. . .

تمام شده داستان حسنای من| آیدا اکبری

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. طنز
نام: حسنای من
ژانر: طنز، عاشقانه
نویسنده: آیدا اکبری

خلاصه:
در مورد پسری، که شکست عشقی خورده، افسرده شده از جنس مخالف، متنفره پدرش به‌طور مخفی، با پدر دختر هماهنگ می کنه که پسره داستان‌مون رو مجبور می‌کنن عقدغیابی با دختر داستان‌مون کنن..!
مقدمه:
- نمی‌دونم چطور شده که دلم رو بهت دادم، شدی تمام زندگیم!
می‌دونی چقدر برات می‌میرم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #11
- بابا جان کاری که شده
- بله درست می‌گید هیجده‌ونوزده سال فاصله سنی تفاوت سنی هم مهم نیست با نوه‌تون هم سنه خاله‌شون
- پرهام خفه زر نزن اینقدر خوبه من ته تغاری شدم چه اشکال داره برای خواهرزاده‌هام برادرزاده‌هام عمه‌ و خاله کوچک هستم
- خطرناک تو از صد تا رفیق بدتری
- پرهام داش‌جان بچه تو بسیار دست مانیا جوری ادب بهشون یاد می‌ده که نتونی ادم سابق بشی با بیست سال سن فحش های بهشون یاد می‌ده که ما پسریم معنی شو نمی‌دونیم
- اره والا
بعد از اینکه مسخره بازی‌شون تمام شد
ارکست گفت خانم اقایون بفرمایید شمام مهمون‌ها رفتن برای شام ماهم نشستیم داشتم شام می‌خوریم یکم فیلم بردار اومد فیلم گرفت به زور ردش کردیم رفت پرهام مثل مادر‌های که یه دقیقه نمی‌ذاره عروس داماد تنها باشن مثل اقایی دو بینی اومد نگاه می‌کرد مارو حالا منو حسنا داشتیم پاره می‌شیدیم از خنده رو به پرهام کردم گفتم:
- پرهام شام خوردی احیانا
- اره داش خوردم اومدم اینجا که مواظب‌تون باشیم
- خفه شو یکی باید مواضب تو باشه دوباره عمو نشیم
- زر نزن ماه بعد منتظر تویم عمو شم
«سه ساعت بعد»
بعد از اینکه فامیلا دور رفتن فامیلا نزدیک تو جاده بزن برقص کردن اخرش رفتم به سمت خونه خودمون که اخرش بدرقه کردن رفتن پرهام واحدرویی خیلی دوست داشت کلید شم داشت همه بچه‌ها رو گرفت رفت اونجا بمون با شیش تا اتاق اینا اونجا خوابین من حسنام کارامون کردیم و خوابیدیم
«نه صبح فردا»
با صدا سر صدا پاشدم دیدم حسنا خوابیده دلم نبود بیدارش کنم، رفتم سمت در که دیدم بچه‌ها دارن تو سالن دلقک‌بازی در میارن...
 

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #12
یهو پخی زدم زیر خنده گفتم:
مهراب سپهراد سهراب شما وقت زن گرفتن تونه این پرهام گاو ازدواج کرد ادم نشد شما حداقل برید زن بگیرید ادم شید
- اینا همون خری هستن که بودن ازدواج هم کنن همینن زر نزن برو اماده شو حسنا بگیر بیار بریم صبحونه بخوریم بعدش تو راه دور بزنیم بعد بریم قشم
- پری گاو ما باید بریم ماه عسل نه که شما باشید ها
- زر نزن میریم باهام مسافرت یادت نیست خودت دوسال پیش با ما اومدی مسافرت با بچه‌ها
دیدم همین جور ادامه بده تمام ابرو نداشتم می‌ره، تصمیم گرفتم بگم برن تو ماشین بتمرگن تا برم اماده شم دیدم حسنا بیدار شده گفتم اماده شو چمدون هارو بستیم حرکت کردیم سمت ماشین دیدیم بچه‌ها انگار سینما هستن چیس و پفک دست شونه دارن می‌خورن منو حسنا پاره شدیم از خنده
- داش پرهام حداقل بزار اینا تو راه بخور اینا انگار اومدن سینما دارن مارو تازه عروس داماد تماشا می‌کنن
- ما کرم داریم زن داش این شاسگول عادت کرده، کلا عادت داریم کرم بریزیم
- سارا خدا بهت رحم کنه پس بچه کنار پدر تنها نذار
- اتفاقا باید بزارم یکی مثله پرهام شه که زن خوشگل گیرش بیاد
بعد شوخی خنده حرکت کردیم به مامان پیام دادم گفتم کچی نمی‌دونم این چیزا نیاره داریم می‌ریم مسافرت هزار چیز حرف ولمون کرد ماهم رفتیم صبحونه خوردیم حرکت کردیم سمت قشم
«سه سال بعد»
الان سه سال از اون موقع که ما ازدواج کردیم میگذره منو حسنا روز به روز عاشق هم می‌شیم با ثمره عشق‌مون ایدا و ایهان عشق‌ بین‌مون چند برابر می‌شه دختر کوچولومون پسر کوچولومون شدن امسال سه سال با عشق داشتم نگاه‌شون می‌کردم که راه می‌رفتن هعی نیوفتادن پرهام بچه‌دار شد پسرش اسمش فرهانه همیشه پرهام گاو می‌گفت ایدا عروسشه منم یه پس گردنی می‌زدم می‌گفت نمی‌دم بهت با خنده شوخی تمام می‌شید
- عشقم به چی فکر می‌کردی
- بیا بغلم ضربان قلب حسام
- اومدم عشقم
پایان خب دوستان این شده اخر داستان ما امیدارم بتونم شمارو بخند اورده باشم اگه بد نوشتم ببخشید ممنون از رفقای انجمن مون که همیشه کنارم بودن از بس زیادن نمی تونم اسم ببرم خلاصه ممنون که بودین هستین خواهید بود.
 

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,567
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,563
امتیازها
650

  • #13
bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu_2qdi.jpg

عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین