. . .

در دست اقدام دلنوشته حِرمان | میناجرجندی

تالار دلنوشته کاربران
رده سنی
  1. جوانان
ژانر اثر
  1. تراژدی
inshot_۲۰۲۴۰۸۱۴_۱۴۳۳۰۴۴۰۰_4lkm.jpg

دلنوشته: حرمان
نویسنده: میناجرجندی
ژانر: تراژدی

مقدمه:
در آینه‌ها می‌نگرم تا بیابم معمای افکار گره خورده‌ام را.
زمزمه‌ای در گوشم می‌گوید:
_ او همان است... .
با خود تکرار خواهم کرد (او کیست؟)
پاسخ می‌دهد:
_ کسی که رهایت نکرد، او همان است که به هنگامِ آن جنایت وحشیانه پا به پا همراهت بود.
به ناگه آن زندانی آشنا در جایی از وجودم جواب سوالم را نجواکنان می‌گوید:
_ تینار.



پ.ن.پ: تینار یعنی تَن تو یاری نداره،
یا اینکه تنها یار تو خودتی و تَن خودت!
معنای دیگر تینار: تنها یا تنهایی.
 

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
946
پسندها
7,566
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
20230912-190802-rpnm.jpg

سلام خدمت شما دلنویس عزیز

متشکریم از شما بابت انتخاب انجمن رمانیک برای نگارش آثار ارزشمندتان

خواهشمندیم قبل از شروع دلنوشته‌ی خود، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین ایجاد دلنوشته

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

آموزش درخواست جلد رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش درخواست جلد برای دلنوشته​

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست نقد و بررسی دلنوشته

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
تاپیک اعلام پایان تایپ

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد برای دلنوشته

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف تا بر روی سایت رفتن اثر نمی‌باشد.

در صورت علاقمندی به صوتی شدن اثر خودتان، در لینک زیر درخواست صوتی شدن دهید.
درخواست صوتی شدن دلنوشته

آموزش و قوانین درخواست صوتی شدن رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش و قوانین صوتی شدن

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.

درخواست انتقال یا خروج از متروکه

|متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #3
دیدگانم را با آسمان سرخگون زینت می‌دهم؛
برای لحظه‌ای لبخند محزونِ تکه ابری را احساس میکنم
و بی‌آنکه به سنگینی نگاه خورشید، توجه نشان دهم با افکاری در هم آمیخته شده به تقلای برگ درختی که در حصار دستانم زندانی است، خیره می‌شوم.
خواهان آزادیست و من او را از حصاری که برایش خَلق کرده‌ام رها می‌کنم تا هم بازی و هم سفر بادِ رهگذر شود، بچشد و بیاموزد چاشنی زهرِ آزادی را در دنیایی که کالبدی خاک‌افزار، برایت وفادار خواهد ماند.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #4
روز به روز با این من، غریبه‌تر می‌شوم!
به دور این تن حصار تنهایی کشیده‌ام،
حصاری که تنم را زخم و چرکین می‌کند؛ بدون آن که زبانم کلمه‌ی از درد را بازگو کند.
و روحی که در میانِ خرابه‌های قلبم دفن شده است؛ هر چند که شب‌ها صدای ناله‌ و زجه‌ی پر دردی از آن خرابه به گوش می‌رسد؛ در آن هنگام که خواب مهمان کالبد‌های فانی می‌شود من، خود را در دریای ذهنم غرق می‌کنم تا از آن صدای آزار دهنده به دور شوم.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #5
در نیمه‌ شبی صدای ناله‌ی محزونی از آن خرابه به گوشم تلنگر میزد؛ برای فرار به اتاقک تاریک ذهنم رجوع کردم.
در آن تاریکی وهم انگیز؛ همانند همیشه چشم‌های نظاره‌گری روی جسمم سنگینی می‌کند.
سرمای وجودشان در حد راس قرار داشت؛ و از آن سرما تمام محیط اطرافم یخ‌ زده بود.
آن اتاق منفور، جایی نبود جز سردخانه‌ی ذهنم!
سرمایش هر تنی را به زانو در‌می‌آورد؛ امّا برای منی که احساساتِ مرده‌‌ی خود باعث و بانی این یخ‌زدگی هستند، هیچ سرمایی معنا نداشت.
پاهایم مرا کشاندند به سمت دریچه‌‌ای که در گوشه‌‌یی از آن اتاقک قرار داشت و بی‌اهمیت به دیدگانی که با غضب، بی‌حسی، ناامیدی، خستگی... نگاهم می‌کردند نخستین پله‌هایی که دچار یخ‌زدگی شده بودند را پیمودم.
بعد از گذراندنِ چندین پله صدای امواج و بوی دریا ادراک حسی‌ام را فعال کردند.
با نخستین لمس پا‌هایم در اثر شن‌ها، سرمای اتاقک از شانه‌هایم فاصله گرفت و به همان مکانی که پشت سر گذاشته بودم، گریخت.
به ناگه گرمای طاقت فرسای آن مکان وجودم را آتش زد.
برای گریز از آن گرمای جهنمی، شتابان به سمت دریای لاله‌گونِ پیش رویم رفتم و همانند کودکی که مادر خود را بغل می‌گیرد، خود را در آغوش دریا رها کردم.
در قعر دریای ذهنم به سراغ جعبه‌ی خاطراتم می‌روم. افکار هراس انگیز سعی در منصرف کردنم را دارند.
با سماجت آن‌ها را به گوشه‌ای هُل می‌دهم و درِ جعبه‌ی زنگار را می‌گشایم
زنگ‌ خطر در گوش‌هایم به صدا در می‌آید؛ امّا دگر برای عقب نشینی دیر شده است
و اولین تصویری که جلوی دیدگانم نمایان می‌شود قلب زجر دیده‌ام است.
قلبم را آن چنان به دیواره‌ی وجودم کوبانده بودند که جز یک متروکه چیزی از آن باقی نماند؛ بعد از آن گویی در دردهایم بی‌حسی تزریق کرد‌ه‌اند که به هنگام زخم، فریاد دردناکم خموش است.
درد‌؛ آن واژه‌ی پر مفهوم؛ اما برای ذهنی که سنگینی خاطرات را به دوش می‌کشد چیزی جز یاوه‌گویی نیست.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #6
مشاهد‌ه‌ی مکرر مرگِ قلبم آن چنان شکنجه‌‌ی زجرآوری را در من می‌سازد که بدون تعلل بدنِ فرسوده‌ی افکار مشوش خود را پاره می‌کنم و باز هوای زنده وارد شش‌هایم می‌شود.
گلویم را در حصار دستانم قرار می‌دهم تا از نبودِ دستانِ زمخت و کشنده‌ی خاطرات، آسوده خاطر شوم.
مرگ؟!
حتیٰ مرگ هم این چنین سخت جان نمی‌گیرد
امّا خاطرات!
آن خاطرات لعنتی؛ که قصدِ جانم را داشتند،
به سخت‌ترین شکل ممکن جان می‌گرفتند.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #7
هر گاه به آینه‌ی گذشته نگاه می‌اندازم
تجربیات زیادی یاد آورم می‌شود.
منی که همگان را همانند خود بدون هیچ نقابِ دروغینی می‌دیدم،
احساساتی زنده که نفس می‌کشیدند و
قلبی از جنس آجرهای رنگی شیشه‌ای و رویاهای هفت رنگ، داشتم.
آری، این منِ گذشته‌ام!
دختری بالغ که افکار کودکانه می‌ساخت
در افکار رنگارنگش به دور از سیاهی؛ آدم‌های زندگی‌اش بدون تاریخ انقضاء و مصرف‌شان تا ابدیت بود؛ امّا همان آدمیزادها بالاخره ظاهر واقعی و کریهه خود را نشانم دادند.
کسانی که تمام محبت خود را برایشان خرج کرده بودم با بی‌رحمی دست در قفسه‌ی سینه‌‌ام بردند و تکه گوشتِ شکسته‌ای که تا قبل‌تر قلب نام داشت، با چاقو به جانش افتادن.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #8
هنوز بعد از سال‌ها صدای نالانِ قلبم در گوشم زند‌ه‌ است.
در یاد دارم نفس‌های سختش و جانی که دگر در وجودش پر کشیده بود.
حتی رحمی به تکه‌هایش نکردند، نگذاشتند نفس‌های آخرش را به پایان برساند و بدون هیچ تعللی ضربه‌ی آخر را با کوبیدنش به دیوار‌های رنگی، تمام کردند.
زجه‌ی آخر قلبم با فریاد روحم آمیخته شد
روحی که بخاطر شکنجه‌ی قلبم در صَدمِ ثانیه طعم پیر شدن را چشیده بود قبل از فروپاشیِ دیوار‌‌ها، خودش را سپر قلبِ مرده‌ام قرار داد و سند مرگ هر دو امضا شد.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #9
در آن هنگام که وجودم را آتش می‌زنند، در دیدگانم تصویرِ کویری نقش میبندد که پس از سال‌ها، باران در حافظه‌اش محو شده است.
اگر در این کویر قدم بگذاری تا اعماق وجودم رسوخ خواهی کرد.
قدم به قدم بگذار تا کودک تنهایی را بیابی، تهی از حس زندگانی، با دست‌‌ و پاهایی که اسیر غل و زنجیر است آن هم در نزدیکی‌ چشمه‌ی خونابه.
اگر مسیر آمدنِ این رودِ خون را دنبال کنید به همان مخروبه‌‌ای که قلب و روحی در زیر آن آرمیده است، می‌رسید.
 

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #10
دردناک‌ترین لحظه‌ی هر انسانی، خسارتِ غیر قابل جبرانی به دنبال دارد
و برای من از دست دادن تکه‌های از وجودم بود.
هرگاه آن کودک اسیر شده را ملاقت می‌کنم در اعماقِ تاریکی ذهنم زلزله‌ی رعب انگیزی رخ می‌دهد.
چشمان برنده‌اش را به دیدگانم متصل و من را خلع سلاح می‌‌کند. توانِ قطع این ارتباط از من سلب و نگاهش تا اعماق وجودم را آتش می‌زند.
بی‌آنکه اهمیت دهد به فریاد درد آلودم،
از طریق گودال‌های تاریکش به من ارسال می‌کند صحبت‌های تکراریش را.
صدایش در سرم همانند ناقوس مرگ به صدا در می‌آید و بدون هیچ رحمی با حقایقی که از آن فراری‌ام بر من سیلی می‌زند و تنها یک جمله‌اش در سرم پیچ می‌خورد:
_ باعث و بانی‌ تویی... تویی که با احساسات کورکورانه تکه‌های وجودت را به دست تیغِیِ مرگ دادی... .
خودزنی می‌کنم تا نشنوم، کاش کور شوم و نبینم چشم‌هایش را که نفرت از آن زبانه می‌کشد.
او تکه‌ای از وجودم بود، همان منی دیگر در قبل از وقایع گذشته.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 5)

بالا پایین