. . .

متروکه دلنوشته یالانچی مهموم | زهرآگیـن کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تراژدی
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
*بسم الله*

نام دلنوشته: یالانچی مهموم

نام نویسنده: زهرآگیـن

ژانر: تراژدی

مقدمه:

تکیه می‌زنم بر جدار روزگار ...
عابری می‌گذرد و آب زیر چرخ ماشینش را مهمان سر تا پایم می‌کند؛ قهقهه می‌زنم.
پسرکی بی‌حواس پایم را لگد می‌کند و بی‌اعتنا می‌گذرد؛ لبخند می‌زنم.
کودکی بستنی به دست به دنبال مادر گم گشته‌اش به دور خود می‌چرخد و زار می‌زند؛ لبخندم واژگون می‌شود.
ناگه همه چیز به هم می‌پاشد
سیاهی مطلق می‌بلعد جهانم را
نه کودکی می‌مانَد و نه لبخندی واژگون
من می‌مانم و لبخندی مصور بر چهره‌‌ی من
من می‌مانم و اندوهی حرام شده بر من
من می‌مانم و صحنه و نقش یالانچی...

ــــــــــــــــــــــــ
یالانچی به معنای دلقک و مهموم به معنای غمگین است.
مقصود از نام دلنوشته شاد بودن در عین غمگینی است.
 
آخرین ویرایش:

☾ℤ𝕒ℍℝ𝕒

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
264
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
موضوعات
22
نوشته‌ها
183
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,724
امتیازها
193
سن
20

  • #11
***
آرشه‌ بر لبخند می‌کشی و سازِ مسرت می‌زنی
ملعبه‌ی غم را در محفلِ ضمیر، رقصان می‌بینی
می‌رقصد و مدهوش می‌خندی
به گرد خود می‌گردی
آرام دست از آرشه می‌کشی
لبخندت شکار غم می‌شود
حال، غم ساز می‌زند و تو رامشگری بیش نیستی...
 

☾ℤ𝕒ℍℝ𝕒

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
264
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
موضوعات
22
نوشته‌ها
183
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,724
امتیازها
193
سن
20

  • #12
***
بر دفِ طرب میزنی،
ضربِ اندوهِ دستت، دف پاره می‌کند؛
بر تارِ تبسم ‌میزنی،
ضربِ چنگِ مغمومت، تار می‌درد.
با مسرّتِ ما،
سرِ ناسازگاری دارد این غم!
 

☾ℤ𝕒ℍℝ𝕒

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
264
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
موضوعات
22
نوشته‌ها
183
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,724
امتیازها
193
سن
20

  • #13
***
دست در دستِ باد،
مهمان ضیافتِ ابرِ سیَه چرده می‌‌شوی!
ارضِ دل می‌گسترانی؛
بر شانه‌های غم‌آلودت،
ابر می‌گرید...
ترابِ عطشانِ چشمانت،
اشک می‌بلعد...
در این بادیه‌ی اندوه،
نرگسان تشنه‌اند؛
ببار ای ابر!
 

☾ℤ𝕒ℍℝ𝕒

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
264
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
موضوعات
22
نوشته‌ها
183
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,724
امتیازها
193
سن
20

  • #14
***
برف غم بر شانه‌های بی‌تکیه‌گهِ قلب می‌نشیند؛
سرمای جانسوزش می‌بلعد رهگذران دل را.
در این شهرِ آدمانِ برفی،
لبخندهای کاذب به فغان آمده‌اند؛
در این چهره‌های بخی،
سنگ‌ها قلمِ تبسّم دست گرفته‌اند!
 

☾ℤ𝕒ℍℝ𝕒

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
264
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
موضوعات
22
نوشته‌ها
183
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,724
امتیازها
193
سن
20

  • #15
***
در این واله‌سرا،
شعر می‌سرایند روزنه‌ها.
ریح اندوه، می‌رقاصند پرده‌ی حزن را؛
این رسم پنجره‌هاست!
آبگیرِ رحبه به گل می‌نشیند،
در دل آن می‌رقصند شاخ و برگ‌ها.
در سیه تربت مرغزن،
رقصِ این بی‌جان هم، باشد روا!
 

☾ℤ𝕒ℍℝ𝕒

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
264
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
موضوعات
22
نوشته‌ها
183
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,724
امتیازها
193
سن
20

  • #16
***
رسّامِ تبسم، قلم مسرت گیرد به دست؛
باران اندوه به رخسارِ بی‌فامش سیلی زند.
جان کند نثارِ مساعی،
پی در پی قلم بر لب کشد؛
اما به قطره‌ای، بت لبخند عازم تکسر شود
و بارانِ عنودِ نرگسانش،
راسخ‌تر از پیش سنگِ اشک بر چهره‌ زند.
 

☾ℤ𝕒ℍℝ𝕒

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
264
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
موضوعات
22
نوشته‌ها
183
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,724
امتیازها
193
سن
20

  • #17
***
در شهر عاقلان
لب نمی‌یابد مجال تبسمی.
در جولانگهِ آفاق
پنجه‌ی اندوه به خونِ فرح، تر شده.
در بند حزن،
لبخندها به خبطِ ابتهاج
به صلیب کشیده می‌شوند.
در سوق مجانین،
مدتی دیوانگی به چند؟
جز چند سکه‌ی غم‌فام
چیزی در چنته ندارد این آدمی!

 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین