عنوان رمان: پوچی
نویسنده: عطیه ابراهیمی
ژانر: تخیلی، ماجراجویی، معمایی
ناظر: @نویسنده بیگانه:)
خلاصه:
گاهی در لابهلای شاخههای درختان
در میان موجهای دریا و مه جنگل
در عمق باتلاق غرق کننده و گوشهکناری از آسمان
در انبوهِ انبار کاه...
به دنبال سوزنی از احساس میگردم
تاکه با آن بادکنکِ پوچیهایم را به دست رهایی بسپارم.
مقدمه:
باز هم دلم گرفته است
خنده را میخواهم،
خندهای که حالم را سرشار از مهربانی کند.
و نیاز دارم به اشک
اشکی که چه دلگیر؛ اما
غصههایم را بشورد و دلم را صاف کند
باز میخواهم دلتنگت شوم
استرس بگیرم و طعمِ تلخ
اما شیرینِ انتظار را
در تمامِ سلولهای تنم حس کنم.
دلم کمی، تنها کمی هم عصبانیت میخواهد
من داد بزنم و تو
با اشکهایت به من بفهمانی
که چه اشتباه بزرگی کردهام
و سپس با شاخهای گل رز عشقم را ثابت کنم.
این دلِ تنگ ترس و خجالت و کمی غرور هم هوس کردهاست
بترسم از شکستنِ غرورم
اما با دیدنِ خجالت و گونههای سرخ شدهات
روبهرویت زانو بزنم و غرورم را بشکنم
و با افتخار از تویی که تمامِ جانم هستی بخواهم که با من بمانی.
حال، عشقِ من را در دلت بکار و در تمام سختیها با من بمان که بیتو انسانِ پوچی بیش نیستم.
______________________________________________
توجه!
تمام مکانها، اسمها، و وقایعِ این داستان زاده ذهنِ نویسندهست و واقعیت ندارند.
نویسنده: عطیه ابراهیمی
ژانر: تخیلی، ماجراجویی، معمایی
ناظر: @نویسنده بیگانه:)
خلاصه:
گاهی در لابهلای شاخههای درختان
در میان موجهای دریا و مه جنگل
در عمق باتلاق غرق کننده و گوشهکناری از آسمان
در انبوهِ انبار کاه...
به دنبال سوزنی از احساس میگردم
تاکه با آن بادکنکِ پوچیهایم را به دست رهایی بسپارم.
مقدمه:
باز هم دلم گرفته است
خنده را میخواهم،
خندهای که حالم را سرشار از مهربانی کند.
و نیاز دارم به اشک
اشکی که چه دلگیر؛ اما
غصههایم را بشورد و دلم را صاف کند
باز میخواهم دلتنگت شوم
استرس بگیرم و طعمِ تلخ
اما شیرینِ انتظار را
در تمامِ سلولهای تنم حس کنم.
دلم کمی، تنها کمی هم عصبانیت میخواهد
من داد بزنم و تو
با اشکهایت به من بفهمانی
که چه اشتباه بزرگی کردهام
و سپس با شاخهای گل رز عشقم را ثابت کنم.
این دلِ تنگ ترس و خجالت و کمی غرور هم هوس کردهاست
بترسم از شکستنِ غرورم
اما با دیدنِ خجالت و گونههای سرخ شدهات
روبهرویت زانو بزنم و غرورم را بشکنم
و با افتخار از تویی که تمامِ جانم هستی بخواهم که با من بمانی.
حال، عشقِ من را در دلت بکار و در تمام سختیها با من بمان که بیتو انسانِ پوچی بیش نیستم.
______________________________________________
توجه!
تمام مکانها، اسمها، و وقایعِ این داستان زاده ذهنِ نویسندهست و واقعیت ندارند.
آخرین ویرایش: