی سراپا گوش با دقت بهش خیره شدم که ادامه داد
- رایلی می‌خواد درک بشه...تو حتی نمی‌تونی خودت رو درک کنی...پس به نظرم طبیعیه که تا این حد وابستگیش به من زیاد باشه
عصبی نگاهش کردم من با این هدف به کافه اومدم که سر همین موضوع باهاش دوئلی راه بندازم ولی این حد از آرامشش باعث آروم شدنم و در نتیجه عصبی شدنم از خودم میشد
- ولی من درکش می‌کنم!
- نخندون منو! تو حتی نمی‌فهمی با خودت چند چندی!
محکم چشم‌هام رو روی هم فشار دادم و دست‌هام رو مشت کردم تا از شدت عصبانیت مشتی توی فکش خالی نکنم! از لای دندون‌های قفل شده و فک فشرده‌ام آروم گفتم
- خب ..بگو تا بفهمم آقای با درک!
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #123
بخش هشتم: ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و بیست و یکم: وجدان
...........
خیره به بستنی‌اش جوابم رو داد
- اول از همه اسم اون تنفر نیست...
مشت ‌هام رو روی میز فرود آوردم
- هست!
زیر چشمی نگاهم کرد
- هیس ساکت! ما تو کافه‌ایم!
نفسم رو با فشار دادم بیرون که دوباره به حرف اومد
- تو فقط عذاب وجدان داری و از خودت ناراحتی
نگاهی بهم انداخت
- تو به من مدیونی...و این‌که نمی‌تونی درک کنی به حدی تو رو ازار میده که می‌خوای من رو حذف کنی درسته؟
ناگهان تیز نگاهم کرد، بعضی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم که لوکاس بیشتر از یه روباه شبیه یه ببره اما این فقط برای یک لحظه است درست مثل الان!
- تو به نیت دوئل اومدی...و بعد از یه دعوا با من چه می‌بردی و چه می‌باختی هدفت ریپورت کردن من از منطقه بود مگه نه؟
متعجب بهش خیره شدم از کجا می‌‌دونست!؟ ادامه داد:
- به نظرم چیزی که باعث میشه ازم کمک نخوای و چیزی که وادارت می‌کنه من رو حذف کنی حتی به بهای حذف لیام دقیقاً وجدانته! اون‌قدری بهم مدیون هستی که نمی‌تونی ازم کمک بخوای و دقیقاً همون‌قدر نمی‌تونی خودت رو درک کنی که تصمیم گرفتی به حذف من حتی اگه قراره به خاطرش لیام هم همراهم حذف بشه درسته؟ تو فقط یه دلیل می‌خواستی که من رو حذف کنی و از شانس بد لیام همزمان با من بهت دلیل داد!
لبخند کج و خبیثانه‌ای زد
- بقیه‌اش رو بگم؟...بگم بهت؟
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #124
بخش هشتم: ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و بیست و دوم: خواستن یا نخواستن؟
...........
از این حد از حق به جانب بودنش اعصابم خورد شد یکهو خنده‌ای کرد
- من حق به جانب یا یک همچین چیزی نیستم اون‌طوری بهم نگاه نکن
با تعجب بهش خیره شدم
- تو ذهن می‌خونی؟
- نه بابا صورتت همه چی رو داد میزنه
سر تکون دادم و به نوری خیره شدم که صداش دوباره بلند شد
- خورده حسابمون رفع شد؟
نیم نگاهی بهش انداختم
- آره...ازت متنفر نیستم ولی بهت مدیون هم نیستم...در این صورت رفع میشه
خودش فهمید منظورم چیه و جواب داد:
- خب بابا پس حله
- نه نیست
پرسشی نگاهم کرد
- من هنوز نمیدونم تو دوست منی یا دشمن من؟ و این‌که نمیدونم به چه دلیل مسخره‌ای از لیام دفاع می‌کنی ولی واقعاً به نظرت اون خودبرتر بین خودنش اشکالی نداره؟
مکث کرد و نگاهش رو به بستنیش داد
- اه داره آب میشه! خب من نه دوستتم نه دشمنت بیا حساب من‌رو بزاریم رو حساب همسایگی چطوره؟ و راجب لیام خب...زیاد حرکت جالبی نکرد ولی به نظرم از خود برتربینی اش نبود یه جورایی بیشتر حالت تعجب داشت
سوالی نگاهش کردم
- پس میگی تعجب کرده بود؟ ولی اون نگاهش یه جور خاصی بود
خندید
- ابله! اون کلاً بهت یه جور خاصی نگاه می‌کنه!
جدی خیره شدم بهش
- چه جور خاصی؟!
ساکت شد و بعد به حرف اومد
- چه سوال مسخره‌ای من که جای اون نیستم! حالا خاص و غیر خاص چه فرقی داره؟ اصل ماجرا اینکه اون دوام نمیاره! یعنی میاره‌ها ولی نمی‌خواد
سرم رو روی میز گذاشتم و به کافه خیره شدم
- تو لیام رو نمی‌شناسی اون یک آلفا با درصد خلوص هشتاد و نه درصده امکان نداره الکی الکی کتک بخوره
- اشتباهت همینه...اون برای جلب اعتماد تو حاضره بیوفته زیر مشت و لگد! دقیقاً برای همینه که من دارم برات سخرانی می‌کنم تا اعتماد کنی به افراد! داری به خودت و بقیه آسیب می‌رسونی
- میگی چیکار کنم؟
- هیچی! ولی مثلاً میتونی خیانتکار بودنمون رو نقض کنی!
- حتی اگه نقض کنم لیام دیگه با من دوست نمیشه
- چرا نباید بشه؟
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #125
بخش هشتم: ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و بیست و سوم: پس...
...............
با ناراحتی صورتم رو پوشوندم
- وقتی که بهت تیر زدم
مکث کردم و چند لحظه‌ای به دیوار خیره شدم
-‌ قبلش اون رو با مشت زده بودم
به لوکاس دوباره خیره شدم
- همون موقع که افتادی لیام خودش رو رسوند بهت
- خب؟
- وقتی به دستت نگاه کرد و بعد به من خیره شد هم عصبانی بود و هم ناباور یه جوری بود که انگار ازم متنفر شده
- حق هم داره ولی به نظرم این هم اسمش تنفر نیست، تو چرا همه چی رو به تنفر ربط میدی؟ اون فقط ازت انتظار نداشت. همین!
- حالا هرچی...ولی فکر نکنم اون بخواد باهام دوست باشه
- خب باید از دلش در بیاری خنگه!
- من همچین کاری نمی‌کنم‌‌... اصلاً چرا دارم راجب لیام با تو حرف میزنم! به درک که دوست نمیشه بزار همون‌طوری بمونه
- باورم نمیشه تا این حد ساده باشی!
با یک قیافه که انگار داشت از به تکاپو انداختنم لذت میبرد نگاهم کرد و بعد گفت
- نیازی نیست با من حرف بزنی! ما حرف هامون رو زدیم نزدیم؟ امیدوارم برداشت درستی از حرف‌هام کرده باشی!
دندون‌هام رو روی هم فشار دادم و بعد آروم شدم
- خیلی خب پس...شاید بتونم یکم اعتماد کنم
با حالت تهدید برانگیزی خیره شدم بهش
- ولی اگه دست از پا خطا کنین یا از اعتمادم سو استفاده بشه اولین نفر تو رو سر به نیست میکنم! فهمیدی؟
- باشه باشه بیا بزن بکش اصلاً!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #126
بخش هشتم:ققنوس در آتش نمیسوزد
پارت صد و بیست و چهارم: بی گناه
......................

دستم رو به سمتش دراز کردم لبخند کنترل شده‌ای بهش زدم
- پس از الان بهت اعتماد می‌کنم!
مثل همیشه تای ابروش رو داد بالا و بعد نیشخند کجی تحویلم داد
- حله پس به توافق رسیدیم
چند لحظه مکث کرد و بعد خندید
- عجیبه سر این‌که مربی سگت بشم باهام اوکی شدی و متقاعد شدی باهام بشینی حرف بزنی! خیلی مسخره است به حیوانات بیشتر از آدم‌ها بها میدی!
متقابلاً خنده‌ای کردم
- چرند نگو خود تو ادای فیلسوف ها رو داشتی در میاوردی! و آره این‌کار رو می‌کنم.
با صدای پیامک‌های پشت سر هم متعجب به گوشیم خیره شدم با دیدن شماره ناشناس پیام هاش رو باز کردم
«چطوری رفیق؟ بدون من میری کافه؟»
دوندون هام رو روی هم سابیدم
« میزارمت روی بلک لیست!»
«...»
با ارسال پیام آخرش گوشی رو روی میز گذاشتم و از روی صندلی بلند شدم قلاده رو به سمت لوکاس گرفتم
- بیا بگیرش
ازم گرفت و خونسرد؛ ولی با تعجب نگاهم کرد
- کجا؟
چشم غره‌ای بهش رفتم
- من باید به تو جواب پس بدم؟
به سمت خروجی رفتم و به سمتش نگاهی انداختم
- یه تار مو از سرش کم بشه من یقه تو رو می‌گیرم!
بلند گفت:
- میتونی بگی مرسی!
سر تکون دادم و به سمت بیرون قدم بزداشتم اولین اقدامم قبل از انجام دادن اون به اصطلاح بازی با اون دلقک این‌که از راحتی امگاها توی هتلی که براشون رزرو شده مطمئن بشم. طی حملات بین شهری و دعواهای منطقه‌ای همیشه آسیب پذیر‌ترین قشر جامعه امگاها هستن دلیلشم ساده است بجز مواقعی که امگاها عنصر خاص طبقاتی به حساب میان توی حملات این‌طور نیست به طور خلاصه بخوام بگم اون‌ها حکم شهروند‌های عادی‌ای رو دارن که بمب روی سرشون میوفته؛ یعنی نه مثل آلفاها قابلیت جنگ دارن نه مثل بتاها میتونن دفاع کنن و این وظیفه من به حساب میاد که ازشون دفاع کنم و براشون بجنگم.
پیاده به سمت هتل راه افتادم فاصله زیادی با خونه‌ام نداشت تا در صورت لزوم خودم رو بهشون برسونم.
تشنج لب مرز خیلی سنگین‌تر از چیزیه که بخوام انقدر آروم باشم، اگه دعوا شروع بشه دیگه پایانی نداره به خصوص که کشور مجاور منتظر یه جرقه داخلی از طرف ماست و بعد احتمالاً ماجرا خیلی کش پیدا می‌کنه و از یه دعوا داخلی تبدیل به یک جنگ درست حسابی میشه! این وسط هم فقط شهروند‌هایی که هیچ تقصیری ندارن قربانی میشن حقیقت اینه که من اشتباه کردم!
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #127
بخش هشتم: ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و بیست و پنجم: تداخل ذهنی
................

چند لحظه مکث کردم بهتره به جای این‌قدر این طرف و اون‌طرف رفتن بشینم و حسابی فکر کنم این درست ترین کاریه که میتونم بکنم!
گوشیم رو برداشتم و به همه اشون پیام دادم که مایلم همشون رو امشب ببینم و یه صحبتی با هم داشته باشیم، همه چیز خیلی سریع پیش رفت و الان باید همه چی رو خیلی آروم حل و فصل کنم اولیت با اون ناشناسی هست که بهم پیام داده و باید بفهمم کیه و هدفش چیه
برای این کار باید آروم پیش برم اول با سازی که میزنه همراهی می‌کنم تا مشخص بشه که آیا واقعاً با رئس مافیا در ارتباطه یا نه و در هر دو صورت سریعاً پیداش می‌کنم ولی اول باید مشخص کنم که راست میگه یا نه
بعد از اون باید تنش‌ها رو خنثی کنم همه چی رو بهم ریختم! همیشه تنش بوده؛ ولی نه تا این حد این جون مردم رو به خطر می‌ندازه کسایی که توی دعوا‌های بین باندی میتونن به صورت قاچاق از مرز باند‌ها رد بشن بیشمار زیادن و اکثر این افراد کسایی هستن که مواد می‌فروشن یا نزول میدن و اخاذی می‌کنن این ما بین ممکنه دزدها و مجرم‌ها و حتی افراد بی سر و پا هم وارد قلمرو بشن و این امنیت شهروند‌ها رو به خطر می‌ندازه من مسئول امنیت شهروند های سه شهرم و حتی اگه در نظر بگیرم که همچین چیزی اتفاق نمی‌افته اتفاق خیلی بدی می‌افته اگه افراد مورد اعتمادم مثل آریا و واران و حتی لیام و مکسون وارد ماجرا بشن صد در صد صدمات جبران ناپذیره افراد باند هم مثل شهروند‌های عادی باید برای من اولویت داشته باشن از نظر موقعیت جغرافیایی هم این یه دعوا بین شمال و جنوب به حساب میاد که منطقه شرقی هم درونش دخالت داره منطقه شمالگان مرز آبی با کشور دوین داره و از طرفی جنوب مرز خاکی با کشور تِبای داره هر دوی ما هم که به مرکز کشور متصل میشیم این به این معنیه که هر کدوم ما؛ اگه از جهات دوین یا تبای اشغال بشه دشمن به درون کشور نفوذ پیدا می‌کنه این میتونه کل کشور رو درگیر بکنه از هر جهتی که نگاه می‌کنم این یک زنگ خطره و باید کاری که کردم رو درست کنم
یعنی میتونم با اکتای توافق کنم؟ شاید بشه از ژاسمین استفاده کنم اکتای بی درک‌تر از این حرفاست؛ ولی احتمالاً صحبت با ژاسمین راحت‌تره؛ اگه الان ژاسمین به جای اکتای صاحب منطقه جنوب بود همه چی بهتر بود؛ ولی خیلی حیف شد که ژاسمین به جای اکتای نیست، واقعاً سر در نمیارم اکتای با اون عقل ناقصش چجوری تونست ژاسمین رو که کاندید اصلی برای رهبری منطقه بود رو کنار بزنه؟! هر چند با اون میزان سمی که به ژاسمین داد؛ حتی زنده موندنش هم تعجب برانگیزه
؛حتی نمیتونم فکر این رو بکنم که قراره با کسی که به خواهر خودش سم میده مذاکره کنم؛ ولی الان که منطقی فکر می‌کنم این من بودم که باروت به آتیش دادم و خونسردیم رو از دست دادم؛ اگه از اول آروم بودم الان نیاز نبود انقد به فکر چاره می‌بودم!
نگاهی به گوشیم انداختم اکثراً پیام داده بودن که امشب نیستن، چاره دیگه‌ای نداشتم باید با همون‌ها سازش می‌کردم
به سمت خونه راه افتادم مطمئنم در آینده قرار همه چی سخت‌تر بشه!
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #128
**پارت آزاد **
《خواندن این قسمت اختیاری است》



موضوع: روابط جغرافیایی در این دنیا

توی دنیای دارک و نسبتاً مافیایی لنور موقعیت جغرافیایی ممکنه برای همه گمراه کننده باشه این پارت صرفاً جهت رفع ابهامات هستش و فکر کنم به تصویر سازی کمک بیشتری بکنه
سه قاره وجود داره شامل:
یک: قاره سردسیر زالاس
دو: قاره مرکزی گرایوف
سه: قاره دریاهای آزاد نایم
سه تا قاره این جهان هستن (اتفاقات در دنیای موازی ای رخ میده)
لنور و بقیه کرتکرها در قاره دریاهای آزاد نایم قرار دارن
قاره دریاهای آزاد نایم شامل هفده کشور میشه
جهت لو نرفتن ادامه ماجراها من فقط به کشورهای اطراف کشور لنور این‌ها رو میگم
یک: هارنه کشور بازارهای سیاه
دو: پنتی کشور اقتصاد سیاسی
سه: کواری کشور اِشغال شده شمالگان
چهار:ساعس کشور پذیرنده ملیت‌های مختلف
پنج:تایس کشور فرهنگ چند هزار ساله
شیش: دوین کشور قدرت در فناوری جنگی
هفت:تبای کشور اِشغالگر و کشور گشا
کرکترها داخل کشور هارنه زندگی می‌کنن
هارنه چهار منطقه داره
یک: منطقه شمالگان به رهبری لنور
دو: منطقه شرقی به رهبری لئون
سه: منطقه غرب با رهبری ناشناس
چهار: منطقه جنوب به رهبری اکتای
منطقه شمالگان سه شهر داره
یک: لورانس شهر مرزی و واقع در وسط کشور
دو: پیکتار شهر دروازه منطقه شمالی و کلان شهر
سه: بریس شهر دارای ارزش تجاری زیاد
لنور در شهر پیکتار زندگی می‌کنه
منطقه شرقی دو کلان شهر عظیم رو شامل میشه
یک: سیکاس کلان شهر پر رونق در بازار جهانی صادرات
دو:کاسی کلان شهر پرجمعیت
لئون در سیکاس زندگی می‌کنه
منطقه جنوب شامل دو شهر بزرگ و یک شهر کوچیک میشه
یک: پیار شهر تکنولوژی‌های نو
دو: شیث شهر دارای منابع نفتی
سه: چمیس شهر کوچک بندری
اکتای در شیث زندگی می‌کنه
منطقه غربی دارای پایتخت و همچنین دو کلان شهره
یک: پایتخت ئودورال شهری به وسعت کشوری کوچک
دو: کلان شهر نئول شهری تنها و تنها جهت زندگی افراد مرفه
سه: کلان شهر یوکاس شهری مختص به ارتش و خانواده آنها و دیگر افراد دولتی
رهبر ناشناس...

《نویسنده بابت وقفه پیش اومده عذر میخواد》
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #129
بخش هشتم: ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و بیست و ششم: بدجنسی
...................

خیره به آریا و نانسی و میشل فنجون‌های قهوه رو روی میز گذاشتم
- خب مثه این‌که امشب فقط ما چهارتاییم
نگاهی به آریا انداختم
- چیزی که می‌خوام بگم رو احتمالاً دوست نداری؛ ولی باید کمکم کنی
- من همیشه طرف تو هستم این‌طور نیست؟
- همین‌طوره... میشل نانسی ازتون می‌خوام این‌ها رو به لیام و بقیه اعضا بگین
سر تکون دادن که ادامه دادم
- من باید با اکتای صلح کنم
آریا متفکر پا روی پا انداخت و نگاهی پایین به بالا بهم انداخت
- دلیل خاصی داره؟
- آره مطمئنم توهم میدونی به یه فاجعه ختم میشه مگه نه؟
- میدونم؛ ولی سخته مخصوصاً که طرف مقابل اکتای زبون نفهمه! به نظرم این‌که یه فاجعه پیش بیاد بهتر از اینه‌که با اکتای صحبت کنیم و به هیچ جا نرسیم
-دقیقاً برای همین گفتم بیای یه خواهشی ازت داشتم ما بوجه کافی برای پناهگاه و هتل برای امگاها نداریم می‌خوام بوجه رو از سازمان بگیری
- لنور! تو تازه یه بوجه سنگین کسب کردی!
- میدونم! میدونم... آروم چرا گاز می‌گیری! برام مهم نیست چیکار می‌کنی؛ ولی من بوجه رو می‌خوام که اگر مذاکره با اکتای بی ثمر بود امگاها جاشون امن باشه
دستی لای موهای قهوه‌ای بلندش کشید
- از دست تو... باشه؛ ولی قول نمیدم! حالا قرار مذاکره با اکتای رو کی گذاشتی؟
با دستم جلوی دهنم رو گرفتم تا لب‌هام رو نبینه مطمئنم اگه بهش بگم که هنوز؛ حتی قرار ملاقات رو برنامه ریزی نکردم اون‌قدر حرصی میشه که میتونم یک دل سیر از حرصی شدنش بخندم، چشم‌هاش و باریک کرد و به حرکاتم خیره شد یکهو چشم‌هاش گرد شد و با دست‌‌هاش محکم کوبید روی دسته‌های مبل و از جاش پرید
- لنور خره تو حتی قرار ملاقاتم برنامه ریزی نکردی؟
با لبخند خبیثانه‌ای به نانسی خیره شدم
- دست این خانم رو می‌ب×و×س×ه!
میشل سریع پرید وسط حرفم
- لنو حرفشم نزن خودت میدونی نانسی از اکتای متنفره!
بدجنسی بود؛ ولی خب چاره‌ای نبود بی‌توجه به میشل صاف به چشم‌های پریشون نانسی نگاه کردم
- نانسی؟
نگاهش رو دزدید
- خب... خب آخه لنور من...
میشل: لنو بس کن!
با تاحکم رو به میشل گفتم:
- بس کن!
نگاه ذوب کننده‌ام رو زوم کردم روی نانسی لحن سرد و جدی‌ای که حاصل رهبری‌های هر روزه‌ام بود رو به کار گرفتم
- میدونی که باید هرکاری بکنی؟ و بین این همه کار که میتونم ازت بخوام من فقط ازت میخوام یه قرار ملاقات با اکتای برام ترتیب بدی
- ولی لنور تو دوستمی میدونی که از اکتای خوشم نمیاد
- قبول من دوستت و کاملاً آگاه به شرایطت؛ ولی...
...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #130
بخش هشتم:ققنوس در آتش نمی‌سوزد
پارت صد و بیست و هفتم: صحبت با آینه
..................................

- ... یادت نیس توی این دنیایی که پیشرفت و موفقیت یه حد و سقفی داره من کاری کردم از حدت رد بشی؟ اگه یه بار از حدت رد شدی این بار هم میتونی فقط با این تفاوت که اون حد موفقیتت بود این حد ارتباطاتته
با دلگیری نگاهم کرد:
- خیلی خب بدجنس انقد کارایی که برام کردی رو به رخم نکش باشه؟ خیلی خری! با اکتای صحبت می‌کنم برای من فاز رهبری نگیر که میزنمت‌ها
خندیدم
- چه دختر خوبی!
چشم غره‌ای بهم رفت با تقه‌ای که به در خورد و ورود خاله رزیتا لبخند عمیقی زدم چشم‌هاش با چشم‌های الیزابت هیچ تفاوتی نداشت، حیف که عمو اون خاکستری نگاه بابا رو نداشت تا بتونم خاطراتم رو مرور کنم، خاله شال روی شونه‌هاش رو مرتب کرد و روی تخت نشست
- شام حاضره شما گشنتون نشده دخترا؟ لنور که اصلاً مهمون داری بلد نیست حداقل من پذیرایی بکنم ازتون
آریا زد روی شونه ام:
- یه مدتی میشه عطر و بوی غذای خونگی رو توی خونه‌ات حس نکردم
لبخندی بهم زد، به رزیتا که همشون رو هدایت می‌کرد خیره شدم
همراه با اون‌ها از اتاق خارج شدم و بعد راهم رو کج کردم و به سمت خروجی رفتم.
بلند گفتم:
- میرم بیرون یه قدمی بزنم یادتون نره پایپر رو هم برای غذا صدا کنین هیچی نخورده
با وارد شدنم به محوطه بیرون خونه و برج و وزش باد نفس عمیقی کشیدم
صحبت کردن اونم با اون حالت بار سنگینی روی دوشم بود، این‌که با دوستم این‌طوری صحبت کنم و عین خیالم نباشه ناجوانمردانه هست
حداقل خیالم راحته که وجدانم راحته.‌.‌. با فکر به وجدانم یاد تیری که به دست لوکاس زدم افتادم خیلی نامردی بود، حقیقتاً من فقط دنبال بهانه بودم! باید یک مقدار هم که شده با خودم روراست باشم اِنقدر به خودم دروغ گفتم که همش دنبال بهانه‌های دروغی می‌گردم برای خالی کردن خشمم این ضعفی که همراهمه این ساختار ژنتیکی معیوب این امگا بودنم همه و همه‌اش ضعفه! من به خاطر این ضعف صداقتم رو از دست دادم به خاطر این ضعف من دیگه لنور الکسیف صادق نیستم! مدام به خودم و بقیه دروغ میگم! از این‌که تظاهر کنم خسته شدم از دروغ گفتن از به خطر انداختن سلامتیم... سلامتیم؟ آره انگار تمام بدنم التماسم می‌کنه که دیگه دارویی مصرف نکنم ؛حتی سلامتیم برمی‌گرده به اون دروغ بزرگم! خداوندا! کافیه یک ماه دارو مصرف نکنم تا تک تک ماهیچه‌هام شل و نرم بشه و رایحه‌ام کنترل ناپذیر بشه و بعد تمام دروغ‌هایی که تمام این مدت گفتم توجیح ناپذیر بشه!
نگاهی به دست‌هام انداختم لرزش خفیفی داشت شاید این لرزش مربوط به...
- پس رهبر شیر‌های کوهستانی منطقه شمالی هم نیاز داره تو تاریکی بشینه و فکر کنه؟
خط فکریم رو مختل کرد تقریباً از صداش خوش حال شدم به موقع از اون فکر و خیالات نجاتم داد
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین