. . .

متروکه رمان اولین دیدار | موفرفری

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
رمان : اولین دیدار
نویسنده : مو فرفری
ژانر : عاشقانه _ اجتماعی
خلاصه : پسری جوان به اسم امیرشاهان عاشق دختره شیطونی به اسم سارا میشه اما فکر میکنه که این اولین و آخرین باره که میبینتش ولی سرنوشت جوره دیگه ای رو رقم میزنه این وسط توی زندگی سارا اتفاقاتی میوفته که کلا زندگیش از این رو به او رو میشه
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
876
پسندها
7,368
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #3
《 پارت 1 》
پنجره ماشین رو پایین دادم
سرم رو بیرون آوردم و به آهنگی که بابا گذاشته بود گوش میدادم
[ شهر پر حسوده لطف کن عشقمونو نده لو لو لو
وقتی میگم مال کی کی داد بزن بهم بگو تو تو تو
کاری کردی با من یه شهر نمیتونن
با من بمون نه نگو اصلا نمیمونم
نمیدونم از کی انقده خجالتی شدی تو
دلت میخواد بمونی کلک من که میدونم
من فدا ناز و ادات عشوه بیای هلاکتیم
مرحبا که من الان دارم همچین جواهری

نری نری یهو بپیچی میخوای بدی بهم عیدی چی
قلبتو برام کادو کن هدیمو پس بهم کی میدی
باهات همه جوره هستم ببین چمدونو بستم بریم
هرجا بگی هستم بچین چندتا دونه عکسم بگیر
من فدا ناز و ادات عشوه بیای هلاکتیم
مرحبا که من الان دارم همچین جواهری ]
با خودم آروم زمزمه میکردم
باد خنکی که به صورتم میخورد حس خوبی رو ایجاد میکرد

< امیر شاهان >
حوصله حرف زدن با بچه ها رو نداشتم پس سرمو تکیه دادم به پنجره ماشین و بیرون و نگاه میکردم
_ میگم امیر چرا انقد پکری ناسلامتی اومدیم بیرون حالمون عوض بشه ولی تو رو که میبینیم بیشتر حالمون گرفته میشه مثل چیز کلتو چسبوندی به پنجره
بعد حرف مانی بچه ها شروع کردن به خندیدن
_ خب حتما حوصله بحثتون رو ندارم آخه مگه فضولین چیکار دارین به دخترا
و دوباره خنده های رو مخشون
_ کیارش طرقبه یکم تکراری نشده؟
پرهام گفت : چرا حاجی کاش میرفتیم یه جا دیگه
صدای کیارش که رانندگی میکرد اومد
_ خب به من چه خودتون بریدین و دوختین بعد به من گفتین منم دیگه چیزی نگفتم
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #4
《 پارت 2 》
امیرعلی که تا الان ساکت بود گفت : خسته نباشین دیگه کار از کار گذشته دفعه بعد میریم یه جا دیگه
دیگه چیزی نگفتم و به بیرون نگاه میکردم

< سارا >
بابا_ سارا چرا انقد ساکتی
_ خب چی بگم بابا
بابا_ چمیدونم تو که همیشه انقد شیطونی میکردی که همه از دستت آرامش نداشتن حالا الان انقد ساکتی
تک خنده ای کردم و دوباره سرمو از پنجره بیرون آوردم
محیا( خواهرم)_ بابایی تجا دالیم میلیم؟( بابایی کجا داریم میریم؟)
بابا_ طرقبه دخترم
خواهرم_ آق جون( آخ جون )

***
جلوی یه باغ رستوران نگه داشتن
از ماشین پیاده شدیم و دنبال بابا و عمو محمد( شوهر خالم ) میرفتیم که بابا ایستاد: اینجا خوبه؟
عمو محمد_ آره خیلی خوبه
بابا_ پس همین جا بشینین تا ما برگردیم
اول مامان بعد خاله بعد سهیل( پسر خالمه تقریبا هم سنه خودمه و به شدت ازش بدم میاد) بعدم من کفشامو در آوردم رفتم روی تخت نشستم
مهیا هم بعد از کلی خواهش از مامان رفت تا بازی کنه [ یه گوشش تاب و سرسره و الاکلنگ برای بچه ها داشت نا گفته نمونه که خودمم دوست داشتم برم ولی ماشاا... چشم نخورم قربونم برن دشمنا چند ماه دیگه 22 سالم تموم میشه و زشته برم با بچه ها بازی کنم ]
مامان_ دخترم نمی خوای بری با بچه ها بازی کنی؟
و بعد زدن زیر خنده
ایش کشداری گفتم و بعد: اولا ماشاا... چشم نخورم قربونم برن دشمنا تکه تکه بشن واسم چند ماه دیگه 22 سالم تموم میشه زشته برم دوما....
همون لحظه بابا و عمو محمد هم اومدن و به جمع ما پیوستن
سهیل_ داشتی میگفتی دوما چی
_ بله داشتم میگفتم اگه مامان خانوم بخواین همچنان لج منو در بیارین میرم واسه باباییم آستین بالا میزنما
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #5
《 پارت 3 》
همون لحظه مامانم که قشنگ معلوم بود حرصی شده گفت : دختره چشم سفید و کیفشو پرت کرد سمتم که جا خالی دادم و افتاد چند متر اونور تر روی زمین جلوی یه تخت دیگه
بابا انقد خندیده بود که صورتش رنگ گوجه شده بود
مامان_ نه مثل اینکه آقا بدشم نمیاد
و دوباره همه زدن زیر خنده
کفشهامو پام کردمو : مامان جونم انقد حرص نخور صورتت خراب میشه ها و سریع از جام پاشدم و در رفتم آروم رفتم سمت کیف مامان و همین طوری که برش میداشتم متوجه نگاه های سنگینی شدم سرم و بلند کردم که متوجه شدم اوضاع خیلی خیته
5 _ 6 تا پسر روی تخت نشسته بودنو صاف زل زده بودن به من
یه لبخنده ضایع زدمو گفتم: اممم...چیزه...
یهو صدای سهیلو پشت سرم شنیدم که با جدیت گفت:سارا؟
سریع برگشتم : هان؟
اخماش بیشتر رفت تو هم
برای اینکه لجش در بیاد برگشتم رو به پسرا بای بای کردم و خیلی بیخیال قبل از اینکه از کنار سهیل رد شم گفتم : فضولا رو بردن جهنم گفتن هیزمشون تره
و بعد از یه تنه آروم از کنارش گذشتم اما قبل از اینکه بخوام برم مچ دستمو گرفت و کشید سمت خودش
_هوی چته پسره ی وحشی دستم الان قطع نخاع میشه ول کن
اخماش بیشتر رفت تو هم
دست آزادش رو به نشونه تهدید بالا آورد و : با من در نیوفت جوجه
_ اولا درست صحبت کن جوجه خاندانه باباته دوما به تو چه من می خوام چیکار کنم مگه فضولی...هانننن؟ سوما ( انگشتمو مثل خودش آوردم بالا ) مگه تو بیشتر از یه پسر خاله رو اعصابی که برای من تعیین و تکلیف میکنی خرس قطبی چهارما تو هم با من در نیوفت که جوری میشورم و میزارمت کنار که بری تو افق محو بشی ها و بعد دستمو محکم از تو دستش کشیدم بیرونو رفتم جای مامان ، بابا و... نشستم رو تخت
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #6
《 پارت 4 》
زیر چشمی نگاهی به پسرا انداختم که مات و مبهوت یه چشمشون به من اون یکی هم به سهیل بود
توی دلم خندیدم و گفتم : شاید دختر به این پر زبونی ندیدن
یه چیبس برداشتمو زدم تو ماست و خوردم عاشق این ترکیبم
خاله سمانه_ سارا قلیون نمیکشی؟
_ نه خاله مرسی علاقه ای بهش ندارم

< امیر شاهان >
رو تختی که مانی انتخاب کرد نشستیم
وقتی گارسون اومد گفتیم که دوتا قلیون ، چای و... بیارن
زیاد اهل قلیون نیستم چون سردرد میشم اما وقتی با بچه هام یکم میکشم
بچه ها باز شروع کردن به چرت و پرت گفتن
منم همین جوری که گوش میدادم اینور و اونور رو نگاه میکردم که یهو یه چیز محکم خورد به پایین تخت برگشت روی زمین بچه هام یکم ترسیدن چون یهویی بود
یه کیف متوسط مشکی بود سرمو آوردم بالا که با تخت روبرویی مواجه شدم دوتا مرد و دوتا زن با یه پسر و یک... داشتم به دختری که بینشون بود نگاه میکردم که یکی محکم زد رو شونم
کیارش_ کجایی؟
بعد که رد نگاهمو گرفت یه لبخند شیطون زد و گفت : عاشق شدی؟
دستپاچه گفتم : چیزه.. نه...نه فقط
که دیدم همون دختر داره میاد سمتمون
آروم خم شد و کیفو برداشت . از نگاش میشد خجالت شایدم نمیدونم هرچی بود خجالت نبود چون اصلا بهش نمیخورد دید و گفت : اممم...چیزه...
یهو صدای جدی همون پسری که روی تخت نشسته بود اومد که حالا پشت سرش بود : سارا؟
پس اسمش سارا بود چه اسم قشنگی سارا..سارا
سریع برگشتو گفت : هان؟
اخمای پسره رفت تو هم
دختره برگشت و یه لبخند گوگولی زد و دستاشو به حالت بای بای تکون داد
وای چقد نازه
صدای مغزم_ نوچ نوچ نوچ عاشق شدی؟ تو همون پسر مغروری بودی که دخترا آویزونش بودن و محل نمیزاشت تو همونی که میگفتی من وعشق چه حرف مسخره ای؟
صدای قلبم_ تو ساکت بچم واسه اولین بار عاشق شده حالا تو هی سرکوفت بزن
_ میشه دوتاتون ببندین
برگشت و داشت میرفت و همون جوری خطاب به پسره گفت : فضولا رو بردن جهنم گفتن هیزمشون تره و خنده ریزی کرد که همون پسره مچ دستشو گرفت و کشید سمت خودش
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #7
《 پارت 5 》
سارا_ هوی چته پسره ی وحشی دستم الان قطع نخاع میشه ول کن
اخمای پسره بیشتر رفت تو هم و دست آزادش رو به نشونه تهدید بالا آورد و : با من لج نکن جوجه
سارا_ اولا درست صحبت کن جوجه خاندانه باباته دوما به تو چه من میخوام چیکار کنم مگه فضولی...هانننن؟ سوما ( انگشت اشارشو آورد بالا) مگه تو بیشتر از یه پسرخاله رو اعصابی ( پس پسر خالشه؟ پس چرا دستشو گرفته
قلب_ من میگم عاشق شدی تو بگو نه نگا به غیرتت بر خورد
_ هیس)که برای من تعیین و تکلیف میکنی خرس قطبی چهارما تو هم با من در نیوفت که جوری میشورم و میزارمت کنار که بری تو افق محو بشی ها ( پس الان چیکار کردی )
دستشو محکم کشید و رفت سمت تخت خودشون و نشست
تو دلم به این سرتق بازیش خندیدم
پسره از عصبانیت قرمز شده بود طفلکی
با قدم های بلند رفت به یه سمتی
بیخیالش شدم
به دختره که اسمش سارا بود نگاه کردم
داشت ریز ریز اینور و نگاه میکرد
خدایا... مامانت فدات شه
***
همین طور که با بچه ها حرف میزدیم نگام افتاد سمتشون که داشتن میرفتن
وای نه
خاک تو سرم کاش حداقل شمارشو میگرفتم اه
نه دیگه نمیبینمش
صبر کن کجا داره میره
کفشامو پوشیدم و رفتم دنبالش
داشت میرفت سمت سرویس بهداشتی
_ ببخشید
برگشت سمتم
_ با منی؟
_ اوهوم
_ بفرمایید ، آها ببخشید واسه اتفاقای یک ساعت پیش
_ نه منظورم اون نیست
سوالی نگام کرد
_ اممم خب نمیدونم چطوری بگم ولی آدم رکیم
_ خب؟
_ میشه شمارتو داشته باشم؟
_ هِنننن؟
_ میگم میشه شمارتو داشته باشم؟
_ ببخشید آقای مثلا محترم شما خجالت نمیکشی؟ واقعا همچین حرفی در شان شما نیست نوچ نوچ نوچ
بعدام رفت
یعنی کارم اشتباه بود؟
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #8
《 پارت 6 》
قلب_ نه عسیسم بهترین کارو کردی
مغز _ تو خفه یعنی چی بهترین کار مگه ندیدی چطوری ضایعش کرد اصلا خودت بگو امیرشاهان تا حالا کسی ضایعت کرده بود ؟ اونم اینطوری
حالا که دارم فکر میکنم نه ولی خب....
از سرویس بهداشتی اومد بیرون با دیدنم چشماش چهار تا شد
_ فکر نمیکردم انقد کنه باشید
و بعد از کنارم رد شد
این الان با من بود؟
مغز_ پ ن پ با مادربزرگ من بود همینو میخواستی؟ اصلا نوش جونت وقتی به حرفم گوش نمیدی ینی این
یه لحظه صبر کن... تو مگه مادر بزرگ داری؟
مغز_ مگه تو نداری؟
خو چرا
خب مادربزرگه منم مغزه مادربزرگه توعه دیگه خنگول
یهو یکی زد رو شونم
پرهام_ کجا سیر میکنی ها شیطون؟
_ چیزه هیچ جا
پرهام_ باش تو راست میگی ولی خر خودتی حالام بیا بریم یکم دیگه قلیون بکشیم جمع کنیم بریم
_ اوکی

< سارا >
هچنان در حال خوردن بودم که عمو محمد گفت : سارا سهیل کجاست؟
_ وا به من چه من چمدونم کجاست
_ آخه آخرین بار با تو بود
_ پسر شماست ها عمو محمد

بعد از نیم ساعتی سهیل اومد نشست کنار باباش
***
بعد از خوردن شام دیگه کم کم داشتیم جمع و جور میکردیم که گفتم _ من میرم دستامو بشورم ماستی شده
رفتم سمت سرویس بهداشتی که یهو صدایی شنیدم
_ ببخشید
برگشتم سمتش
همون پسره بود
_ با منی؟
_ اوهوم
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #9
《 پارت 7 》
_ بفرمایید ، آها ببخشید واسه اتفاقای یک ساعت پیش
_ نه منظورم اون نیست
[ پس چی بود ]
_ اممم خب نمیدونم چطوری بگم ولی کلا آدم رکیم
[ خو به من چه ]
_ خب؟
_ میشه شمارتو داشته باشم؟
_ هِنننن؟
آخ جون مخوام از سینگل به گوری درآیم ولی جدا ازینا زیاد بهم پیشنهاد میشد ولی هر کدوم یه چیش کم بود
دوباره سوالشو تکرار کرد
ولی نمیخواستم با خودش فکر کنه چه بدبخت سینگل به گوریم هی روزگار!
_ ببخشید آقای مثلا محترم شما خجالت نمیکشی؟ واقعا همچین حرفی در شان شما نیست نوچ نوچ نوچ
قلب_ خاک رس با آتو آشغالاش تو هم فرق سرت یه چی گفتی که پسره دیگه کلاهشم اینور بیفته نمیاد
ولش بابا و بعد رفتم سمت سرویس
بعد از اینکه دستامو شستم و خشک کردم رفتم بیرون اما انتظار نداشتم هنوزم وایستاده باشه
همین طور که از کنارش رد میشدم گفتم : فکر نمیکردم انقد کنه باشید
***
بعد از رسوندن خاله اینا برگشتیم خونه...
آقا علی ( سرایدار ) در خونه رو باز کردو بابا از ماشین پیاده شد گفت که ماشین و پارک کنه ماهم پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه
همین طور که به سمت اتاقم میرفتم یه شب بخیر کوتاه گفتم پریدم تو اتاق و در و بستم
لباسامو با لباسای راحتی خرسیم عوض کردم و
خودمو پرت کردم رو تخت
بعد از کمی گشتن تو گوشی و فکر کردن به امشب به خواب رفتم


( یک ماه بعد )
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly Princess

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4868
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-21
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
36
پسندها
116
امتیازها
58

  • #10
《 پارت 8 》
فردا اولین روز دانشگاه بود
خیلی ذوق دارم
مامان _ ساراااااااا غزل سه ساعته دم در منتظرته
با داد گفتم : بهش بگو اومدمممم
تند شالم انداختم رو سرم و کیف و گوشیمو برداشتمو از اتاق پریدم بیرون
همین طور که میرفتم پام به یچی گیر کرد و با مخ فرود اومدم تو زمین
_ آخخخ ننه کجایی ببینی بچت دست و پاش از هفتاد جا شکست... آخ سرم آخ دستم آخ پام آخ...
مامان_ کوفت آخ پاشو دست و پاچلفتی اون طفلک بیرون زیر پاش علف سبز شد
_ اینم از مامان ما حالا مامان بقیه یه جوری ناز بچشونو...
مامان_ یا پا میشی یا یه جوری این ملاقه رو میزنم...
عسل_ ماماننننننن عروسکم پاره شد عررررر
مامان _ الان میام برات میدوزم قشنگم فقط گریه نکن قربونت برم
_ یعنی اصلا محبتو نگا
از جام بلند شدم و بعد اینکه کفشامو پام کردم بماند که چند بار دیگه میخواستم بخورم زمین با دو رسیدم به در که دیدم غزل با ماندانا تو ماشین با اخم زل زدن بهم
_ به سلام به میمونای جنگل آمازون چه خبر خوبید خانواده گرامی خوبن؟
غزل_ کوفت بیشعور میمون خودتی دوست پسرات
با خنده سوار ماشین شدمو گفتم : همچین میگی دوست پسرات یکی ندونه فکر میکنه 20 تایی بودن
ماندانا_ ببندین فقط زودتر راه بیوفت که دیر نشه
با شیطنت گفتم : قرار مرار داری؟
ماندانا_ خاک تو سرت قرار کجا بود
_ راستی نیوشا چیشد؟ میریم دنبال اونم؟
غزل _ نه بهش زنگ زدم گفت کار داره بعدا خودش میره خرید
آهانی گفتم و راه افتادیم سمت مرکز خرید
بعد از 1 ساعت رسیدیم
غزل تو پارکینگ پارک کرد و پیاده شدیم
همین طور قدم میزدیم که ماندانا با ذوق گفت : وایییی خدا اون چه خوشگله وای
_ کدوم
ماندانا_ اوناهاش
_ کو
ماندانا_ ای بابا کوری اونطرف تو اون مغازه سمته چپیه
آره واقعا قشنگ بود اما اونی که میخواستم نبود
یه مانتو کوتاه سفید مشکی که پایینش چین میخورد ، بالا تنش سفید با خط های مشکی و پایینش مشکی
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
46
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
25
پاسخ‌ها
19
بازدیدها
260

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین