. . .

متروکه رمان گذری عاشقانه | فاطمه مجیدی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
نام اثر: گذری عاشقانه
نویسنده: فاطمه مجیدی
ژانر: عاشقانه
ناظر: @Laluosh

مقدمه:
من خانه را تاریک می‌کنم و هر چه پنجره است با پرده‌ای سیاه می‌‌پوشانم
از چراغ‌ها بیزارم ، از ستارگان مروارید‌ها، شهر پر از چراغ است و من بار‌‌ها نگاهم را به افق دور انداختم ولی هیچی صید نشد
نه ستاره و نه مروارید ... " ساناز کریمی"

خلاصه رمان: زینب دختری چادری هست که توی خانواده مذهبی بزرگ شد،عاشق میشه ولی شکست می‌خوره... عشقی یک طرف... ولی با ورود دکتر امیر‌علی ریاحی زندگی زینب دگرگون میشه.!
و بخش دیگه رمان، درباره دوست زینب ریحانه هست. ریحانه دختر ساده هست که باشغلی که نامزدش داره قرار اتفاق های تلخی براش رُخ بده.
"" شروع رمان: 1400 آذر ""
پایان خوش..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

تقدیر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1263
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-27
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
86
پسندها
360
امتیازها
173

  • #11
پارت۱۰
" آدرین"
واقعا نمی‌دونم ریحانه چه مشکلی با رسمی شدن این موضوع داره که هر دفعه میگه چهار ماه دیگه، شاید دوسم نداره و مجبوره تحملم کنه و این علاقه فقط از طرف من باشی،با فکر اینکه ریحانه منو دوست نداره دست‌هام دور فرمون مشت شدن، زیر‌چشمی بهش نگاه کردم که دیدم بیخیال داره بیرون نگاه می‌‌کنی، با عصبانیت پامو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم و از ماشین پراید جلوم سبقت گرفتم که گفت:
- آروم تر برو آدرین.
بدون نگاه کردن بهش با لحن سردی گفتم:
- برای چی؟
با تعجّب یکم تو جاش جابه‌جا شد و گفت:
- تو حالت خوبه آدرین؟
بدون توجه بهش دست‌رو دراز کردم و صدای سیستم زیادکردم که آهنگ علی یاسینی توی فضا ماشین پخش شد.
**ای‌غریبه‌کجایی،بیا خوش نیست حال ما
**میدونی که دوا درمون کردنش کار شماست
**پشت ما هرچی که خواستی گفتی بین آدم‌ها


باشنیدن صدای زنگ خوردن گوشیم صدای آهنگ‌رو کم کردم وماشینو کنار زدم گوشیمو از روی داشبورد برداشتم و بدون نگاه کردن به صحفه گوشی جواب دادم که صدای محمد تو گوشم پیچید:
- آدرین کجایی؟
یک نگاه به ریحانه کردم که کنجکاو داشت بهم نگاه می‌کرد، روم رو ازش گرفتم و گفتم:
- بیرونم چطور؟

ناظر:Laluosh
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

تقدیر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1263
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-27
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
86
پسندها
360
امتیازها
173

  • #12
پارت۱۱
- هیچی فقط می‌خواستم بپرسم فردا میای اداره؟
- آره میام برای چی پرسیدی؟
- می‌خواستم درباره پرونده باهات صحبت کنم.
کلافه از این پرونده جدیدی که دستم بود، دستی روی صورتم کشیدم و گفتم:
-باشه محمد، کاری نداری؟
-: نه داداش، فردا می‌بینمت .
- فعلاً.
تماس‌رو قطع کردم و گوشی رو روی داشبورد پرت کردم، ماشین‌رو روشن کردم که پرسید:
- کی بود؟
وارد جاده شدم و گفتم:
- موضوع کاری بود.
تکیه به صندلی ماشین زد و گفت:
- کجا میریم؟
- رستوران.

**ده دقیقه بعد**
ماشینو پارک کردم و رفتیم سمت در ورودی رستوران، روی صندلی نشستم و گفتم:
- چی می‌خوری؟
مَنو رو از زیر بشقاب بیرون کشید و بعد از نگاه کردن به آن گفت:
- خب من چلو کباب می‌خورم.
گارسون رو صدا کردم و سفارش یک چلو کباب و جوجه‌رو دادم.

ناظر: Laluosh
 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

تقدیر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1263
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-27
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
86
پسندها
360
امتیازها
173

  • #13
پارت۱۲
" ریحانه"
واقعاً رستوران شیک و سنتی قشنگی بودبا آدرین روی صندلی های که توی بیرون چیده شده بود نشستیم که آدرین پرسید:
-چی می‌خوری؟
مَنو از زیر بشقاب بیرون کشیدم و از بین غذاهای سنتی چلو کباب انتخاب کردم، مَنو روی میز گذاشتم و دستام رو توی هم گره زدم و گفتم:
-خب من چلو کباب می‌خورم.
آدرین دستشو برای گارسون تکون داد که سریع یک پسرجوان اومد سمت ما و گفت:
- چی میل دارید؟
برای من چلو کباب و برای خودش جوجه سفارش داد.
گارسون سفارشامون توی دفترچه‌ توی دستش‌ یادادشت کرد و رفت سمت رستوران، دوباره محو زیبایی محیط رستوران شدم که به شکل زیبایی تزیین شده بودبه آبشارکوچکی که در وسط محیط رستوران قرار داشت نگاه می‌کردم که با شنیدن صدای خندیدن میز کناری برگشتم سمتشون که دیدم چند تا پسر جوان بودن که با صدای بلند می‌خندیدن، گوشی آدرین زنگ خوردکه پوف کلافه‌ای کشید و از روی صندلی بلند شد و رو به من گفت:
- الان میام ریحانه.
سرمو آروم تکون دادم که با قدم‌های بلند رفت بیرون از رستوران و از جلوی دیدم محو شد، گوشیمو از کیفم بیرون کشیدم نتم رو روشن کردم و وارد اینسا شدم تا خودمو سرگرم کنم که با شنیدن صدای کشید شدن صندلی سرمو بلند کردم که با یک مرد روبرو شدم که ریلکس روی صندلی روبروی من نشسته و بهم خیره شد.

ناظر:
Laluosh
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

تقدیر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1263
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-27
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
86
پسندها
360
امتیازها
173

  • #14
پارت۱۳
با تعجب بهش نگاه کردم، این دیگه کی بود؟ وقتی نگاه خیره منو روی خودش دید پوزخندی بهم زد و با دست به گارسون اشاره کرد که باز هم همون پسر جوان با عجله اومد سمت میز ما و رو به اون گفت:
- چی میل دارید آقا؟
برگشت سمت پسر جوان و با لحن سردی گفت:
- یک لیوان قهوه تلخ و یک لیوان آب برای خانم بیار.
پسر سرش‌رو تکون داد و سریع قدمی به عقب برداشت و از ما دور شد، دیگه واقعاً ترسیده بودم هر چقدر منتظر آدرین بودم ولی خبری ازش نبود، صدام‌رو صاف کردم و رو به اون مرد که هنوز خیره به من بود گفتم:
- ببخشید آقا ولی فکرکنم شما منو با کسی اشتباه گرفتین.
هیچ عکس العمل نسبت به حرفم نشون نداد که پوف کلافه‌ای کشیدم و کیفم‌رو از بغل دستم برداشتم و توی دستام فشردم از روی صندلی بلند شدم تا برم دنبال آدرین که دوباره صدای اون مرد توی گوشم پیچید و تموم تنم یخ زد وقتی با لحن خش دار و ترسناکی گفت:
- کجا؟
بند کیفم‌رو بیشتر توی دستام فشردم و با مکث برگشتم سمتش که با انگشت اشاره‌ی به صندلی کرد و گفت:
- بشین.

ناظر: Laluosh
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

تقدیر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1263
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-27
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
86
پسندها
360
امتیازها
173

  • #15
پارت۱۴
بی‌اراده روی صندلی می‌نشینم‌، که گارسون با سینی تو دستش میاد سمت ما و فنجان قهوه‌ و لیوان آب‌رو روی میز می‌زاره و از میز ما فاصله می‌گیره،کیفم‌رو روی میز میزارم و ترس‌رو از خودم دور می‌کنم ومیگم:
- آقا محترم شما از من چی می‌خواید.
فنجان قهوه‌‌‌اش‌رو روی میز میزاره و خودشو جلو می‌کشه که از ترس خودم‌رو عقب می‌کشم که یک پوزخنده بهم میزنه و میگه:
- نترس.
انگشتشو بالا میاره و به نشونه تهدید جلو صورتم می‌گیره و میگه:
- فقط به نامزدت اخطار بده تا پاشو از این پرونده بکشه بیرون، عاقبت خوبی در انتظارش نیست.
با تعجّب بهش نگاه می‌کنم و میگم:
-کدوم پرونده؟
از روی صندلی بلند میشه و بدون توجه به من از محیط رستوران خارج میشه.
یعنی چی، کدوم پرونده؟
نکنه منظورش همون ماموریت باشه؟
باشنیدن صدای قدم‌های بلند‌ی که به میز نزدیک میشد سرمو بلند می‌کنم که با آدرین روبرو میشم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

تقدیر

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1263
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-27
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
86
پسندها
360
امتیازها
173

  • #16
پارت15

به میز نزدیک میشه وگوشی‌اش‌رو روی میز می‌زاره و روی صندلی میشینه، که یکم روی صندلی جابه‌جا میشم و تموم حرف‌های اون مرد توی گوشم میپیچه کلافه دستی روی صورتم می‌کشم و رو به آدرین میگم:
- میشه منو ببری خونه.
یکم نگام میکنه و میگه:
- چته؟ چرا رنگه صورتت پریده؟
نمی‌خواستم فعلاً چیزی بهش درباره این موضوع بگم:
-نه چیزیم نیست! فقط یکم سرم درد میکنه.
از جیب کتش کیف پولشو بیرون می‌کشه و از روی صندلی بلند میشه و میگه:
- باشه پس برم حساب کنم که بریم.
باشی میگم و خیره میشم به محیط رستوران که آدرین بعد چند دقیقه میاد و میگه:
- بریم.
سرمو آروم تکون میدم و از روی صندلی بلند میشم و با هم از محیط رستوران خارج میشیم، با سوییچ در ماشینو باز میکنه که سریع در شاگرد رو باز میکنم و سوار ماشین میشم که خودشم سوار میشه و ماشینو روشن میکنه و راه میفته سمت جاده شیشه ماشینو پایین می‌کشم که هوای خنکه پاییز ماه توی ماشین پخش میشه.
 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
45
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
23
پاسخ‌ها
17
بازدیدها
230

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین