. . .

متروکه رمان آیجس | خیر ندیده

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. ترسناک
  3. تخیلی
  4. فانتزی
نام اثر:آیجس
نام نویسنده:خیر ندیده(ARKA)
ناظر @at♧er
ژانر:ترسناک_فانتزی
خلاصه:
تقدیر مثله گره کوریه که هر چقدرم سعی کنی باز نمیشه. هر چقدرم دورش بزنی باز جلوت رو می‌گیره. اگه تقدیر سرنوشت دو نفر رو باهم گره زده باشه، هرچقدرم که غیر ممکن بنظر بیاد، هر چقدرم ناعادلانه باشه، هر چقدم احمقانه باشه، بهم می‌رسن. حتی اگه لازم باشه در زمان سفر کنن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #11
همه جا همریخته و کثیف بود و جای ناخون روی زمین به چشم میخوردو نمیتونست جای چنگ های کسی جز اسا باشه اهسته بسمت اینه حرکت کردمو ناگهان لحظه ای ک جیم داخل اینه کشیده شد از جلوی چشمام گذر کرد
یعنی من خواب بودم یا شایدم خوابام با حقیقت امیخته شده بود و نمیفهمیدم چی حقیقته چی خیال
افکارمو جمع کردم و سعی کردم متمرکز باشم
اهسته اهسته چشمام بسمت اینه حرکت کرد و درجا میخ شد اونی ک توی اینه بود من نبودم
تا اونجایی ک یادمه چشمای من طوسی بودو موهام مشکی نه برعکس
حدقه چشماش بشدت قرمز بودو انگار ازش خون میچکید رنگ لب هاش سفید بودو رنگ صورتش رنگ پریده بود
یهو سرم گیج رفتو روی دو زانو فرود اومدم اب دهنمو قورت دادمو نگاهمو دوباره به اینه دوختم همچی عادی بود همه چی حتی یه چیز عجیب پیدا نمیشد
اروم سمت در چرخیدم ولی قدرت تکون دادن پامو نداشتم نمیتونستم جلو برم
ناگهان با نهایت توان بسمت عقب گشیده شدم یکه خورده به زمین چنگ انداختم ولی دستام سر خوردو سمت اینه پرتاب شدم دستامو حاعل سرم کردم اما محکم به قاب اینه برخورد کردمو دیگه نفهمیدم چیشد
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #12
با تابش مستقیم افتاب چشمامو باز کردم سوز سردی تنم و به لرزه انداخته بود و من در جایی ناشناش میون این همه شن تنها بودم، تنهای تنها
افکارم دور محور نا امیدی جست میزندو من گیج و حیران تر از همیشه!
نمی تونستم افکارم وکنترل کنم به سختی از جام بلند شدم هنوزم سرم کمی درد می کرد شروع ب قدم زدن کردم اما با قدم دوم پام روی جسم سختی فرود اومد و پشت بندش ناله ریزی بگوش خورد بی اهمیت قدم دیگه ای برداشتم ک یهو ریز پام خالی شدو بعد صدای جیغ جیغوی اسا بود ک با غر غر روحم و مورد لطف قرار می داد
با شنیدن صداش ناگهان سیخ سر جام نشستم و بهش چشم دوختم و بعد با صدایی ک بیشتر به داد می خورد شروع کردم باهاش صحبت کردن
_احمق تو کدوم گوری بودی اصلا.... اصلا ....ما کدوم قبرستونی هستیم؟
_هی هی یواش باورکن منم نمی دونم فقط صدای جیغی از تو اتاقت شنیدمو وقتی درو باز کردم داخل اینه کشیده شدم
نفس عمیقی کشیدم
_خب حالا باید چیکار کنیم
_نمی دونم
_هی تریس کجاس
_نمی دونم با تو بود
_منم بعدتو تو اینه کشیده شدم از کجا بدونم ؟
با صدای جیغ جیغ پسری بحثمون ناتمام موند و بعدش تریس بود ک با پای بـر×ه×ن×ه دستشو تکون می دادو با دو و حالت فرار مانندی بسمت ما میومد
خب خب بزار اصلاح کنم، من با دوتا احمق تو این بیابون تنها بودم، تنهای تنها.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #13
خورشید تازه طلوع کرده بودو هوا داشت گرم میشد و این ته ته بدبختی بود.
_راه بیوفتین احمقا هوا داره گرم میشه باید خدمونو ب یجایی برسونیم
تریس با لحن بچه واری لب زد:«
_هی مرد مگه نمی بینی دستم اسیب دیده ؟چطور انتظار داری با این دست دنبالت هلک و هلک راه بیوفتم؟
_لحن تلخی به خودم گرفته بودم و باعث و بانیش این ندونستن و مبهم بودن بود
بهش توپیدم دستت اسیب دیده فلج ک نشدی _متسفانه البته اگه راه نیایی و نتونیم ب جایی بریسیم قطعا فلج میشی!
اسا مظلوم بهم نگاه کرد و راه افتاد
به کنده درختای قطع شده نگاه انداختم تو یکی از کتابا گفته شده بود ک ب طرفی ک حلف های درخت اون طرفن شماله اما مطمعا نبودم اصلا برای چی باید میرفتم شمال اما یه حس غریزی باعث شد بسمتش حرکت کنم و بابت اوقات تلخیم هیچ گونه اعتراضی از سوی کسی نشد و بی حرف دنبالم راه افتادن
ساعت ها بود ک داشتیم راه میرفتیم خسته گرسنه تشنه و گرمای تاقت فرسایی ک میگایید
بارها سراب دیده بودیمو این باعث منحرف شدنمون شده بود و همچینین خسته تر شدن
بالاخره اسا لبای خشکشو باز کردو بسختی جون کند
_کی می رسیم ؟اصلا می دونی کجاییم؟ اصلا خبر داری اصلا چی باعث شده اینقد با اطمینان ب این سمت بیای؟
ترجیح دادم سکوت کنم چون اگه دهنه بی صاحبم باز میشد با تمام عشقی ک بهشون داشتم با خاک یکسانشون می کردم
_میشه خفه شی اسا
_نه نمیشه نمیبینی تریسو نمیبینی داره می میره دستش حس نداره اگه سم اون موجود اثر کنه چی اونموقه می خوای چیکار کنی؟
اخمامو تو هم کشبدم و لبمو تر کردم
_نمی دونم الان تنها راهی ک داریم ادامه دادنه
اشک تو چشمای اسا نشسته بودو تریس بی حال روی شن ها افتاده بود
غروب بودو ادامه دادن خطرناک پس بهتر بود امشبو همینجا بمونیم
_من میرم دنبال هیزم همین جا بمونین
_چاقو جیبیمو از تو جورابم بیرون کشیدمو با بدبختی تنه های خار دار درختا رو می بیردم با هر بدبختی بود اتیشو روشن کردمو حالا باید فکر شام می بودم شکلاتی ک تو جیبم باقی مونده بودو بسمت تریس ک داشت از حال می رفت پرت کردم
_نمیری یموقه پسر دایی!
_تا ترو نکشم نمیمیرم دوخدر عمه
_بگیر اینو کوفت کن تا ببینم چی اینورا پیدا میشه
سری تکون داد
بسمت کویر حرکت کردم بزار صادقانه بگم گوهم تو این برهوت پیدا نمیشد چه برسه به غذا! بلاخره از روی ناچاری بسمت بچه ها برگشتم
_چی شد اگی چیزی پیدا کردی؟
_نه هیچه هیچه هیچ،اسا کجاست؟
_رفت تا یچیزی پیدا کنه برا خوردن
پوزخندی گوشه لبم نشست موقعی ک من چیزی پیدا نکردم اسا میتونه پیداکنه؟
با جیغ جیغ اسا بخودم اومدم
_وایی وایییی منه بدبختو ببین! دستای بیچارم، همشون با تیغ یکی شده
نگاهمو از چشماش به دستای خونی و قرمزش سوق دادم
_هی مرد چیکارکردی با خودت؟
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #14
_هی مرد چیکارکردی با خودت؟
_داشت میوه کاکتوسو بیرون میاوردم ک تموم سدتم تیغی شد
_میوه کاکتوس؟تریس بنظرت چیزی نیشش.....
ادامه حرفمو با دیدن میوه های فلفل شکل کیوتی خوردم
_هی اینا دیگه چیه
_وقتی یکی از ابنا رو کوبیدم تو ملاجت میفهمی چیه
_نه جدی میگم اینا چیه
_میوس
_میوه تو این برهوت؟
_اره،نشنیدی میگن میوه کاکتوس
_ناموسا؟
_ناموسا
بعد از کوفت کردن اون میوه های مثلا کاکتوس هرکی یوری ولوو شد
_خب حالا کی شیفتث وایمیسه؟
_شیفته چیچی
_یکی باید بیدار بمونه ک حیونی چیزی نیاد دیگه
گلومو ساف کردم
_من می مونم شما بخوابین
تریستان اخماشو توی هم کشید
_تو خسته ای فعلا بخواب نصف شب بیدارشو تا صبح شیفت بده
_کور از خدا چی می خواد؟ دو چشم بینا چی بهتر از این! باشه ،من میخوابم بیدارم کن
سری تکون داد
سری تکون دادمو بخواب عمیقی فرو رفتم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #15
با تابیدن اشعه مستقیم افتاب ب چشممام عین سگ از خواب بیدار شدم و سرجام سیخ شدم و بعد نگاه عصبییم بود ک روی تریس غرق در خواب می نشست
مثلا قرار بود شیفت وایسه ولی عین سگ خوابیده بود با خشم صبح گاهی ک همیشه دچارش بودم لگد محکمی ب شکمش زدم ک احساس کرد ی لحظه نفسش بند اومد و بعد مردمک چشماش بود ک روی صورتم درشت و کوچیک میشد
شونه ای بالا انداختمو دستمو اروم روی شونه ایا گزاشتمو صداش زدم
_می مردی منم اینجوری بیدار میکردی؟
_اسا ادمه مثل تو حیون نیس !مگه قرار نبود منو بیدار کنی جات شیفت وایسم عین چی گرفتی خوابیدی اومدیو سگی گرگی شغالی چیزی اومده بود اونموقه چیکار میخواستی بکنی؟
چشماشو تو حدقه چرخوند صدای خواب الود اسا _بلند شد بلاخره
_دوباره صبح شد ک شروع کردین؟
_تقصیر این دلقکه
چشم غره سنگینی ک بهش انداختم باعث شد دهنشو ببنده و درمقابل توهینم توهین نکنه
_بایدبریم اتیشو خاموش کنین
_از کدوم سمت میریم
_این طرف دم دمای صبح از این طرف صداهای عجیب و غریبی بگوش میرسید
بیحرف دنبالش افتادم و بعد حدود سه دقیقه راه رفتن ابادی بزرگی نمایان شد
با ترسی ک ناشی از سراب بودنش بود رو به اسا پرسیدم
اسنات! هی بنظرت اون واقعیه؟
اره دیگه دیونه هم من میبینمش هم تو هم تریس پس درسته
بسمت ابادی مثلا شهر حرکت کردیم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #16
دیوار هاش سنگی بزرگ و نهری ک اطرافش کنده شده و با اب پر شده بود دیواره های بلندی. داشت و اغلب در رنگ امیزی شهر رنگ های طلایی نقره ای و سفید دیده میشد
این چیزه ک شکل پل بود روی نهر افتاد و وارد شهر شدیم و در عانی پیشمانه هر سه ما ریخته شد مردم شهر لباس های سفیدی به تن داشتن ک منو یاد رومیان باستان می انداختند و با نگاه های غجیب و قریبی ب ما و لباساهامون خیره شده بودند
ارو
دیوار هاس سنگی بزرگ و نهری ک اطرافش کنده شده و با اب پر شده بود دیواره های بلندی. داشت و اقلب در رنگ امیزی شهر رنگ های طلایی نقره ای و سفید دیده میشد
این چیزه ک شکل پل بود روی نهر افتاد و وارد شهر شدیم و در عانی پیشمانه هر سه ما ریخته شد مردم شهر لباس های سفیدی بتن داشتن ک منو یاد رومیان باستان می انداختند و با نگاه های غجیب و قریبی ب ما و لباساهامون خیره شده بودند
ارو ب اسا زدم
_هی رفیق اینا چرا اینجوری نیگا میکنن
_نمیدونم
لبخند مظحکی روی صورتم نشوندم و با لحنی ک کاملا احمق وارانه بود رو ب مردم فریاد زدم
_هی رفقا اینجا کجاس
مردی ک بر خلاف بقیه لباس طلایی بتن داشت و موهای مشکی و قد بلندی داشت رو ب ما غرید
_شما کی هستین
_ما با کشتی ب اینجا اومدیم ولی بعد نمیدونم چیشد ک از کویر سر در اوردیم بعد ب اینجا رسیدیم
_لباساهاتون چرا این شکلیه
_ما تو کشتی اینجوری لباس میپوشیم
_فرمانروای کشتی کیه
_ها؟
_ریس
_ها؟
_ایبابا ها و مرض ریستون بزرگتو کیه؟ رهبرتون کیه ؟تو قبیله کشتی رهبر کیه؟
تازه فهمیدم ک این یارو فک میکنه کشتی یه قبیلس
_اها اها ریس ما ....ریس ما ....چیزه ..بابای تریستانه
_اسمش چیه؟
_تریستان چیزه.... یعنی اها اسم بابات چیه تریستان؟
_اسم ....اسم ...بابای من؟اهااره اسمش چیزه ال.. نه... نه اسمیت اره اسمش اسمیته
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
86
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
202
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین