. . .

در دست اقدام داستان در سه شب | مریم فواضلی

تالار داستان / داستان کوتاه
"به‌نام‌خالق‌ارواح"
نام رمان:در سه شب
اثر:مریم فواضلی
ژانر:ترسناک
ناظر:
@Lovely Devil
خلاصه:


شب‌های دعا خواندن رسید، در این ایام مردم،
سه شب مستدام دعا می‌خواندند.
با شروع آن شب، اتفاقاتی می‌افتدد که آن زن گذشته را زنده می‌کند!
نعره‌اش گوش‌ها را خراش می‌دهد.
ناله‌اش‌ دل را گریان می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بانوی تلالو

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
6512
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
29
پسندها
213
امتیازها
73
محل سکونت
لابه‌لای کتاب

  • #21
ناگهان دخترک غیب شد،
باتعجب چند قدم عقب رفتم و گفتم:
- این... این تازه غیب شد!
ژاله:
-چی داری میگی پریا؟
یهو پشت سر ژاله ظاهر شد
. با ترس به دخترک نگاه کردم، چگونه این اتفاق افتاد؟
حس می‌کردم قلبم هر آن خواهد ایستاد. به دخترک اشاره کردم و با لکنت گفتم:
- پ‌...پشت سرت!
ژاله دوید و با ترس گفت:
- پشت سرم چی بود؟!
چشم‌هام به پاهای دخترک افتاد؛
اما پایی نبود و روی هوا معلق بود. لب‌هام را تر کردم و زمزمه کنان گفتم:
- ژاله! فرار کن‌ رو...وح!
روح را کشیده گفتم که ژاله با شنیدن کلمه روح جیغ کشید و فرار کرد؛
اما من توانایی فرار کردن را نداشتم. انگار پاهام به زمین چسبیدِ بودند،
دخترک با همان لبخنداش به من نزدیک شد که با ترس و التماس گفتم:
- چی از جون من میخوای؟ توروخدا بذار برم!
به دختری که روی هوا ملعق بود و الان روبه‌رویم ایستادِ بود نگاه کردم، هوا سردتر شد و صدای وزوز درختان بالا رفت. آب دهانم را با ترس بلعیدم و گفتم:
- م...م...ن...ن با تو کاری...ن..کردم!
چشم‌هام را بستم و ادامه دادم:
-
تازه...با...هم...بازی م‌...ی...کردیم.
چشم‌هام را باز کردم؛ اما کسی نبود. دخترک قرمزی نبود، به عقب رفتم و با تمام قدرت شروع به دویدن کردم.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین