. . .

متروکه رمان عاشقانه بارانی | محمدامین سیاهپوشان

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
نام اثر : عاشقانه بارانی

ژانر: عاشقانه

ناظر: @نویسنده دمیورژ^_^

خلاصه : چه کسی می داند شاید همین الان که در پشت میز کافه نشسته اید و قهوه ای را بر لب می گذارید و نوش جانش می کنید ، کسی از در کافه به داخل آید و همه چیز را تغییر دهد . چه کس می داند ، آرام بنشینید و داستانی بخوانید از نوع عاشقانه های نظامی گنجه ای ولی در دنیای امروز

مقدمه : گاهی واژه ای زیبا به نام عشق می آیدو تمام تو را می گیرد و همچون گیاه مهر گیاه جان تو را می گیرد ، واژه به واژه تن و جان تو را فرا می گیرد ولی آیا پایانی دارد این راه نمی دانی چون عشق غیر قابل پیش بینی است .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
876
پسندها
7,364
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #3
پارت یکم

به کلید پشت بوم توی دستم نگاه کردم ، الآن دیگه موقع اش بود . یکی از بهترین فرشته های خدا منتظرم بود و آغوشش رو برام باز کرده بود . نجوای آرومم فرشته مرگ توی گوشم بود

_ حافظ بیا منتظرتم دنیا ارزش نداره که توی زندگی کنی !

راست می گفت حق با عزرائيل بود و من دیگه چیزی برای زندگی کردن نداشتم . مامان از خونه بیرون رفته و بابا هم یک سالی بود ترک مون کرده بود .

برای آخرین بار به خونه نگاه کردم و با همه چیز خداحافظی کردم . کتابی که برای عید براش خریده بودم و نگاه کردم و متنی که توش نوشته بودم رو باز هم مرور کردم . با خوندن متن مصمم تر شدم و تصمیمم رو گرفتم نامه ای که برای مامان نوشتم

_ مادر عزیز و مهربونم من رو ببخش توی این همه سال های که از خدا عمرگرفتم توی این بیست و شش سال خیلی آزارت دادم . مامان عزیزم من رو ببخش چیزی دیگه برای زنده بودن ندارم ، مامان خوبم کتابی که روی این نامه اس رو به دستش برسون و بهش بگو خیلی دوستش داشتم، لعنت به دست تقدیر که جدامون کرد .

نامه که به اینجا رسید زیرش رو امضا کردم و نوشتم :

_ پسرت امیرحافظ

نامه یا به نوعی وصیت نامه ام رو تا کردم و وسط کتاب گذاشتم . بهترین لباس هام رو پوشیدم تیشرت مشکی که برای تولدم خریده بود رو پوشیدم و از خونه دل کندم همین که در رو باز کردم مامان جلوم رسید و نگاهی به صورتم انداخت .

_ حافظ دوباره گریه کردی ؟؟

نگاهی به صورتش کردم نمی تونستم توی صورتش نگاه کنم و بهش دروغ بگم ؛ ولی مجبور بودم

_ نه مامان جان قربونت برم من چه گریه ای ، گریه کجا بود ؟

مامان نگاه عاصی بهم کرد

_ خر خودتی و کدخدا دهتون من که می دونم گریه کردی

لبخند کم رنگی از لب های رنگ پریده ام بهش انداختم و جوابش رو دادم

_ نه مادر من گریه نکردن

مشخص بود قانع نشده ولی چیزی نگفت

_ حافظ ، مادر کجا میری ؟

نمی تونستم بهش بگم کجا پس برای آخرین بار بهش دروغ گفتم

_ پیش بچه های بازارچه حسین زنگ زده میگه بار آوردم برم کمکش

توی زمزمه وار گفتم

_ میرم تا غم رفتن یکدفعه پناه یادم بره !

_ باشه مادر جان برو زود بیا

_ چشم مامان جان زود میام ، صورتش رو برای آخرین بار بوسیدم

و باز هم زیر لب گفتم :

_ خداحافظ تا ابد مامان ، دیدار به قیامت !
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • غمگین
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #4
پارت دوم

سوار آسانسور شدم و دکمه طبقه هفدهم رو زدم به فضای آسانسور نگاه کردم دلم میخواست خاطرات اون هم یادم بمونه .

به کاغذی که روی دیوار آسانسور نگاه کردم و جمله ای که روی تن بی جان کاغذ که مثل تن من نحیف و بی جان بودبا خطی به رنگ سیاه مثل این روز های من تایپ شده بودنگاه انداختم و زیر لب مرور کردم

_ ساکنین محترم برج آسمان لطفاً نظافت را رعایت کنید

صدای ضبط شده آسانسور من رو به خودم آورد:

_طبقه ۱۷

از آسانسور پیاده شدم و در آسانسور رو باز گذاشتم ‌که کسی نتونه با آسانسور بالا بیاد و چند پله ای که تا پشت بام بود رو با طمئنینه و آروم طی کردم .پام روی چند تا پله ای که تا در بود دو بار لیز خورد . در پشت بام رو باز کردم و از در رد شد . در رو از سمت خودم بستم و قفل زدم .

به آسمون نگاه کردم خاکستری ، خاکستری ، خاکستری بود و کمی دور تر ابر های سیاهی به این سمت می اومدن و خبر از دل گرفته و شیدای آسمان می دادند . کفش ها و جوراب هام رو درآوردم و پا بـر×ه×ن×ه به سمت لبه پشت بام حرکت کردم و روی لب بام ایستادم . دم عمیقی کشیدم هوای بوی خاک نم خورده می داد و برای زندگی کردن بهانه ای خوبی بود ؛ ولی بهانه زندگی من برای همیشه من رو تنها گذاشته بود .
_ پناه ، پناه این رسمش نبود . تو نباید تنهایی می رفتی . لعنتی

چشمام رو بستم و سرم رو کمی به عقب بردم و دستام رو باز کردم . لب پشت بام ایستادم اگر کمی پام تکون می خورد برای همیشه می رفتم و از زندگی راحت می شدم . این زندگی به من خیلی بدهکار بود ولی حق نداشت سودا رو از من بگیره کسی که تمام زندگیم بود .
با صدای رعد و برق شدیدی آسمون خدا لرزید و بارون نم نمی شروع به باریدن کرد . آخ که چقدر هوا هوای دونفره ای بود ولی نفر دوم من ، من رو تنها گذاشته بود و برای همیشه رفته بود . اشک مثل بارون نم نم از چشمام چکید و آهنگ هوا دو نفره علی عبدالمالکی توی ذهنم پلی شد . گریه آسمون لحظه به لحظه شدید تر می شد و من هم هماهنگ با آسمون شدت پیدا می کرد .

_ هوا دونفره اس
جای تو خالیه الهی بمیری
الهی عشق من

نه خدا نکنه خار به دستاش بره ، دیگه جای تعلل باقی نمونده بود.

چندین چند صدای همزمان باهم دیگه اسمم رو صدا می زدن

_ حافظ

_ نه

_ امیر بیا پایین

_ امیر داداش نه

صدای ضربه زدن به در برای شکستنش هم شنیده می شد با صدای شکستن شیشه در برام چاره ای نموند . به سمت در برگشتم و کسایی که پشت در بودن مامانم ، هادی ، امیر طاها ، همه همسایه ها و چند تای از رفیقام همه بودن در باز شد و به سمتم دویدن ولی من خودم رو به سمت پایین رها کردم‌ . پاهام از پشت بام جدا شد و شکستن ملکول های اکسیژن زیر کمرم رو حس کردم . تمام خاطراتش شروع کرد از ذهنم مثل یک فیلم گذشتن.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
309
پاسخ‌ها
16
بازدیدها
1K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین