. . .

تمام شده داستان حسنای من| آیدا اکبری

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. طنز
نام: حسنای من
ژانر: طنز، عاشقانه
نویسنده: آیدا اکبری

خلاصه:
در مورد پسری، که شکست عشقی خورده، افسرده شده از جنس مخالف، متنفره پدرش به‌طور مخفی، با پدر دختر هماهنگ می کنه که پسره داستان‌مون رو مجبور می‌کنن عقدغیابی با دختر داستان‌مون کنن..!
مقدمه:
- نمی‌دونم چطور شده که دلم رو بهت دادم، شدی تمام زندگیم!
می‌دونی چقدر برات می‌میرم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
874
پسندها
7,359
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #3
«حسنای من »
ژانر: طنز،عاشقونه!
نویسنده: آیدا اکبری

خلاصه داستان کوتاه:
در مورد پسری، که شکست عشقی خورده، افسرده شده از جنس مخالف، متنفره پدرش به‌طور مخفی، با پدر دختر هماهنگ می کنه که پسره داستان‌مون رو مجبور می‌کنن عقدغیابی با دختر داستان‌مون کنن..!
مقدمه:
- نمی‌دونم چطور شده که دلم رو بهت دادم، شدی تمام زندگیم!
می‌دونی چقدر برات می‌میرم؟


- بابا من نمی‌خوام ازدواج کنم می‌فهمی؟
- اره می‌فهمم، که داری زجر می‌کشی؟!
- بابا من شکست عشقی خوردم!
بعد اون خیانتی که بهم کرده؛ آزیتا حال حوصله ازدواج ندارم چطوری ازم می خواید که ازدواج کنم؟!
مامان:
- بالاخره که باید ازدواج کنی حسام!
-مامان، نمی‌خوام ازدواج کنم...
-خیلی‌خب، زن نمی‌خوای باشه عقدغیابی می‌کنیم با دختر رفقیم، که اسمش حسنا، اسم باباش صاحب و اسم مادرش پریساست...
- صاحب امیری؟!
-اره
-من یک هفته می‌رم خونه مجردیم می‌خوام تنها باشم...
-باشه!
برو ولی من با پدرش می‌ریم سالن عقد اونجا، به عاقد می‌گیم، که عقدتون کنن.
- نظر من که براتون مهم نیست پس، عقدغیابی بکنید من تا یک سال نمیام پیش‌تون می‌خوام تنها باشم...
- برو ولی از ارث خبری نیست تا یک سال بعد که با‌ زنت آشنا شدی
- باشه بابا من می‌خوام تنها باشم خودم پیدا کنم، تا بتونم خودم روبه‌رو کنم با همسرغیابم...
- احمد بزار تنها بمونه، خب تا بتونه خودشو پیدا کنه، بهش سخت نگیر!
- زن چرا باید بزارم یک سال بره خونش نیاد به دیدن‌مون
- من باید تنها باشم تا با خودم کنار بیام من حوصله خودم ندارم چه برسه، دوباره زن بگیریم!
- باید به خودت بیای چون تو داری متاهل می‌شی...
- من حسام فرهمند می‌خوام تنها باشم نمی‌خوام ازدواج کنم می‌خوام تنها بمونم چرا اصرار دارید من زن بگیرم، بابا حس‌وحال خودم نیست چه برسه به اینکه بخوام زندگی مشترک شروع کنم.
-باید بتونی حسام تو باید زندگی جدیدتون شروع کنی با حسنا پسر
بابا همین که شروع کرد به نصحیت کردنش، من زدم اومدم حیاط ویلا سوار ماشینم شدم زدم بیرون ما تو یکی از شهر های شمال زندگی می‌کنیم، از وقتی که چشم باز کردم تو شمال زندگی می‌کنیم... یه داداش دارم که اسمش پرهامه بیست هشت سالشه، اونم با یک دندگی بابام مجبور به ازدواج اجباری شده که بعدش دم به تله داد و عاشقش زنش شده؛ ولی من این رو نمی‌خوام که دستی‌دستی زندگی‌مو بدم دست پدرم که برام تعیین تکلیف کنه؛ چون اولین بار هم همین کارو کرد ازدواج سنتی کردم ازیتا منو عاشق خودش کرد رفته حالا نمی‌خوام که باز زندگی‌مو دودستی تقدیمش کنم، منی که خواننده هستم نمی‌تونم باز شکست بخورم باز مردم برام حرف بسازن. درسته یک بار دست تقدیرم رو دادم دست پدرم، حالا نمی تونم دوباره دست تقدیرم بدم دست بابام، دوباره گند بزنه به هرچی که، خودم به خواسته خودم می خوام پیش برم...!
حوصله بحث کردن باهشون نداشتم تصمیم گرفتم گوشیم بگیرم برم تو تلگرام که چند وقته با یه دختری چت می کنم اونم مثل من شکست عشقی خورده ولی اون دختر رلش ولش کرد من زنم زندگی‌مون مثل همه ولی اون رلش من زنم تصمیم گرفتم بهش پیام بدم دیدم آنلاین هست:
-سلام چطوری
- سلام حسام نمی‌دونم بابام اومده، گفته باید ازدواج غیابی کنی منی که نه با طرف صحبت کردم نه طرف و دیدم حالا عقدغیابی باید باهاش کنم!
- چه جالب هه قرار منم عقدغیابی کنم
- توکه گفتی من ازدواج نمی‌کنم چی شده
- نمی‌دونم به زور می‌خوان که ازدواج کنم حال‌وحوصلم اصلا خوب نیست می‌خوام برم استودیو ولی تا چند وقت نمی‌خوام بخونم تا حالم خوب شه
- حسام طرفدار‌هات چی متنظر البوم جدید هستن چرا نمی‌خوای بخونی؟
- حسنا حالم بده تو باید درک کنی دیگه حالم چون حال خودت هم انگار مثل حال منه
- اره دقیقأ من رلم ولم کرد تو زنت، عشقت. حالتو بد نکن حسام اون دختر میاد تو زندگیت امیدوارم زندگیت عالی شه
- اخه چطوری حسنا من دارم می‌میرم انگار افسردگی گرفتم تحمل دوباره شکستن ندارم
- حسام تو باید قوی باشی مگه تو همون خواننده‌ایی نیستی که می گفتی تو هرشرایطی باید قوی بمونیم نباید هچ وقت بترسیم
- اره من خودمم ولی دارم میمیرم حسنا تو که خودت می‌دونی چقدر سخته شکست عشقی
- حسام اون عشق نبود اون وابستگی بود.
- درست میگی
- حسام من برم یک ساعت دیگه آنلای می‌شم بابام کارم داره
- باشه برو فعلا
- فعلا!
بعد از اینکه با حسنا چت کردم سپهراد پیام داد:
- حسام معلوم هست کجایی؟!
- سپهر حالم بده مگه نمی‌دونی، بابا به زور می‌خواد زنم بده اونم عقدغیابی می‌خواد بکنه با یه دختری که نمی‌شنام اصلا کیه!
-حالتو بد نکن، حالا الان کجای؟
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #4
- خونم، خونه مجردیم
- بمون، غذا گرفتم دارم میام پیشت
- سپهر من حال ندارم ها
- زر نزن پشمک من اومدم دم در، ریموت بزن ماشین بیارم تو تا طرفدارهامون حرف در نیاوردن برامون
- میمون تو دوتا اهنگ نخوندی چطوری معروف شدی؟
- خفه شو دیگه از اونجا که تو پسر عمومی زود معروف می‌شم
- زر نزن ریمتو زدم
تا این گفتم اف شد، اسب
دیدم خودش در سالن باز کرد اومد تو
- سپهراد مگه کلید داشتی؟!
- اره دیگه خونه منو تو نداریم که
- می‌دونستی خیلی اسب تشریف داری؟
- نه فقط تو می‌دونی
سنگ پایه قزوینی دیگه
- اری داشم بیا بریم سر میز که روده بزرگ روده کوچه رو داره می‌خوره
- تو چطوری اینقدر می‌خوردی مثل اسب چاق نمی‌شی
- داشم، باشگاه می‌رم باشگاه
- فردا باهام بریم باشگاه من حسابی حال حوصلم سررفته تو خونه بعضی اوقات که نمی‌رم استودیو چیکار کنم باشگاه بیام حداقل حال هوام عوض شه خودم اماده کنم برای اون ازدواج به قول بابا پر از عشق
- بابا مطمعنم خوشبخت می‌شی حسام با این ازدواج
- نمی‌دونم سپهر می‌ترسم
- نترس
- باشه حالا بیا بریم غذا بخوریم
- بعد غذا خوردن کاغذ قلم بیار متن بزنیم برای اهنگ
- باشه فقط، سهپراد این دفعه باهام اهنگ بزنیم بخونیم
داشتیم حرف می زدیم با سپهراد که یهو گوشی سپهراد زنگ خورد برداشت:
- بنال سهراب چی شده؟!
- چی میگه سهراب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #5
«سه ماه بعد»
«از زبان حسنا»
باسر درد شدید پاشدم نمی‌دونم چرا یه خوابی دیدم سم بود اونم چی جنگل یه پسره هم بود ولی هرچی فکر می کردم اشنا بود انگار ولی نبود خواستم ادامه خوابم ببنم که پاشدم از خواب مامانم اومد گفت:
- خوبی؟ دخترم چی شده چشات قرمزه
- خوبم مامان خواب دیدم فقط
- برو دست صورت بشور می‌خوایم با خانواده شوهرت بریم بیرون
- مامان حالم خوش نیست نمیام
- دخترم این چه حرفی عیب دخترم بیا چون جاری‌تم هست
- باشه فقط برم اماده شم چشم میام
-چشمت بی‌بلا
خلاصه اماده شدم رفتم پایین پیش به سوی خانواده شوهرم غیابی که ندیدم تا حالا
«از زبان حسام»
- الان سه ماه از اون شب می‌گذره من حتی حوصله خودم ندارم چه برسه بخوام اهنگ بخونم بچه‌ها همیشه بهم زنگ میزنن پیگرم هستن ولی حالم اوکی نیست، تو حال هوای خودم بودم که بابام زنگ زد گفت:
- پدر صلواتی گمشو بیا اینجا باید بریم رستوران با خانواده زنت
- بابا من تا یک سال دیگه نمیام دارم می‌رم مسافرت
- پسره خر تو الان زن داری کجا می‌ری؟!
- جای که کسی خبر نداره از این ادم‌ها دور شم
خواستم ادامه بدم که بابا لج کرد بدون اینکه بدونم چی گفتم قطع کرد
منم تصمیم گرفتم وسایل‌هامو بگیرم پاشم برم به همون جنگلی که با اون دختر منگل بهم زدم تو حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد دقت کردم دیدم سپهراد، جواب دادم:
- میمون کجای تو خبری ازت نیست!
- دارم می‌رم کلبه مخصوص خودم که پارسال با بچه‌ها رفتیم اونجا
 

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #6
- خفه شو احمق می‌خوام ازدواج کنم اعتقاد داری یه نگاه عاشقی
-دورغ نگو منگل
-بخدا عاشق شدم
سپهراد:
-بیا این داش منم عاشق شد من هنوز نشدم
«سه ماه بعد»
«از زبان حسنا»
- الان سه ماهی میشه تو جنگل هستیم بچه‌ها نیم گمشده، خودشون پیداکردن قراره رفتن شهر برن خواستگاری تا باهام عقد عروسی کنن
حسام دیگه برای من نیست می‌دونم چون اون زن داره نمی‌خوام بهش خیانت بشه چون خودم شوهر دارم بهم دیگه زیاد نزدیک نمی‌شم چون می‌دونیم بهم خیانت می‌کنیم
اتوسا اومد دستش رو شونم گذاشت گفت:
- به چی فکر می‌کنی حسنا بیا وسایل‌ها رو جمع کنیم بریم شده سه چهار ماه ها؟ پسرا وسایل‌ها رو جمع کردن می‌خوان حرکت کنن بیا ماهم بریم
- شماها کیف کوله ببرید من یکم رو بالکن هستم میام یکم حالم خوب شه
- باشه بعد اینکه اتوسا رفت تو فکر فرو رفتم یادم اومد که تو این چند روز که همه باهم بودیم اتوسا مهراب اوک شدن یعنی قصد شون جدی شده فقط سپهراد پریسا یکم باهم جنگ دعوا دارن که درست می‌شه از کلبه بیرون اومدم همگی باهم خدافظی کردیم راهی خونه شدیم
«یک ماه بعد»
-حسنا دخترم امروز باید اماده بشیم بریم خونه شوهرت ها!
پدر شوهرت خیلی کلافه بود از دست‌تون هم پسرشون سه ماه نبود هم تو
- بابا جان من که گفتم به زمان احتیاج دارم
- می‌دونم دخترکم یه خبر خوبم دارم احسان داره از تهران میاد برای عروسی خواهرش
- وای بعد نه ماه داره میاد اخ‌جان
- خودکشی نکن حالا پسره بز کوهی داره میاد خب
با هزار خنده و شوخی پاشدم راهی خونه پدرشوهر گرامی شدیم که بابام رفت شیرینی بخره و بیاد...
 

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #7
- دیونه شدی بابات اینا در‌به‌در دنبالت می‌گردن
- خوب بگردن اونا اگه براشون مهم بود که درکم می‌کردن منو مجبور به ازدوج دوباره نمی‌کردن
- بالاخره به اونا حق بده دلشون می‌خواد که توی خر تو لباس دامادی ببینن خب
- تو بودی الان دلت می‌خواست که خودت رو تو لباس دامادی ببینی وقتی یه بار با شکست مواجه شدی؟!
- نه
- پس زر نزن من دارم می‌رم جنگل خواستی با بچه‌ها پاشو بیا اونجا
- باشه تو برو وسایل خرت‌وپرت می‌خوای نخری منو بچه‌ها می‌گریم میایم
- اره مثل اون دفعه گفتی یکم خرت‌وپرت می‌گیرم رفتی کل فروشگاه گرفتی اوردی دیونه‌ایی هستی برای خودت ها
- اره
دیگه هیچ حرفی نزدم سری قطع کردم نشستم تو ماشین حرکت کردم سمت کلبه جنگلی که تمام ارامشم اونجا خلاصه می‌شد تو یه جنگلی دور از فکر خیال سر کنم
همین که تمام وسایل‌هام گذاشتم تو کلبه خواستم برم حمام که لشکر از میمون‌های درختی اومدن تو سهراب سپهراد اینا، داشتم دفتر کاغذ میاوردم تا سه ماه دیگه البوم جدید بنویسم تا حالم خوب کنم سپهراد گفت:
- چطوری داش شکست عشقی خورده من
- گمشو ببینم می‌بینی اوک نیستم باز زر می‌زنی بابا من نه شکست عشقی خوردم ن عاشق شدم فقط می‌خوام تنها بمونم که با این موضوع کنار بیارم که زن گرفتم مثلا
- دیونه‌ایی خره داری می‌شی یست‌وچهارسالت
- خب بشه
«سه ماه بعد»
«از زبان حسنا»
- الان سه ماه از رفتن حسام می‌گذره حس وابستگی می‌کنم حس می‌کنم شده تیکی از وجودم تو حال هوای خودم داشتم نقاشی می‌کردم که یهو حسام پیام داد:
- چطوری حسنا، من رفتم جنگل اگه می‌خوای خانواده بگو با رفقات می‌خوای بری جنگل کلبه رفقیم که کنار کلبه منه کسی نیست بیاید اینجا سه ماهی اینجا باشید بعدش تو برو خونت منم میرم خونم تا زنم ببینم
با خنده گفتم:
- نکنه من زنت باشم اخه پدرشوهر گرامی گفته یه سال دیگه برمی‌گرده
اونم زیر لب گفت:
- امکانش هست
- چیزی گفتی؟!
- هان گفتم شاید از پدر مادرهامون که بعید نیست که باهام زن‌وشوهر باشیم چه بهتر که بودیم
- مسخره می‌کنی تو تا الان داشتی، خودت می‌کشتی که زن نمی‌خوای اینا بعد الان می‌گی چه بهتر من زنت باشم
-هوم
-دیونه
-می‌دونم
- خدافظ برم با خانوادم حرف بزنم می‌پیچونم میام با رفقام همون جایی که گفتی لوکشین بفرست
- پیامک می‌کنم
بعد از هزار چت خدافظی کردیم لوکشین دادم
یهو سپهراد گفت:
-برای ما هم استین بالا بزن دیگه ماهم از سیگنالی در بیاریم
- زر نزن حسنا رفت راضی کنه خانواده‌شو بیان با رفقاش سه هفته می‌مونن بعد می‌رن
- خدایا شکرت بچه‌ها داریم از سیگنالی در میایم!
- احمق اون سینگله
- مهراب احمق مثل اون پسره می‌گم که رفته پی دختر می‌گفت توهم باید سیگنال باشی!
- میمون بگو دیگه
- سهراب ول کن توهم سهپراد سام کدوم جهنم دره‌ایی رفتن
- رفتن تو جنگل هیزم بگیرن بیارن
- خوبه دیگه الان بفهمن دختر داره میاد خودکشی می‌کنن دخترا سکته می‌کنن هنرمندی، مثل این اسکالا ببینن
- یکش حسناس که دوستته
- اهم
- ولی می‌دونی به زنت خیانت می‌کنی حسام، نکن
- من که هنوز زنم رو ندیدم چطوری خیانت کنم شاید مثل رمانا حسنا زنم باشه
- زیاد رمان می‌خونی‌ها
- نه جدی این امکانش هست
- امکانش باشه پنجاه درصده
-نمی‌دونم
«از زبان حسنا»
یه ساعت طول کشیده تا بابا مامان راضی کنم بالاخره رضایت دادن من با رفقای منگلم پاشیم بریم جنگل چون که می‌گفتن تو شوهر داری خوب نیست بری اینا خبر ندارن که من خودم دوست پسر دارم هعی روزگار بعد از اینکه وسایل‌هام رو جمع کردم گذاشتم تو صندوق ماشینی که بابا خرید مثل خونه بود حرکت کردم سمت خونه پانیسا اینا بعد حرکت کردم سمت خونه بقیه‌ تو راه بودم که ب سمت جنگل داشتیم می‌رفتیم حسام زنگ زد گفت:
-کجاین پس
-داریم میایم
زرتی قطع کرد بیا اینم مشکل داره مثل ما تو ماشین مسخره بازی در اوردیم با هزار سختی رسیدیم جنگل رفتیم ب سمت کلبه خودمون یهو احساس کردم رو به رو کلبه ما کلبه داره حدس زدم حسام باش توش
بچه ها گفتن:
- حسنا خدایش ویو رو عجب جایی اوردی ما رو
- ما اینم دیگه فکر کردی جای بدی میاردم‌تون
- کم نوشابه برای خودت واکن
با هزار سر کله زدن وسایل‌ها رو بردیم کلبه اومدیم تو الاچیق کلبه نشستیم که پسرا اومدن پسرا چه عرض کنم تنظیم کننده خواننده هو اینا
پانیسا گفت:
-حضرت‌پشم اینا که پسرا معلولی نیستن اینا خودشون یه کاری هستن ما فقط، علاف بیکار هستیم که
سهراب:
- مخلص شما هستیم ما هچی نیسنیم ما الکی معروف شدیم ولی همون ادم قدیم هستیم دیگه تغییر نکردیم فقط یه کاره‌ایی شدیم
- سهراب دهنت ببند باز تو دختر دیدی منگل شدی؟!
 

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #8
- دیونه شدی بابات اینا در‌به‌در دنبالت می‌گردن
- خوب بگردن اونا اگه براشون مهم بود که درکم می‌کردن منو مجبور به ازدوج دوباره نمی‌کردن
- بالاخره به اونا حق بده دلشون می‌خواد که توی خر تو لباس دامادی ببینن خب
- تو بودی الان دلت می‌خواست که خودت رو تو لباس دامادی ببینی وقتی یه بار با شکست مواجه شدی؟!
- نه
- پس زر نزن من دارم می‌رم جنگل خواستی با بچه‌ها پاشو بیا اونجا
- باشه تو برو وسایل خرت‌وپرت می‌خوای نخری منو بچه‌ها می‌گریم میایم
- اره مثل اون دفعه گفتی یکم خرت‌وپرت می‌گیرم رفتی کل فروشگاه گرفتی اوردی دیونه‌ایی هستی برای خودت ها
- اره
دیگه هیچ حرفی نزدم سری قطع کردم نشستم تو ماشین حرکت کردم سمت کلبه جنگلی که تمام ارامشم اونجا خلاصه می‌شد تو یه جنگلی دور از فکر خیال سر کنم
همین که تمام وسایل‌هام گذاشتم تو کلبه خواستم برم حمام که لشکر از میمون‌های درختی اومدن تو سهراب سپهراد اینا، داشتم دفتر کاغذ میاوردم تا سه ماه دیگه البوم جدید بنویسم تا حالم خوب کنم سپهراد گفت:
- چطوری داش شکست عشقی خورده من
- گمشو ببینم می‌بینی اوک نیستم باز زر می‌زنی بابا من نه شکست عشقی خوردم ن عاشق شدم فقط می‌خوام تنها بمونم که با این موضوع کنار بیارم که زن گرفتم مثلا
- دیونه‌ایی خره داری می‌شی یست‌وچهارسالت
- خب بشه
«سه ماه بعد»
«از زبان حسنا»
- الان سه ماه از رفتن حسام می‌گذره حس وابستگی می‌کنم حس می‌کنم شده تیکی از وجودم تو حال هوای خودم داشتم نقاشی می‌کردم که یهو حسام پیام داد:
- چطوری حسنا، من رفتم جنگل اگه می‌خوای خانواده بگو با رفقات می‌خوای بری جنگل کلبه رفقیم که کنار کلبه منه کسی نیست بیاید اینجا سه ماهی اینجا باشید بعدش تو برو خونت منم میرم خونم تا زنم ببینم
با خنده گفتم:
- نکنه من زنت باشم اخه پدرشوهر گرامی گفته یه سال دیگه برمی‌گرده
اونم زیر لب گفت:
- امکانش هست
- چیزی گفتی؟!
- هان گفتم شاید از پدر مادرهامون که بعید نیست که باهام زن‌وشوهر باشیم چه بهتر که بودیم
- مسخره می‌کنی تو تا الان داشتی، خودت می‌کشتی که زن نمی‌خوای اینا بعد الان می‌گی چه بهتر من زنت باشم
-هوم
-دیونه
-می‌دونم
- خدافظ برم با خانوادم حرف بزنم می‌پیچونم میام با رفقام همون جایی که گفتی لوکشین بفرست
- پیامک می‌کنم
بعد از هزار چت خدافظی کردیم لوکشین دادم
یهو سپهراد گفت:
-برای ما هم استین بالا بزن دیگه ماهم از سیگنالی در بیاریم
- زر نزن حسنا رفت راضی کنه خانواده‌شو بیان با رفقاش سه هفته می‌مونن بعد می‌رن
- خدایا شکرت بچه‌ها داریم از سیگنالی در میایم!
- احمق اون سینگله
- مهراب احمق مثل اون پسره می‌گم که رفته پی دختر می‌گفت توهم باید سیگنال باشی!
- میمون بگو دیگه
- سهراب ول کن توهم سهپراد سام کدوم جهنم دره‌ایی رفتن
- رفتن تو جنگل هیزم بگیرن بیارن
- خوبه دیگه الان بفهمن دختر داره میاد خودکشی می‌کنن دخترا سکته می‌کنن هنرمندی، مثل این اسکالا ببینن
- یکش حسناس که دوستته
- اهم
- ولی می‌دونی به زنت خیانت می‌کنی حسام، نکن
- من که هنوز زنم رو ندیدم چطوری خیانت کنم شاید مثل رمانا حسنا زنم باشه
- زیاد رمان می‌خونی‌ها
- نه جدی این امکانش هست
- امکانش باشه پنجاه درصده
-نمی‌دونم
«از زبان حسنا»
یه ساعت طول کشیده تا بابا مامان راضی کنم بالاخره رضایت دادن من با رفقای منگلم پاشیم بریم جنگل چون که می‌گفتن تو شوهر داری خوب نیست بری اینا خبر ندارن که من خودم دوست پسر دارم هعی روزگار بعد از اینکه وسایل‌هام رو جمع کردم گذاشتم تو صندوق ماشینی که بابا خرید مثل خونه بود حرکت کردم سمت خونه پانیسا اینا بعد حرکت کردم سمت خونه بقیه‌ تو راه بودم که ب سمت جنگل داشتیم می‌رفتیم حسام زنگ زد گفت:
-کجاین پس
-داریم میایم
زرتی قطع کرد بیا اینم مشکل داره مثل ما تو ماشین مسخره بازی در اوردیم با هزار سختی رسیدیم جنگل رفتیم ب سمت کلبه خودمون یهو احساس کردم رو به رو کلبه ما کلبه داره حدس زدم حسام باش توش
بچه ها گفتن:
- حسنا خدایش ویو رو عجب جایی اوردی ما رو
- ما اینم دیگه فکر کردی جای بدی میاردم‌تون
- کم نوشابه برای خودت واکن
با هزار سر کله زدن وسایل‌ها رو بردیم کلبه اومدیم تو الاچیق کلبه نشستیم که پسرا اومدن پسرا چه عرض کنم تنظیم کننده خواننده هو اینا
پانیسا گفت:
-حضرت‌پشم اینا که پسرا معلولی نیستن اینا خودشون یه کاری هستن ما فقط، علاف بیکار هستیم که
سهراب:
- مخلص شما هستیم ما هچی نیسنیم ما الکی معروف شدیم ولی همون ادم قدیم هستیم دیگه تغییر نکردیم فقط یه کاره‌ایی شدیم
- سهراب دهنت ببند باز تو دختر دیدی منگل شدی؟!
 

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #9
- نگی بهشون ها بگو حرف ساده بود
- گمشو پیش سارا تا بیشتر از این سوتی ندادی بدبخت نشدیم
«سه ساعت بعد»
بعد از اینکه سفره رو جمع کردیم تو جمع نشسته بودیم گفتم:
- منو حسنا می‌ریم خونه خودم که قرار خونش بشه هفته بعد هم یه جشن می‌گیریم بریم خونمون حوصله ندارم دیگه دور از حسنا بمونم یهو پرهام گفت:
- خدا شاهده حسناوحسام باهام رفیق بودن خبرم دارم رفتن جنگل تو کلبه جدا زندگی می‌کردن بخت چند نفرم باز کردن
منم حسابی حرصی شدم پس گردنی زدم بهش گفتم:
- خیلی بیشعوری داداش خبرت من داداشش کوچیک‌ترت بودم ها چرا گند زدی ابروم رفت خب خجالت اب شدم
- اشکال نداره پسرجان رفتین مثلا ماه عسل دوران نامزدی چند نفرم به هم معروفی کردین عاشق هم کردین بچه‌ها رفتن خواستگاری قرار عقد عروسی سه هفته بعد از شما کنن
- خداروشکر باعث بانی شدیم از سینگلی در اومدن مهراب سهراب سپهراد اینا
-اره خودت هم از سیگنالی در اومدی
-تو خفه‌شو تا از پس گردنی نخوردی
خلاصه با هزار شوخی خنده گذشت با حسنا اماده شدیم وسایل‌هامون گرفتیم نشستیم تو ماشین حسنا گفت:
- پرهام عجب فضولی بود ها معلوم نیست چه فکری بکنن در مورد ما
- عزیزم هر فکری می‌خوان بکنن مهم نیست چون ما باهام نامزد کردیم گناه نکردیم خب که
- باشه یکم از خجالت اب شدم
- اشکال نداره عشق دلم خجالت نداره خب
- باشه عشقم دیگه خجالت نمی‌کشم
- صبر کن برسیم تا صبح باید بغلم باشی خانومم
- ای خدا حسام خجالت می‌کشم بابا
 

asssa

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
7046
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-25
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
37
پسندها
42
امتیازها
28

  • #10
«دو ساعت دیگه»
- بیا بغل اقات ببینم
کوسن مبل گرفتم زدم سمت حسام ولی خودش پرواز کرد سمتم یه گاز گرفت از لپام گفتم‌:
- نکن جاش می‌مونه
- باید بمونه اصلا باید تتو بخوره لپ‌هات که ثابت بشه تو تمام کمال برای منی
- دیونه
- دیونه تمام همه چیز منی من هیچ کس نباید نگاهت کنه می‌کشمش
- منم می‌کشم کسیو که تو رو نگاه کنه، قلب حسنا
- منم می‌کشم اونو قلب حسام
- بیا بغلم حالا
- اومدم
بعد اینکه رفتم بغل حساب صدای ارامش بخشش تو گوشم پلی شد
«یک هفته بعد»
«از زبانحسام»
- امروز بهترین روز زندگیمه، حسنا رو فرستادم ارایشگاه خودمم رفتم ارایشگاه پسر عمه‌ام امیر که شیش سال ازم بزرگ‌تر
- حسام‌الدین کجا سیر می‌کنی میمون بیا درست کنن خبرم خودم باید اماده شم باید برم دنبال میرا هنوز تو ارایشگاه‌ست!
- خب حالا توهم خوبه فقط باید موهام خب کنی
- نه پاک‌سازی باید خالت رو صورتت انجام بده اقای داماد
-زر نزن کارت کن
«سه ساعت بعد»
- تمام شد کارم؟!
- بله گمشو برو
- خیلی متشکرم کادو نده عروسی همین کادو من باشه اومدی خوبم کردی برای عروسیم
- خیلی رو داری ها گمشو
«از زبان حسنا»
بعد از اینکه حسام منو برد ارایشگاه خودش رفت ارایشگاه منتظر موندم که ارایشگر گفت:
ماه شدی حسنا جان ایشالا به پایه هم پیر شید با اقای فرهمند
- مرسی ممنونم
یه دختره که می‌شد منشی ارایشگر گفت:
- اقا داماد اومد
- تو برو به کارت برس شنل بزارم سر حسناجان می‌برمش دم در
- مثل تیکه ماه شدی حسناجان
- مرسی ممنون
ارایشگر رفت در باز کرد رفتم دم در فیلم بردار گفت:
- اقا داماد برید جلو دست گل بدید روی گل عروس خانوم ببوسید
بعد اینکه حسام صورتم بوسید گل داد از ارایشگاه بیرون رفتیم که یهو حسام می‌خواست منو راهنمایی کنه برم تو ماشین که پرهام یه چشمک زد یعنی برو کنار من بیام تو کادر که یهو اومد جلو با لباس عروس داشتم جـ×ر می‌خوردم ولی خودم داشتم یهو رفت جلو رو شنله پرهام بوسید فیلم بردار مادرو‌پدرهامون سارا پاره شده حسام اومد پس گردنی زد به پرهام بعد خواست بگیر بزنتش فرار کرد پرهام داد زد:
- وحشی نکن
- بیشعور الان کل اینترنت عکس فیلم ما پخش می‌شه ابروم می‌ره
- اشکال نداره ملت شاد می‌شن
-‌ خداخفه نکنه تو رو پرهام
- عه وا عشقم چرا این می‌گی
- سارا خدا بهت صبر بده می‌گن که وقتی بچت پیش خالشه خل می‌شه نمی‌دونن وقتی پیش باباشون باشه تیمارستانی می‌شه
- تو نگران خودت باش، بعدا بچه‌دار شدی بچت خل نشه
- من باز خوبم بابایی خواننده‌ای هستم تو چی معروف نیستی که
- زر نزن می‌خوای منم با صدا بز مانندم بخونم حالیت کنم چه صدا قشنگی دارم
- ادم اسهال می‌گیره بخونی تو برای اون زمانی خوبی که طرف، شکمش قفله بخونی اون موقع شکمش فعال می‌شه
یهو دیدم پرهام پس گردنی زد گفت:
- زیاد زر نزن پاشو بریم باغ دیر شده، مهمون‌ها منتظرن
- بشین میمون سمبلیک
- میمون سمبلیک چیه؟!
- نمی‌دونم یهو از دهنم در اومد
افراد حاضر در صحنه منفجر شدن از خنده
«سه ساعت دیگه»
«از زبان حسنا»
- باورم نمی‌شه اخر داستان منم مثل رمان ها شد با اینکه سنتی بود ازدواج ما ولی به هم رسیدیم عاشق هم شدیم تو حال خودم بودم حسام دست‌هام گرفت گفت:
- به چی فکر میکنی حسنام
- هیچ به این فکر می‌کنم ازدواج ما سنتی مجازی بود بهم رسیدیم
- بله عشقم سنتی بود ولی رسیدیم الانم اماده باش من پیاده شم که در برات باز کنم رسیدیم به باغ
- عشقم عجب باغی هست ها
- بله عشقم باغ خودمونه
- دیونه چرا بهم نکفتی
- چون دیروز برای جشن‌مون خریدم
- زر می‌زنه دو هفته خرید
- چه الان چه دیروز فرق نداره
- اره عشقم پرهام کرم داره
- خب دست عروس خانم بگیرید حرکت کنید سمت باغ
بعد اینکه فیلم بردار گفت این کار کنیم حرکت کردیم سمت مهمون‌ها احوال‌پرسی نشستم ارکست شروع کرد به زدن یهو چشام با یه چیزی مواجه شده که در حد ملی جـ×ر خوردم البته حسنا هم جور خورد مهمون‌هام همین جور
مهراب با شلوارک بابا بزرگ خط‌خطی اومد وسط سپهراد هم با کت‌وشلوار اومد که همه‌ جاش پاره بود سهراب با عصا بابا بزرگ شلوار کردی اومد وسط نمایش بازی می‌کردن یهو پرهام نمی‌دونم از کجا لباس عروس داشت پوشیده وسط از اون ور حرص خوردن سارا رو دیدم
- چطوری شاه‌داماد
- یزیدها امشب عروسی منه شما روانی هستین چرا اینجوری کردین ابروم می‌ره یهو شوهرعمم گفت‌:
- لامصب خیلی خوبین شما ادامه بدین امشب عروسی نبود که فرا تر از عروسی بود جون‌ها دل ما پیرها سیر کردین
- داره عموحسن دلتون خیلی سیر بود با سه تا پسر بزرگ و دوتا دختر تو اوج چهل سالگی پدر شدید اونم با اینکه نوه داشتین
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین