. . .

متروکه رمان استاد خرابکاری‌ها | تیام قربانی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ماجراجویی
نام رمان: استاد خرابکاری‌ها
نویسنده: تیام قربانی
ژانر: عاشقانه، طنز، ماجراجویی
خلاصه رمان: من آرامشم! آرامش؛ دریا دختر مجید دریا مردی خود ساخته و دکتر که حسابی برو و بیایی داره، بدون مادر بزرگ شدم و با مادر ناتنی هم که خیلی دوسش دارم و پدرم زندگی می‌کنم.
بنده؛ جویای کار هستم که البته کار هم پیدا می‌کنم. اما چه کنم که استاد خرابکا‌ر‌ی‌هام اصلاً خودم همشون رو خودم به وجودم آوردم همراه من باشید تا قصه زندگیم رو براتون بتعریفم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,355
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Nilan

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #2
#مقدمه
تو ای مرد مریخیِ زمینی
شَوی گر شُوی من، خیرم ببینی

«مرا تا عشق تعلیم سخن کرد»
به یادت شعر گفتم از جنینی

خدا با نور عشقت زد مخم را
که باشم با تو روشنفکر دینی

جهان‌بینی من تنها تو هستی
در این محدوده ابعاد بینی

به دنبال تو می‌آیم به هر جمع
به خوش‌تیپی و ذوق و با متینی

بدون این‌که خرما را بچینی
کنم حاضر برایت توی سینی

نمی‌خواهد کنی تحقیق بی‌خود
چرا این‌قدر بر عشقم ظنینی؟

پس از تزویج، فرصت هست بسیار
بکن یک عمر ما را بازبینی!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Nilan

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #3
#پارت_اول

آرامش***
طبق گفته عمو، روغن موتور رو برداشتم و ریختم داخل باک موتور با لبخند به هنر خودم نگاه می‌کردم، که عمو در یک حرکت انتحاری پرتم کرد اون‌ور منم از بس جسم و جون دارم شلغ با ماتحت گرامم پخش زمین شدم. درد فجیعی پیچید در ماتحتم که جیغ فرا بنفشی کشیدم، عمو معین بدبخت از ترس پرید هوا زد زیر روغن موتور که رو لبه ماشین بود که، در یک حرکت انتحاری‌تر روغن سر و صورتم رو نوازش داد. با دهن باز پلک‌های باز تر به عمو نگاه می‌کردم، اون‌هم با دهن باز و صورتی که مرز منفجر شدن بود از خنده نگاهم می‌کرد.
زبونم رو دور دهنم چرخوندم، کمی از محتوایات روغن رو به داخل دهنم بردم. مزه‌، مزه‌اش کردم چرب بود و لیز طعم تلخ و گسی داشت. نیشم رو برای عمو باز کردم و گفتم:
- مهندسکم؛ الآن می‌دونی من با این قیافه‌ام که دسته کمی از جن ندارم برم خونه شیرین بانو چه بلایی سرم میاره!؟
عموهم، نیشش رو برای من باز کرد و گفت:
- نه؛ چه بلایی سرت میاره!؟
سرم رو چرخوندم، بغض الکی توی گلوم رو قورت دادم. و فین محکمی کردم و گفتم:
- به جون همون گوسفندی که داره توی شکمش پرورش میده، با مگس کش نوازشم که می‌کنه هیچی، تازه یک پتو و بالشتم بهم میده میگه برو تو قفس مرغ و خروس‌ها بخواب. آخه این انصافه پدر صلواتی!؟
- عمو جون قربونت برم؛ تو عین خیار شلی بعد‌هم با این جیغی که تو کشیدی، ماده خر حامله‌ام صدات رو می‌شنید، رو هوا کره‌خرش رو می‌نداخت.
با دهن باز به عمو نگاه کردم، خدایا ببین گیر چه قوم ظالمی افتادم. مرگ بر آمریکا...
دستم رو به سمت عمو گرفتم، اون‌هم دستم رو گرفت و بلندم کرد. بی‌خیال این سر وضعم شدم و دوباره نگاهی به شاهکارم کردم که عمو گفت:
- آرامش؛ عمو یونجه نخوری یک چیزی میشی!
پوکر فیس نگاهش کردم، الآن ایشون غیر مستقیم به من اشاره کرد که یا گاوم یا خر... میون تفکرات گران قدرم صدای درون همچون خری تیتاپ داده پرید وسط و دهن نامبارکش رو باز کرد.
- مگه شک داری!؟
- توی چی!؟
- این‌که یا خری، یا گاو...!
با داد گفتم:
- تو یکی خفه!
چیزی نگذشته بود، که یک‌ور صورتم سوخت و با مخ رفتم توی تنظیمات ماشین!
- ورپریده، حالا به من میگی خفه شو!؟
با داد ادامه داد:
- مجید؛ کجایی! ببینی دختر بی تربیتت به من میگه خفه شو!
دوبار داد زد:
- مجید!
منم عین بز، بدون هیچ حرفی میون تنظیمات ماشین به حرف‌هاش گوش می‌دادم.
خودمو از میون این همه آک و آلات کشیدم بیرون و با حرص روبه عمو گفتم:
- من؛ کی به شما گفتم خفه شو!؟
یکی دیگه زد توی گوشم، که این‌دفعه پخش تنظیمات ماشین شدم.
- توی الاغ، همین الآن به من نگفتی خفه شو!؟
- آخه نوکرتم، من کی بهت بی احترامی کردم که دفعه دومم باشه!؟ من با این صدای درون بی‌خاصیتم بودم!
عمو که به خوبی من رو می‌شناخت، حتی بیش‌تر از بابام و شیرین(مادر ناتنیم) نیشش رو برام باز کرد، محکم پس گردنم رو با ضربه نوازش کرد و گفت:
- زودتر می‌گفتی عموجان، اصلاً حواسم نبود تو خوددرگیری مضمن داری!
دهنم رو اندازه دهن کروکدیل باز کردم، به عمو نگاه کردم و آروم لب زدم:
- کجاست!؟ آن شخصیت گرانم!؟ کو!؟ کجاست!؟
عموهم نه گذاشت، نه برداشت گفت:
- ته چاست!
خودشم از این حرفش زد زیر خنده، فینی کردم و خودم رو از روی سک و سیستم ماشین جمع کردم. عمو باز برگشت و نگاهی به سر وضعم کرد.
- آرامش؛ عمو‌جان با این قیافه‌ات نری بیرون! مردم رو می‌ترسونی سر وضعت رو درست کن بعد برو، کار تعطیله امروزم کارت خوب بود بالأخره این کار رو توی عمرت درست انجام دادی، ایشالله اگه پیشرفت کنی میارمت پیش خودم.
برگشت و رفت اصلاً نذاشت بنده اظهار نظر کنم، هیعی روزگار خبیث دقیقاً عین نامادری سیندرلایی همیشه اذیتم کردی، میمون بی‌ریخت! وسایلم رو جمع کردم و بدون توجه به عمو از مکانیکی زدم بیرون، خونه ما پنج خیابون از مکانیکی عمو معین فاصله داشت... .
 
  • لایک
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Nilan

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #4
#پارت_دوم

آرامش***
با اعتماد به نفس بالایی نشسته بودم توی اتوبوس، هرکی می‌دیدم قشنگ یک سکته کامل رو رد می‌کرد منم عین بابا نوروزه، عمو نوروزه کیه نیشم رو براشون باز می‌کردم.
تو اتوبوس انگاری که من جن باشم، صدای نفس کسی بالا نمی‌اومد. همین‌که سر ایستگاه اتوبوس خونمون ایستاد، به سمت راننده اتوبوس رفتم کارت اتوبوس نداشتم واس همین دست کردم توی جیب لباس کار روغنیم، گرفتمش سمت راننده که با دیدنش شاخ رو کلم سبز شد گفتم:
- اکبر؛ تویی!؟
اکبر با ابروی بالا انداخته نگاهم کرد و گفت:
- شوما!؟
با نیش باز گفتم:
- منم؛ آرامش دختر دکتر مجید!
با حرص و صدای رو مخی گفت:
- بیا برو رد کارت، دکتر مجید که همچین دختر بی‌ریختی نداشت! بیا برو وقت مارم نگیر.
به جون همون گوسفندی که مامان شیرین داره توی شکمش پرورش میده قسم، اصلاً خاکستر شدم بهم برخورد بیا و ببین روحیم خراب شد.
اخمی کردم و گفتم:
- حالا که رفتم به بابام گفتم، بهم گفتی زشت حالیت می‌کنم اکبر خان.
نچ نچی کرد و گفت:
- لوس! بیا برو.
با حرص گفتم:
- لوس عمته، دراز به آقاجونم میگم بسپاره این اتوبوس رو ازت بگیرن تا حالت جا بیاد.
ترسیده برگشت سمتم، گفتم:
- چیه!؟ باور نکردی من دختر دکتر مجیدم، خونشون اون‌جا ته کوچه‌اس شماهم اکبری، فامیل خیلی دورشون که میشی نوه عمه شوهر عمه‌اش.
با دهن باز نگاهم کرد، یک پنج تومنی انداختم کف سینه‌اش و گفتم:
- همینم از سرت زیاده، می‌خوای هیچی به آقاجونم نگم به اندازه همین پنج تومن ده روز باید مجانی ببری و بیاریم!
- ریاضیاتتم ضعیفه!
- ریاضیات خودت ضعیفه، بخیل بدبخت.
- چطور حساب کردی پنج تومن میشه ده روز!؟
- با رادیکال و کوفت و زهرمار.
- باید به حاج آقا محسن بسپارم، که به پسرش بگه دخترش رو باز کلاس اول ثبت نام کنه.
حرصی خواستم به سمتش بپرم که گفت:
- وحشی‌ام که هستی!
با یکی از آچارها کوبیدم تخت سینش که دادش رفت بالا و پنج تومنیم رو برداشتم، یک سکه پنج ریالی انداختم جلوی اتوبوسش و گفتم:
- این‌رو بگیر تا یاد بگیری، به نوه حاج محسن توهین نکنی.
بدون توجه بهش از اتوبوس پیاده شدم و با گام های بلند به سمت ویلای ته کوچه رفتم...
زنگ در رو با پیچ گوشتی زدم، حس ملوسی بود جون شما در باز شد و من خوش خوشان غافل از این‌که شیرین بانو به تیر و کمان به انتظارم نشسته به داخل رفتم... .
 
  • لایک
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Nilan

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #5
#پارت_سوم

آرامش***
با لباس‌های کارم نشسته بودم توی حیاط و الکی فین فین می‌کردم، شیرین بانوهم عین عزرائیل جلوی‌ در نشسته بود و اجازه ورود بهم نمی‌داد.
جزمم رو عزم کردم، پا شدم و به سمت در ورودی راه افتادم در کمال تعجب شیرین بانو چیزی نمی‌گفت!
قدم بعدی رو گذاشتم توی سالن که ماتحتم سوخت، جیغم به هوا رفت آخ آخ مامان ماتحتم به فنا رفت.
- گفته بودم که نمی‌ذارم قدم از قدم برداری آرامش بانو!
من بهش می‌گفتم شیرین بانو، اون به من می‌گفت آرامش بانو حالا خدا می‌دونه وقتی این‌جوری صدام میزنه نقشه قتلش چطوریه!
روبهش گفتم:
- آخه مامان!
برای دور از جون خر کردنش صداش میزدم مامان اونم خونش جریحه دار میشد و ولم می‌کرد، ببخشید احساساتش.
- نچ‌نچ، بیا برو داخل کم عین کروکدیل فین الکی بکن.
نیشم باز شد و کفش‌هام رو از پام در آوردم و شیه کشان دویدم داخل پله‌ها رو دوتا یکی بالا رفتم و خودم رو انداختم توی اتاق آسایشم! مستراح منظورمه! بعد از این‌که خلاص شدم از این فلاکت اومدم بیرون، لباس‌هام رو در آوردم و با یک تیشرت زرافه‌ای آستین بلند و زیرشلواری کش پای زرافه‌ای عوض کردم.
عین ماهی شیرجه زدم روی تخت و خرسی گنده‌ام رو بغل کردم، الهی مهدیار قربونش بره مهدیار برادر رضایی منه پسر عمومه خدا خیرش نده عنتر گاو رو بچه بودم سهمم رو خورد.
در اصل من شیر اون رو خوردم، اما خوب من حلالش نمی‌کنم چون سهمم رو‌ خورد بی‌خاصیت بدرد نخور با گوشیم لالایی که مامانم تو بچگی‌هام برام می‌خوند رو پلی کردم و خودم رو به آغوش پهن خواب سپردم... .
 
  • لایک
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Nilan

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #6
#پارت_چهارم

آرامش***
من از راه اومدم، من از راه اومدم، با یک گاو اومدم.
دستم رو از زیر ملافه رد کردم و محکم کوبیدم روی عسلی بغل تختم، تا گوشی بیاد ور دستم، خداوکیلی این صدای عر عر هم صداعه گذاشتم آلارم گوشیم؟!
گوشی رو پیدا نکردم قری خوردم و خودم رو به زیر تخت کشوندم، بازم پیدا نکردم مارپیچی برگشتم سرجام و با صدای عر عر کنان آلارم خواستم بخوابم با فکر این‌که بعد پنج دقیقه خودش خاموش میشه چشم‌هام رو‌ بستم که قطع شد نیشم رو باز کردم و خرسیم رو بیش‌تر بغل کردم که باز صدای گوشی بلند شد با حرص داد زدم:
- آخه منه خر کی تورو سر ساعت گذاشتم؟ من این ساعت می‌خوام چه شکری بخورم؟
با چشم دنبال گوشی‌ گشتم نبود، همه جا رو ریختم بهم و در آخر با افتخار توی پاچه شلوارم پیداش کردم، هنوز خودم توی شوکم اون‌جا چیکار می‌کرد.
گوشی رو از توی پاچم آوردم بیرون، با چشم‌های نیمه بازم نگاهی بهش کردم این اصلاً سر ساعت نبوده با اثر انگشتم قفل گوشی رو باز كردم نگاهی به اعلاناتم کردم. از بس مهم هستم یک اعلان بیش‌تر نداشتم اون‌هم دو تماس بی پاسخ از مهدکودک، مهدیار رو سیو‌ کردم مهدکودک یکی از پاهام رو بغل گرفتم و انگشتم رو روی آیکون تماس لغزوندم بعد از چند بوق صدای نحس اندر نحس مهدیار توی گوشم پیچید!
- سلام زلزله!
- سلام و زهرمار کرگدن بالغ نمی‌دونی من این ساعت خوابم؟ یعنی سگ تو روحت صلوات.
- هوش! یواش وایسا باهم بریم، کرگدن بالغ خودتی کرکس نابالغ می‌دونستم این ساعت عین کوالا چسبیدی به تخت زنگ زدم بگم کار پیدا کردم برات بگو چه کاری!؟
با حرص جیغ فرا طلایی کشیدم و گفتم:
- مهدیار؛ خواهشاً خودت قطع کن من یکی زنده موندنت رو حتی از پشت گوشی تضمین نمی‌کنم.
- لیاقت نداری نابالغ زلزله، هم‌کلام شدن با من لیاقت می‌خواد این کاری‌هم که پیدا کردم به نوا پیشنهاد میدم تا زودتر از تو بره سرکار و مستقل بشه.
نیشخندی پشت گوشی زدم و گفتم:
- جلبک؛ قصدت از در آوردن حرص من چیه؟ می‌دونی بزنه به سرم با همین وضعم پا میشم میام اون‌جارو روی‌ سر خودت و نوا سگ و گربه خورد و خاک‌شیر می‌کنما! بگو دقیقاً اصل مرگت چیه؟
- بی شخصیت، بی نقطه زنگ زده بودم کار جدید رو بهت پیشنهاد بدم.
با جیغ گفتم:
- اون کار بخوره توی سرت، مهدیار به والله ببینمت خشتکت رو پرچم ورودی تهران می‌کنم.
- آرامش خودت رو حفظ کن، به اعصاب خودت مسلط باش.
نفس عمیق و پر حرصی کشیدم و گفتم:
- من؛ به اعصاب خودم مثلثم!
- این صد بار اون مسلطه نه مثلث! چرا توی مخ آکبندنت نمیره!؟
- خفه شو، از پشت گوشم خفه شو! شیر برنج گمشو توی آغل مرغ‌ها به گه کاری‌هات فکر کن، بی شخصیت مردم آزار کثیف بدبو... .
گوشی رو قطع کردم و بعدشم گذاشتمش روی‌ بی‌صدا چشم بندنم رو از روی چشم‌های خرسی برداشتم و گذاشتم روی چشم‌های خودم خرسی رو‌ بغل گرفتم و ملافه رو کشیدم روی خودم و با شمردن قشنگ‌ و دقیق سیزده‌تا بسته کاکائوی بیست تایی خوابم برد... .
 
  • گل رز
  • خنده
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
88
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
220
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
38
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
59

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین