. . .

در دست اقدام رمان سرخگون|دلسا

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. ماجراجویی
  2. دلهره‌‌آور(هیجانی)
  3. جنایی
عنوان: سرخگون
نویسنده: دلسا
ژانر: ماجراجویی، دلهره‌آور، جنایی
خلاصه:
نوک مرمری قرمز رنگ فشنگ را لمس می‌کنم،‌ فشنگ سرشار از باروت است تنها‌ کافی‌ست یک انگشت ماشه را لمس کند تا جان آدمی را بستاند...
هر پوکه نشان دهنده التماس یک چشم است‌، یک نگاه‌، یک نگاه پرغضب‌ که به دامان تمنا چنگ می‌زند‌.آهنگ تیر موزون ترین نتی‌ است که می‌توان با آن هماهنگ و زیباترین موسیقی را به یادگار گذاشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
917
پسندها
7,490
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

Dly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7589
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
22
امتیازها
43

  • #3
_ژنرال

خط‌های روی دستم گواه سختی کارم را می‌دهند؛ خوب به یاد دارم بعد از تنها رفیقم، همدمم که پدر نام داشت ضربه‌ای عظیم بر روح و روانم را لمس کردم. بعد از چندماه آوردن یک مرد به خانه‌مان‌ توسط مادر که اصرار داشت او را جایگزین پدرم کند، مانند ناقوسی در دل شب زهری را بر وجودم سرازیر کرد و قطره قطره وارد رگ‌ها و سلول‌هایم شد.
هیچ وقت فراموش نمی‌کنم که مردک آن شب بیش از ظرفیتش خورده بود و چیزهایی می‌گفت که اصلا طعم خوشی نداشت، افکار مهیبی در مغزم جولان می‌دادند‌. قلبم مانند قناری در قفس به تپش افتاد و فقط یک لحظه در افکارم تصمیم گرفتم تبدیل به کسی بشوم که بتوانم از خودم محافظت کنم. بدون درنگ آدمک‌ وجودم را با یک گلوله به کشتن دادم آری!
کشتمش و لبخندی رضایتمند‌ برلبانم‌ گشوده شد، از همان ده سالگی شروع به یادگیری فنون رزمی کردم، هجده‌ ساله که بودم نظام درخواست نیرو جوان داد، اندامی ورزیده و تفکری ایده‌آل سبب کسب نمره کامل در آزمون عملی و کتبی‌ام شد. هدف‌های بزرگی داشتم، وسعت نظام برای باز کردن پرهایم‌ کافی نبود من نیز تشنه پرواز بودم پس تصمیم گرفتم، ارتش خودم را سازمان دهی کنم. دروغ‌ است بگویم سخت بود!
کشنده بود.
می‌توان گفت بارها مردم و زنده‌شدم تا تبدیل به کسی بشوم که الان هستم. شکست‌های عظیمی خوردم که ثمره‌‌اش دست‌آورد‌هایی در قالب تجربه بود.
صدای در با افکارم آمیخته می‌شود.
-‌بله؟
-قربان هیچ خبری از ژنرال نیست‌ دو روز هست که غیبت دارن!
-به همه اعضا بگو برای فردا آماده باشن میخوام ازشون تست بگیرم.
-چه بلایی سر.‌..
-قرار نیست خاله زنک بازی داشته باشیم،سرت توی‌کار خودت باشه.
ژنرال متعهد‌ترین فرد سازمان بود. افکار فرصت تنفس نمی‌دهند، یکی پس از دیگری بر پرده ذهنم نمایان می‌گردند باید تمرکزم را روی کارها بگذارم.
تلفن زیمنس مشکی رنگ گوشه میز را برمی‌دارم و شماره می‌گیرم‌ چندباری درخواست تلفن جدید داده بودم؛‌ لیکن نمی‌شد و به هر بهانه‌ای دست رد بر سینه‌ام می‌زدند، قلق این تلفن هم یواش یواش دارد به دستم می‌آید. با چرخش اعداد و کلیدها شماره مد نظر را می‌گیرم.
-سلام وقتتون بخیر سفارش برای گروه ورزشی دارم.
_سلام بفرمایید‌. درخدمتم‌.
_یکسری وسایل مثل...
_بله، صحیح. من با کارفرما صحبت می‌کنم و زمان دقیق ارسال رو خدمتتون عرض می‌کنم.
-برای فردا می‌خوام‌شون.
- باعرض پوزش امکانش نیست.
-هزینه‌اش هرچقدر بشه پرداخت می‌کنم!
-چه گروهی هستید؟
-فرمودید کی آماده میشه؟
-بله،عرض کردم باید با کارفرما هماهنگ کنم.
-منتظر خبرتون هستم.
خوشبختانه موفق شدم تا یکسری لوازم ضروری را برای فردا مهیا سازم.
باورم نمی‌شود چنین آدم‌های دست و پاچلفتی وارد دستگاه من شدند!
با فرمان همه به خط ایستاند‌، عصبانیتم را با تمام خشم و استبداد بروز می‌دهم.
-یه مشت آدم بی‌عرضه جمع کردم اینجا. قراره شما بزرگ‌ترین ثمره تلاش‌های ما بشین؟ من به سختی ترتیب ده‌تا لوازم دادم تا شما تبدیل به بهترین بشین،فقط دو نفر توانستن تا مرحله چهارم برن. فقط هیکل درست کردین و بقیه‌ش هم پی‌خط چشم کشیدن و رژ زدید‌، اگه می‌خواین اینجوری ادامه بدید بدون درنگ و هیچ وقفه‌ای کلاهتون رو تحویل بدید و گم شید بیرون.
 

Dly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7589
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
22
امتیازها
43

  • #4
_پناهگاه افق

انتهای‌ سالن دست چپ. فناوری اینجا از والاترین فناوری‌های دنیاست. دستگاه قرنیه‌ام را تایید و وارد بخش نوجوانان می‌شوم رئیس بخش با دیدنم هول می‌کند!
-سلام قربان چرا اومدید اینجا؟ یعنی منظورم اینه قبلا با هماهنگی می‌اومدید مشکلی پیش اومده؟
-خیر، بچه‌ها کجان؟
-دسته‌ای درحال تمرین عملی هستن و برخی هم کلاس دارن.
-می‌خوام تمرین های عملی رو ببینم. البته نیازی نیست بقیه اطلاع داشته باشند من اینجام.
-بله بفرمایید، از این سمت.
دو قدم عقب‌تر از من حرکت می‌کند در اتاق باز می‌شود، دیوارهای شیشه‌ای تمامی حیاط را زیرنظر دارند. فضای اتاق خاکستری رنگ است، کمدهای سمت راستی که محل قرارگیری پرونده‌ها می‌باشد مایل به طوسی است میز و صندلی‌ها همگی خاکستری و کوسن‌های مشکی به آن تفاوت بخشیده است. چراغ‌های ایستاده مشکی رنگ دور تا دور اتاق را احاطه کرده، مجسمه‌هایی‌که در دو طرف میز اصلی فضای کلاسیکی را به ارمغان می‌آورد. حدود یک ساعتی به تماشای تمرینات نظمی می‌نشینم.
-خوب پرورششون ‌دادی.
-ممنونم قربان، لطف‌‌ شماست.
عصر روز سه‌شنبه، دقیقا دو روز بعد از ملاقات با پناهگاه افق ایده‌ای خارق العاده در افکارم پدیدار می‌شود.
-۲۰۲ پناهگاه افق.
-‌۲۰۴ بله؟
-‌کارشناس راس ساعت ۵ عصرفردا برای تکامل بچه‌ها ارسال می‌شه.
-مفهوم قربان.
 

Dly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7589
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
22
امتیازها
43

  • #5
_‌انعکاس

در شیشه ماشین به انعکاس خودم نگاه می‌کنم. لذت می‌برم از اینهمه تغییر!
بالاخره فرمانده از راه می‌رسد، با استقبال گرمی راهی اتاق رئیس بخش می‌شویم.
-‌سلام بفرمایید.
-سلام برونز هستم.کارشناس روانشناسی،‌‌متخصص در حیطه ورزش.
-خوشبختم.
دستش را به سمتم دراز می‌کند تا رابطه صمیمانه‌تری را برقرار سازد.
-من هم از ملاقاتتون‌ خوشبختم،‌امیدوارم پوزش من رو پذیرا باشید علاقه‌ای به تماس فیزیکی ندارم.
خیلی سریع خودش را جمع و جور کرده،‌فرمانده در می‌زند و بعد از صدور اجازه وارد می‌شود.
-رئیس بچه‌ها آماده‌‌اند.
با تکان دادن سرش حکم خروج را صادر می‌کند و رو به من می‌گوید: بفرمایید از این طرف.
با نظمی وصف ناپذیر نظام گرفته‌اند.کیف چرمی مستطیلی را کنار صندلی گذاشته و سپس پشت میکروفن می‌ایستم.
-باعرض سلام،‌برونز هستم. کارشناس جدید،‌امیدوارم لحظات سخت رو باهم پشت‌سر بگذاریم. ملاک کار من برپایه نظم و انضباط و آراستگی‌ست‌. باید خدمتتون عرض کنم به هیچ وجه تعلیم افراد دست و پاچلفتی رو به عهده نمی‌گیرم. در نظر داشته باشید که فقط سه‌بار حق شکست خوردن در مراحل تمرینی رو دارید و در غیر این صورت از گروه ترد می‌شید. قوانین به طور واضح، با شیوه کار‌هم در طی تمرینات آشنا می‌شید.
رئیس بخش به سمت خروجی راهنمایی‌ام می‌کند. با لحنی طعنه‌آمیز زیرلب می‌گوید: امیدوارم قربان انتخاب درستی کرده باشه.
برنامه‌ای بی‌نظیر ترتیب و ارائه پناهگاه افق می‌دهم.
-‌۲۰۲پناهگاه افق.
-۲۰۴بله؟
-نامه به دستتون رسید؟
-بله قربان.
-از فردا شروع به کار کنید.
-چشم.
عاشق تغییر هستم،مردم نقاب به کردارشان‌ و من نقاب به چهره‌ام می‌زنم،‌اینگونه متقاعد کردن‌شان‌ برایم آسان‌تر است لذت بخش‌تریک قسمت همان است که ردی از من باقی نمی‌ماند.
 

Dly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7589
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
22
امتیازها
43

  • #6
مثل روز اول نظام گرفته و آماده فرمان هستند.
-سلام خانم برونز.
-سلام، درس امروز در رابطه با چالاکی افراد.
ناگهان خودکارم از دستم در می‌رود و به زمین می‌افتد، از موقعیت پیش آمده استفاده و بحث را ادامه می‌دهم.
-به این می‌گن خشکی باید در مقابل هر اتفاقی آماده باشید‌.
-بله خانم برونز.
فرمانده به سمت باشگاه هدایتشان می‌کند. بخشی بسیار بزرگ با امکانات و تجهیزات بالا که بخش اعظمی‌اش لطف ستوان بوده.
-به چهار گروه پنج نفره تقسیم می‌شید، هرگروه با یکسری تجهیزات کار می‌کنه و بعد از انجام کامل دوره‌ها به ترتیب مکان ورزشی تغییر می‌کنه.
-بله خانم برونز.
با دقت تمام حرکات را زيرنظر دارم. دختری با موی بلند و چشمانی همرنگ دریا توجه‌ام را جلب می‌کند.
-جناب فرمانده میشه پرونده ایشون رو مطالعه کنم.
-اجازه بدید با رئیس هماهنگ کنم‌.
پس از مدتی درنگ برمی‌گردد و دست رد بر سینه‌ام می‌زند دلیلش را که جویا می‌شوم رئیس بخش از راه می‌رسد.
-انگار راجب قوانین اینجا چیزی نمیدونید! سوالی پرسیده نمی‌شه.
و با نیشخندی منتظر جواب من می‌ماند.
-اوه که اینطور پس خودم یه جوری حلش‌ می‌کنم.
موفق باشیدی می‌گوید و می‌رود.
-هی‌ تو، آره خودت! بیا اینجا.
-بله خانم؟
-اسمت چیه؟
-گریس هیوز
-خوشبختم گریس.
-همچنین خانم برونز.
-قد ۱۶۵ وزن ۵۶ درسته؟
-نمی‌تونم اطلاعات شخصی رو در اختیارتون قرار بدم. معذرت می‌خوام.
-از نظر آمادگی بهتر از افراد دیگه‌ای، اگه قد و وزنت با سنجش یکی باشه از همین الان بهت تبریک می‌گم.
-خیلی ممنونم؛ اما همون‌طور که گفتم اجازه اشتراک گذاری اطلاعاتم رو ندارم.
به بهترین شکل ممکن پرورش یافته‌اند. پس از سه ساعت تمرينات بی‌وقفه کار تمام می‌شود.
-امیدوارم بهترین خودتون رو به نمایش گذاشته باشید! بدرود.
فرمانده تا درب خروجی راهنمایی‌ام می‌‌کند. از در پشتی که امنیتی بسیار بالاتر‌ از بخش‌های داخلی دارد وارد اتاقم می‌شوم.
 

Dly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7589
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
22
امتیازها
43

  • #7
فرمانده راجز حراسان وارد اتاقم می‌شود.
-سلام قربان، یه نامه رمزگذاری شده رسیده!
-فکر نمی‌کنی شاید من درحال تعویض لباس یا حتی کارهای شخصی خودم باشم؟
با تعجب نگاهم می‌کند گویی هنوز متوجه رفتارش نشده!
به در، باز نگاه می‌کنم. انگار تازه فهمیده که نه در زده و در در را پشت سرش بسته است.
-معذرت می‌خوام قربان.
با تکان دادن سرم فرمان بستن در را صادر می‌کنم. نامه را می‌گیرم، همه چیز گنگ است!
اعداد و حروفی نامعلوم و درنهایت موفق باشی سرگرد.
در میان کلمات گم‌ می‌شوم.
-قربان؟ قربان؟ چیزی دست‌گیرتون‌ شد؟
-نه، به واحد اطلاعات بگو حواسشون رو جمع کنند.نمیخوام جایی درز پیدا کنه! مفهوم؟
-بله قربان.
-نامه‌ها رو فقط به دست خودم می‌رسونی و البته هیچ کدوم‌ رو باز نمی‌کنی.
-چشم.
-مرخصی.
دو روزی می‌شود افکارم در لابه‌لای اعداد و حروف گم شده‌ است. احساس خوبی از نامه دریافت نمی‌کنم، برعکس‌ خطر را در بیخ گلویم حس می‌کنم‌. آنقدر در پیچیدگی‌ها غرق می‌شوم که زمان از دستانم در می‌رود صدای تلفن زیمنس افکارم را متلاشی می‌کند.
-‌‌۲۰۴؟
-۲۰۲بله.
-قربان جناب برونز هنوز نیومدن. یک ساعتی می‌گذره، هنوز منتظر بمونیم‌؟
-برنامه تغییر کرده! فردا برای یکسری کارها میان.
-تکلیف ما چیه قربان؟!
-جالبه! برای چی فرمانده شدی؟
-پوزش میخوام قربان؛اما حس می‌کنم خانم برونز انتخاب صحیحی نیستن.
-تمام.
-تمام.
 

Dly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7589
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-18
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
22
امتیازها
43

  • #8
وارد اتاق فرمانده می‌شوم.
-سلام.
-سلام بفرمایید.
-چرا خواستید ملاقاتم کنید؟
-چرا دیروز تشریف نیوردین؟ اینجا یکسری قوانین وجود داره که هرکس قبل از ورود به درگاه باید به صورت کامل مطالعه کنه.
-کاملا صحیح.
-جواب سوالم رو ندادین!؟
-رئیس فرمودند.
-چی‌رو؟
-رئیس برنامه جدیدی ارائه کردند. امروز هم طبق برنامه کارها رو پیش می‌برم و تا هفته دیگه از حضورتون مرخص می‌شم.
با تمسخر می‌گوید: چقدر عالی ولی کاش مارو هم در جریان می‌گذاشتید.
دوباره تمرین‌ها شروع می‌شود. طبق گروه بندی قبلی این‌بار یکسری اسامی در اختیارم قرار دادند که حداقل نام و سن افراد قابل دسترس برونز باشد.
-تمرین کافیه. نظم بگیرید.
مارگیت بروکس- ریتا‌ بارنز- گریس هیوز- تلما راسل-
هرکدوم از شما فرماندهی گروه خودتون رو به عهده دارید.‌ برنامه‌ای در اختیارتون قرار می‌دم که طبق اون گروهک‌های خودتون رو سازماندهی می‌کنید.‌ می‌خوام آخرهفته شاهد پیشرفتتون‌ باشم.
-بله خانم برونز.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
40
بازدیدها
370
پاسخ‌ها
14
بازدیدها
169
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
48

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 12)

بالا پایین