. . .

متروکه رمان ازدواج مشروطه | معصومه خواجه

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. دلهره‌‌آور(هیجانی)
عنوان اثر: ازدواج مشروطه
نویسنده: معصومه خواجه
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، دلهره‌آور
خلاصه رمان:
رویا آذرمهر،دانشجوی ترم اخر عکاسیِ.
در گیر و دادِ دلباختگی مهرداد(پسر عموش)به رویا،رویا خیلی اتفاقی تو ی مهمونی با اریا فولادوند،دندان پزشک تهران اشنا میشه.
علارغم میل باطنی،به دلایلی ناچار به ازدواج باهم میشن.و سر انجام اینِ ازدواج مشروطه،بعد از کلکل ها و پستی بلندی های زندگی،دلدادگیست...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #11
پارت۹

در حالی که داشتم بستنی قیفیمو میخوردم گفتم:موندم چجوری بابامو راضی کنم واسه خارج رفتن
دیوونه ای دیگه،چه مرگته بابا بشین همینجا زندگیتو بکن
اصن میدونی میشه اونجا چقد تو این رشته پیشرفت کرد؟بابا من دلم میخواد برم از برج ایفل خودم عکس بگیرم،کلی جاهای دیگه برم...
نمیدونم والا،چیزی که میدونم اینه که نمیشه بری،بعدشم اگه تو بری من چی؟میخوای منو تنها بزاری؟
تورم با خودم میبرم دیگه
مامان منم گذاشت!
راضیش میکنم
تو اول بابای خودتو راضی کن،شاید بابای تو راضی بشه اما مامان من نه.بعدم من پاشم بیام اونجا کیوان چی؟
عهه توهم،گور بابای کیوان،نمیدونم این پسره چی داره که تو عاشقش شدی
بدبخت بچم کیوان و چیکار داری اعصابت از جای دیگه خورده!
به لحن با مزش خندیدم وگفتم:ول کن اصن حرفشو،بستنیم اب شد ازبس حرف زدم!
چند دقیقه به یجا زل زده بود و گفت:
ی راهی هست که بتونی بری
چه راهی؟
ازدواج
جانممم؟مگه خر گاز گرفتتم؟
اره،همین پسر عموت...چی بود اسمش؟
مهرداد.
خب،همین و ردیف کن
یعنی چی؟چی میگی؟
بابا خنگول!!تا وقتی خونه باباتی اجازت دستشه و نمیزاره بری خارج
شوهر کنی اجازت دست شوهر عنترته!!
میری خارج بعدم طلاق میگیری دیگه
چرت نگو از کجا معلوم اون بزاره برم؟
از من گفتن بود
ای خداا این چه قانونیه که واسه خارج رفتن اجازه بابا و همسر لازمه!!!
ما بدبختا خودمون مگه چلاقیم؟؟
فرشته با پوزخند گفت:حتما دیگه...
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #12
پارت۱۰
ولی تو حرص نخور انقد،بخدا دق میکنی میفتی رو دستم...
اینبار خندیدم که گفت:حالا واسه چی بابات نمیزاره بری؟
چمیدونم میگه یدونه دختر دارم اونم میخواد بلند شه بره خارج که سالی ی بار نبینمش!
من میگم همه ی بدبختیام واسه اینه تک فرزندم،تو میگی نه!
خندید و گفت:حالا من که خواهر دارم چه گلی به سرم زدن...
هعی...
خیلی زود گذشت و امشب مهمونی بود.
فرشته اومده بود اینجا تا باهم اماده شیم و بریم.
ساعتای6بود که مشغول ارایش کردن شدیم.
برخلاف فرشته من زیاد ارایش نکردم و کارم زود تموم شد.
در حالی که لباس میپوشیدم گفتم:فرشته من لباس بپوشم بیشتر از5دقیقه منتظرت نمیشم!
باشه باشه هولم نکن...
شالم و رو سرم انداختم و موهامو حالت دادم،اعتقادم به دین زیاد نبود اما دوس نداشتم خودنمایی کنم و چشم هیز بقیه روم باشه.
بالاخره فرشته هم تموم کرد اما از اینه دل نمیکند.دستشو کشیدم و گفتم بیا بریم که گفت:عهه نکن خراب کردی شاال و موهامووو
خندیدم و گفتم عیب نداره فقط بیاا
رو به مامان گفتم:ما دیگه میریم
باشه عزیزم مراقب خودتون باشینا
فرشته گفت:چشم خاله فقط یادتون نره ها من اینجام اگه مامانم زنگ زد
مامان درحالی که میخندید گفت باشه حواسم هست.
تا به آدرسی که میلاد فرستاده بود برسیم20دقیقه ای گذشت.
در باز بود و نگهبانی اونجا واستاده بود.
مارو راهنمایی کرد.
ماشین و پارک کردم و پیاده شدیم.
باغ زیبایی بود،کلی چراغ روشن بود و از همینجا هم صدای اهنگ واضح بود.
دست فرشته رو گرفتم و گفتم:جان جدت ی امشبو بیخیال کیوان شو از من جدا نشو
واا بچه های دانشگان دیگه...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
87
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
218
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
37
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
53

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین