《 پارت 1 》
پنجره ماشین رو پایین دادم
سرم رو بیرون آوردم و به آهنگی که بابا گذاشته بود گوش میدادم
[ شهر پر حسوده لطف کن عشقمونو نده لو لو لو
وقتی میگم مال کی کی داد بزن بهم بگو تو تو تو
کاری کردی با من یه شهر نمیتونن
با من بمون نه نگو اصلا نمیمونم
نمیدونم از کی انقده خجالتی شدی تو
دلت میخواد بمونی کلک من که میدونم
من فدا ناز و ادات عشوه بیای هلاکتیم
مرحبا که من الان دارم همچین جواهری
نری نری یهو بپیچی میخوای بدی بهم عیدی چی
قلبتو برام کادو کن هدیمو پس بهم کی میدی
باهات همه جوره هستم ببین چمدونو بستم بریم
هرجا بگی هستم بچین چندتا دونه عکسم بگیر
من فدا ناز و ادات عشوه بیای هلاکتیم
مرحبا که من الان دارم همچین جواهری ]
با خودم آروم زمزمه میکردم
باد خنکی که به صورتم میخورد حس خوبی رو ایجاد میکرد
< امیر شاهان >
حوصله حرف زدن با بچه ها رو نداشتم پس سرمو تکیه دادم به پنجره ماشین و بیرون و نگاه میکردم
_ میگم امیر چرا انقد پکری ناسلامتی اومدیم بیرون حالمون عوض بشه ولی تو رو که میبینیم بیشتر حالمون گرفته میشه مثل چیز کلتو چسبوندی به پنجره
بعد حرف مانی بچه ها شروع کردن به خندیدن
_ خب حتما حوصله بحثتون رو ندارم آخه مگه فضولین چیکار دارین به دخترا
و دوباره خنده های رو مخشون
_ کیارش طرقبه یکم تکراری نشده؟
پرهام گفت : چرا حاجی کاش میرفتیم یه جا دیگه
صدای کیارش که رانندگی میکرد اومد
_ خب به من چه خودتون بریدین و دوختین بعد به من گفتین منم دیگه چیزی نگفتم