. . .

متروکه داستان من تو را آرزو دارم| آنالی

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
داستان کوتاه: من تو را آرزو دارم
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده: آنالیS
خلاصه: امین که از بچگی مورد خشم اطرافیانش قرار گرفته و از لحاظ روحی، کمتر کسی می‌تونه با اخلاقیاتش کنار بیاد حالا اگر کسی پیش روش قرار بگیر و التیام بخشِ زخم‌های روحیش بشه چه اتفاقی می‌تونه رخ بده!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
875
پسندها
7,360
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

آنالیღ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
3200
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
36
پسندها
255
امتیازها
98

  • #3
مقدمه:
در تاریک‌تر ین لحظه‌های زند‌گیم هیچ وقت به این اندازه ساکت و صبور نبودم… بذار ساده‌تر بگم! تو، توی لحظه سر راهم قرار گرفتی همون لحظه‌‌‌ای که من در ‌ناامید‌ترین پیچ‌های زندگیم، راه رو گم کرده بودم به امید فروغ روشنایی در دل تاریکی شب!
به امید دست‌های خیالی‌ای که ناجی‌وار قلب پژمرده‌ام رو آب‌دهی بده و بذر آرامش رو بهش واصل بده! الانی که تمام من رو به خودت ارتباط دادی و ملکه‌وار در صحرای قلبم حکومت می‌کنی به امید سر رو سامان دادن من… حالایی که بنا شدی و پایه‌های سست وجودم رو مستحکم ساختی! دیگه حق نداری بری، حتی میلی‌متری اون سمت‌تر… تو در من واسطه شدی تا طعم زندگی‌ رو با نگاه‌ کردن به تو لمس کنم و خوشیختی رو در تو پیدا کنم… تو الان امید من در تاریکی انتهای این جهانی!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

آنالیღ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
3200
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
36
پسندها
255
امتیازها
98

  • #4
صورت رضا درهم رفت و اخم‌ کرد و با لحن زننده‌ای امین رو به عقب هل داد و گفت:
- من سند و مدرک دارم و بدون مدرکم این‌جا نیومدم پس بکش کنار و بذار حرف‌هام بزنم!
امین پوزخندی زد و با تمسخر گفت:
- ببین بچه ننه! من با سند و مدرک تو کاری ندارم این‌جا مِلک منِ و تو الان یک مگس مزاحمی که داره اعصاب روان منو با یک مَن خرت و پرت الکی بهم می‌ریزه! پس…
به بیرون از مغازه اشاره کرد و ادامه داد:
- هری تا قاطی نکردم!
رضا نیشخند اعصاب خورد کنی زد؛ مدارک رو روی میز پرت کرد و خطاب به امین با لحنی جدی گفت:
- سعی کردم با آرامش حرف‌هام رو بهت بگم امین! اما، اینقدر خودخواهی که قبول نداری که تو پشیزی برای خانوادت اهمیت نداری.
روی میز خم شد و همون‌طور که نگاهش رو به چشم‌های به رنگ خون امین ‌می‌داد نیشخندی زد و لبش رو بالا داد و ادامه‌ی حرفش رو با تمسخر اَدا کرد:
- تا همین امروز عصر من این مغازه رو خالی می‌خوام…
مکثی کرد و نفسش رو بیرون داد و با لبخند چشمکی به روی صورت گُر گرفته‌ی امین زد و با خنده ادامه داد:
- فقط برای اینکه پسر عَمومی احترامت رو نگه‌ داشتم، الانم نیومدم که با تو جـ×ر و بحث کنم… قبول نداری؟ باشه!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

آنالیღ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
3200
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
36
پسندها
255
امتیازها
98

  • #5
دستش رو با ضرب روی مدارک قرار داده شده روی میز گذاشت و با پوزخند که بیشتر برای جری کردن امین کافی بود،گفت:
- توی این نوشته شده اینی که صاحب مغازه‌ست منم نه تو! فقط کافیه چشم‌هات رو باز کنی و ببینی که نه تنها خانواده‌ت، بلکه بابابزرگم تو رو از ما نمی‌دونست.
امین چشم بست و با یک حرکت یقه‌ی رضا رو گرفت، چی می‌گفت؟ اومده بود زخم بشه و بچسبه به گوشت تنش؟ دیگه کافی نبود؟ بس نبود توسری خوردن از طرف این خانواده؟
فکش از خشم لرزید و توی صورت رضا تقریباً غرید:
- بفهم داری چی میگی! فکر کردی با یک‌ مَن کاغذ کوفتی و وعده‌ی دروغین می‌تونی مغازه رو از چنگم در بیاری؟ من اگه شماها رو نشناسم که باید برم بمیرم! بدون اگه صدتا قاضی وکیل هم برام بیاری من از این‌جا تکون نمی‌خورم! گفتی تو سری خور شده منم برم از آب گل آلود ماهی بگیرم؟ نه عزیز بابات! از قافله عقبی، من دیگه نه اون امین تو سری خور و بدبختم که از توی بچه قرطی که معلوم نیست کی زیر گوشش نشسته و وز وز کرده، بترسم! و نه دیگه پسر خانواده‌ی شما!
یقه‌اش رو بیشتر توی چنگش گرفت و لحنش با نفرت بیشتری آمیخته شد:
- زیادی کوچیک می‌بینمت پسر عمو، برو با بزرگ‌تر بیا!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

آنالیღ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
3200
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
36
پسندها
255
امتیازها
98

  • #6
رضا پوزخندی زد و با اعتماد به نفس دست‌های امین رو چنگ زد و از روی یقه‌اش کنار زد و همون‌طور که داشت از مغاز بیرون می‌زد با خوش‌حالی گفت:
- همینطور که میبینی همینی که کوچیکِ از نظر تو! شده صاحاب این مغازه به این بزرگی… من برای جنگ و مداخله این‌جا نیومدم که بخوام با تو بتازونم‌ و اعصابت رو بندازم روی دسته‌ی قاط و مات! اما از قدیم گفتن برای داشتن حقت از هیچ چیز و هیچ کَس آبایی نکن حتی اگر اون یک نفر جز خانواده‌ت باشه!
نیشخندی زد قدم‌هاش رو بلند‌تر برداشت و وقتی کنار در مغازه رسید دستی به کت چروک شده‌اش کشید و مستقیم به امین نگاه کرد:
- میرم اما چند ساعت دیگه برمی‌گردم… اون موقع دیگه قول نمیدم مثل الان آروم بمونم! پس روی دنده‌ی لج نرو و قبول کن که این مغازه دیگه به نام منه!
و از جلوی دید امین محو شد.
پر خشم برگشت و پرونده‌ی روی میز رو توی چنگش گرفت و با دقت شروع به خوندن نوشته‌هاش کرد؛ خنده‌ی پرحرصی با دیدن کلمه‌ به کلمه‌ی توی کاغذ‌هاش روی لب‌هاش نقش بست و مثل سوزن توی چشمم فرو رفت؛ الان که دیگه از خونه‌شون، زندگیشون محو شده بود! اون‌ها ول کن نبودن و کمر به نابودیش بسته بودن؛ خنده‌اش تبدیل به زهر خندی تلخ شد و چسبید گلوش!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
12
بازدیدها
374
پاسخ‌ها
18
بازدیدها
1K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین