عنوان رمان: و تن
نویسنده: حیران
ژانر: اجتماعی، تراژدی
ناظر: @~بئاتریس~
خلاصه:
اینجا کسی دارد با اضطراب دارد زندگی می کند. زندگی کردن معنای این را دارد که کسی می خواهد به جای فرار تا عمق چیزی را حس کند ، بگذارد دقیقاً رو به رویش باشد ، بگذارد تنها چیزی باشد که وجود دارد. اینجا کسی می خواهد با درد ها و خودش ، با وحشتش زندگی کند.
بخشی از کتاب:
«اگر قرار بود زندگی را زیست ، قرار بود خدا را فهمید ، قرار بود «من» را شناخت به گمانم عدالت و انصاف می گذاشت واقعیت دیده شود. چیزی که حس می کردم شمایل افسانه ای داشت. جهان ناعادل بود ؛ بی انصاف بود .دیگر درکش نمی کردم. نمی توانستم درست بفهممش. وقتی در چشم های آدم ها ، حضورشان ، تغییر صدایشان ، نبودنشان ، بودنشان «چیزی خرد کننده که همزمان له می کرد » می دیدی ، آن لحظه که خود حقیرت به حدی «کل وجودت» می شد تا نفست شماره شماره شود ، تند شود ، بخواهی فقط بروی و هیچ جایی نداشته باشی ؛ وقتی تو از اتفاق افتادن ، وجود داشتن می ترسی ، فاجعه ای رخ داده است . آن موقع کسی به نام «خودت» سقوط کرده است؛از جایی بلند ، از جایی عمیق.باورت نمی شود چطور دارم سر پا می ایستم.»
نویسنده: حیران
ژانر: اجتماعی، تراژدی
ناظر: @~بئاتریس~
خلاصه:
اینجا کسی دارد با اضطراب دارد زندگی می کند. زندگی کردن معنای این را دارد که کسی می خواهد به جای فرار تا عمق چیزی را حس کند ، بگذارد دقیقاً رو به رویش باشد ، بگذارد تنها چیزی باشد که وجود دارد. اینجا کسی می خواهد با درد ها و خودش ، با وحشتش زندگی کند.
بخشی از کتاب:
«اگر قرار بود زندگی را زیست ، قرار بود خدا را فهمید ، قرار بود «من» را شناخت به گمانم عدالت و انصاف می گذاشت واقعیت دیده شود. چیزی که حس می کردم شمایل افسانه ای داشت. جهان ناعادل بود ؛ بی انصاف بود .دیگر درکش نمی کردم. نمی توانستم درست بفهممش. وقتی در چشم های آدم ها ، حضورشان ، تغییر صدایشان ، نبودنشان ، بودنشان «چیزی خرد کننده که همزمان له می کرد » می دیدی ، آن لحظه که خود حقیرت به حدی «کل وجودت» می شد تا نفست شماره شماره شود ، تند شود ، بخواهی فقط بروی و هیچ جایی نداشته باشی ؛ وقتی تو از اتفاق افتادن ، وجود داشتن می ترسی ، فاجعه ای رخ داده است . آن موقع کسی به نام «خودت» سقوط کرده است؛از جایی بلند ، از جایی عمیق.باورت نمی شود چطور دارم سر پا می ایستم.»
آخرین ویرایش: