نام: در آستانه مرگ
ژانر: عاشقانه، فانتزی، ترسناک
مقدمه
دارم تاوان کدامین گناه را پس میدهم ؟کجای کارم اشتباه بود که اینقدر در عذابم؟ آیا باید میگذاشتم کسانم را از من بگیرند؟ مگر میشود بدون کسانی که دوستشان داری زندگی کنی؟ آیا من مستحق شاد بودن نیستم؟ زندگیام پررنجتر از آن حرفهاست که بخواهی مرا درک کنی. کودکیام را در جنگلهای پرپشت که گرگها احاطهاش کرده بودند گذراندم و جوانیام را در نبردهای وحشتناک، در میان هیاهوی مردمی که برای آزادی زیستند و جان دادند.
در کنار مردی که از او نفرت داشتم، از لبخندهایش، از نگاههای سنگینش. قضاوتم نکن چون تو هرگز نمیدانی که چه چیزی کشیدم و چرا کشیدم. در میان این درد و رنجها مردی بود که زیادی عاشقش بودم. کسی که ترس از دست دادنش همچون خوره به جانم افتاده بود. بهخاطر او همه این مصیبتها را تحمل کردم. بهخاطر خواهر از دست رفتهام، بهخاطر دوستانی که نوید دهندهی قلبم بودند تحمل کردم؛ اما روزگار بیشعورتر از آن حرفها بود که بخواهد مرا درک کند. آیا تو مرا درک خواهی کرد و در غمهایم شریک خواهی شد؟ پس با من همراه شو تا به تو بگویم که من کیستم!
زندگیام از آنجایی که به دنیا پا گذاشتم سرچشمه نگرفت، بلکه از اینجا، زمانی که جوانکی بیش نبودم که رویای کوچکی در سر میپروراند.
(اما دوست دارم دربارهام یک چیز را بدانید. اینکه من مثل ازناور تشنه به خون نیستم. آنچه را که داشتم پسندیدم و برای چیزهایی که نداشتم، کوشیدم!)
ژانر: عاشقانه، فانتزی، ترسناک
مقدمه
دارم تاوان کدامین گناه را پس میدهم ؟کجای کارم اشتباه بود که اینقدر در عذابم؟ آیا باید میگذاشتم کسانم را از من بگیرند؟ مگر میشود بدون کسانی که دوستشان داری زندگی کنی؟ آیا من مستحق شاد بودن نیستم؟ زندگیام پررنجتر از آن حرفهاست که بخواهی مرا درک کنی. کودکیام را در جنگلهای پرپشت که گرگها احاطهاش کرده بودند گذراندم و جوانیام را در نبردهای وحشتناک، در میان هیاهوی مردمی که برای آزادی زیستند و جان دادند.
در کنار مردی که از او نفرت داشتم، از لبخندهایش، از نگاههای سنگینش. قضاوتم نکن چون تو هرگز نمیدانی که چه چیزی کشیدم و چرا کشیدم. در میان این درد و رنجها مردی بود که زیادی عاشقش بودم. کسی که ترس از دست دادنش همچون خوره به جانم افتاده بود. بهخاطر او همه این مصیبتها را تحمل کردم. بهخاطر خواهر از دست رفتهام، بهخاطر دوستانی که نوید دهندهی قلبم بودند تحمل کردم؛ اما روزگار بیشعورتر از آن حرفها بود که بخواهد مرا درک کند. آیا تو مرا درک خواهی کرد و در غمهایم شریک خواهی شد؟ پس با من همراه شو تا به تو بگویم که من کیستم!
زندگیام از آنجایی که به دنیا پا گذاشتم سرچشمه نگرفت، بلکه از اینجا، زمانی که جوانکی بیش نبودم که رویای کوچکی در سر میپروراند.
(اما دوست دارم دربارهام یک چیز را بدانید. اینکه من مثل ازناور تشنه به خون نیستم. آنچه را که داشتم پسندیدم و برای چیزهایی که نداشتم، کوشیدم!)
آخرین ویرایش: