. . .

در دست اقدام ترجمه رمان ملکه نور و خاکستر | سودا محمدی

تالار تایپ رمان‌های در حال ترجمه
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. فانتزی

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #1
picsart_23-08-16_16-36-48-989_wuke_3gr4.jpg

ملکه ی نور و خاکستر
تاریخ اولین انتشار: ۱۴ ژانویهٔ ۲۰۲۲
نویسنده: مری ای. جونگ
ژانر: داستانی، رمان عاشقانه، فانتزی عاشقانه
مترجم:سودا محمدی
همه شخصیت ها و اتفاقات این کتاب ساختگی هستند. هرگونه شباهت به اشخاص
زنده یا مرده کاملاً تصادفی است.
طراحی جلد توسط ویکتوریا میلر.
قالب بندی کتاب الکترونیکی توسط بت مارتین.

خلاصه:جدول زمانی درخت خانواده سلطنتی برای پنج
پادشاهی های اتروسی برخورد
(آغاز همه جادو و تولد دوباره زمین)
اولین نسل پادشاهان که ملت اتروسیا را تشکیل دادند
 
آخرین ویرایش:

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #2
مقدمه: جدول زمانی درخت خانواده سلطنتی برای پنج
پادشاهی های اتروسی
برخورد
(آغاز همه جادو و تولد دوباره زمین)
اولین نسل پادشاهان که ملت اتروسیا را تشکیل دادند و
پنج پادشاهی:
به ترتیب جنوب به شمال
(پنج هزار سال پس از برخورد)
پادشاه ون و ملکه جزلین از راونا
پادشاه ایان و ملکه امر اِیر
پادشاه داریوش و ملکه تئا خشایارکس
پادشاه ماکسیموس و ملکه آدل از ریورفولد
پادشاه آنانیا اول و ملکه مریم از
نسل دوم پادشاهان
(هفت هزار سال پس از برخورد)
ملکه میاب از راونا
پادشاه سیسیلیدور و ملکه وینید از ایر
پادشاه دارین و ملکه فیبی از خشایار شاه
پادشاه ماتیاس و ملکه سوفیا از ریورفولد
پادشاه آنانیا دوم دزره
نسل سوم پادشاهان
(هشت هزار سال پس از برخورد)
ملکه میاب از راونا(همان ملکه از نسل دوم)
پادشاه رایدن از ایر
پادشاه زائریوس و ملکه دافنه خشایارکس
پادشاه ماکسیم و ملکه هلن از ریورفولد
پادشاه بالتازار و ملکه آنات از دسر
یادداشت های نویسنده ملکه نور اولین داستانی بود که نوشتم. در سال 2016 نشست و
تصمیم گرفت که یک نویسنده حرفه ای شود. استعداد همیشه در کمین من بود
ذهنم، اما این آرزوی من برای خواننده بودن تحت الشعاع قرار گرفت. پس از داشتن بچه ها، من حرفه ام را به کلام نوشتاری تغییر دادم و هرگز به عقب نگاه نکردم. شش سال طول کشید تا این کتاب را به درستی منتشر کنم. این رمان، قلب سفر شش ساله من چیزی است که به شما تقدیم می کنم.
من قصد دارم هر بخش از کل داستان میاب و راونا را به عنوان یک نسخه منتشر کنم
ویژگی رویدادهای که در رمان‌ وجود خواهند داشت که به هم می‌پیوندند و می‌سازند
در کل داستان من این کار را به این روش انجام داده ام تا داستان را برای خوانندگان دلپذیرتر کنم
و تمام لایه های دنیایم را بشکنم. در پایان، من یک را منتشر می کنم
کل کتاب با تمام داستان ها در یک مکان. پس از داستان میاب و رایدن، این رمان های تمام قد خواهد نوشت. پادشاه گوزن و پسر عموی میاب در صف هستند
برای ماجراجویی بعدی من امیدوارم از اولین رمان سلسله رویایی اتروسی من لذت ببرید
من قلبم را به این کتاب دادم و فکر نمی کنم بتوانم آن را پس بگیرم. همیشه،
همیشه، از شما خوانندگان تشکر می‌کنم که با من همراه بودید، به خاطر غواصی
ناشناخته. خوانندگان دلیلی هستند که من می نویسم و آنها شور و شوقی خواهند بود که به آنها دامن می زند
ذهن من برای ادامه نوشتن
 

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #3
پارت اول
فصل 1
ملت اتروسیا
نسل سوم پادشاهان تاریکی برگشت ناپذیر ملکه میاب،راونا را از طریق بلک وود تعقیب کرد.
جنگل، باران سیل آسا دید او را در حالی که پاهایش را برای فرار تند می‌کرد پنهان کرد
مرگ گوش هایش را از باد زوزه کشی که به او فشار می آورد پوشاند
تکانه شاخه های شلاق دار از درختان حساس بلک وود اضافه شد
مانع اضافی برای فرار او جادوی او از بلوک بیولوژیکی کم شد
بدن او هر لحظه تبدیل به یک زن باردار می شود. او نتوانست به کل محدوده دسترسی داشته باشد
از جادوی نور او، که می‌توانست با تاریکی که از طریق آن موج می‌زند مبارزه کند.
اتر او هنوز هم می توانست از توانایی خود برای دویدن با سرعت نور برای رسیدن به لبه استفاده کند
از پادشاهی او اگر فقط برای رام کردن بلک‌وودها زاغ‌ها را داشت، اماآنها راونا را پس از مرگ پدر و مادرش ترک کرده بودند.
با وجود اینکه او چهار ماهه بچه دار بود
آدرنالین میاب و توانایی ماوراء طبیعی به او نیروی لازم برای فرار از بلک وود را داد
درختان انگورهای شاخک به سمت قوزک پاهایش پیچیدند و دندان‌های خون‌آشام آن‌ها آماده بود خونش را قورت بدهند میاب می پرید و دور تاک ها می بافت، مانند طاق
آکروبات لاغر بر روی ریشه هایی که از زمین در حال فرسایش پیچیده اند.
هیولا تنه‌های بلک‌وود خش‌خش می‌کردند و شیره‌های شکافشان را تف می‌دادند.
خلط مخلوط شد با گل ژلاتینی و پاهایش را به زمین مکید.
او در قدرت نور خود حفر کرد و خود را از بند بیرون آورد
ویسکوزیته خاکی او زیر یک ریشه بیرون زده لغزید و برای رستگاری تلاش کرد.
او به سمت دیوار عرفانی نامرئی که پادشاهی‌های راونا را از هم جدا می‌کند، هجوم آورد.
ایر انگورهای خونی دور قوزک پاهایش پیچید، در گوشتش فرو رفت و چنگ زد
عقب مانده اش، دور از تنها امیدش برای بقا.
میاب به سمت شکمش غلتید و به زمین چنگ زد و ناامید بود که مانع شود
دندان های انگور خونی بالاتر رفتن. با تمام قدرت غرش می کردند
میاب که تسخیر شده بود، دندان های دندانه دار را از بدنش جدا کرد و در حالی که آنها جیغ می زدند
گوشت او را پاره کرد
میاب موهای خیس مات شده اش را کنار زد و به سمت مژیک برگشت
ایر نگاهی به پشت انداخت و التماس ها را از میان لب های ترکیده اش زمزمه کرد. او برای زندگی خود، زندگی فرزندش و برای یک بار هم که کائنات به او التماس کرد
لطف. تاریکی به اندازه ی یک دست فاصله داشت وقتی از مانع افتاد.
میاب تماشای عقب نشینی تاریکی هنگامی که به مانع جادویی برخورد کرد وبه همان شکلی که آمد کوچک شد. او یک دقیقه طول کشید تا از احساسش لذت ببرد
رهایی او در داخل پادشاهی ایر روی زمین نشست و احساس خستگی کرد
لحظه آرامش او را پشت سر بگذار
خورشید درخشان در حالی که دراز کشیده بود، چشمانش را سوراخ کرد، از مرگش باد شده بود-
فرار سرپیچی میاب با سرفه‌های گلی و مخاطی به پهلوی خود غلتید و
زخم هایش را بررسی کرد خون روی پاهایش ریخت و مچ پایش ورم کرده بود
و بنفش، اما او زنده بود. سرش به چمن افتاد و
بیهوشی او را تهدید می کرد که بر حواس او غلبه کند. ذهن میاب به سختی
صدای نزدیک شدن سم ها یا خم شدن او را ثبت کرد
آخرین چیزی که او متوجه شد شش شیطان آویزان به رنگ آتش بود.
***
 

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #4
پارت دوم
پادشاه رایدن حرف ایر را نمی توانست باور کند که ملکه میاب راونا را در لبه مرز پادشاهی او،هیچ موجودی نمی تواند بیش از دو هزار سال زندگی کند، یا اینطور فکر می کرد. او در اینجا بود که دو نسل از موجودات اتروسی را زنده کرد و حداقل چهار هزار سال قدمت دارد. او نمی توانست حدس بزند که او چگونه موفق شد
دور زدن طول عمر طبیعی همه موجودات روی زمین، اما آخرین بار او ملکه میاب را دید، او کودک بود. هزار سال از روزی که گذشت پادشاهان به جدایی پنج پادشاهی اتروسیا رأی دادند و ملکه را زندانی کردند
میاب.
اجازه دادن ملکه میاب به یک پادشاهی اتروسی دیگر، خیانت بود
قبلاً یک بار برای آن حماقت زجر کشیده بود. پدرش در تلاش برای نجات او مرده بود
از زندان و به او برچسب خیانت زدند، سپس با ریشه باتلاق به قتل رسید
سم رایدن در میان دیگر پادشاهان اتروسیا با ذلت زندگی کرده بود
شورای نجیب ایر از زمانی که او تاج را در هزار سال پیش گرفت. رایدن نمی‌توانست خطر کند که پادشاهان دیگر متوجه شوند او یک خانواده سلطنتی فراری را در خود جای داده است، اما بخشی از او همچنین می خواست بداند در طول نسل دوم پادشاهان چه اتفاقی افتاده است.
او یک آس در آستین خود داشت و اگر فکر می کرد که او مرده است، چهار تای دیگر پادشاهی ها نیز ممکن است این را باور کنند. رایدن فقط مجبور شد او را در ایر مخفی نگه دارد،
و هیچ کس نمی دانست که پیمان شکسته شده است.
ملکه میاب نفس نفس زد و یک لقمه لجن بیرون آورد. "کمکم کنید."
چشمانش هنوز بسته بود. کلمات او به سختی منسجم بودند.
رحمت قلب او را برانگیخت تا قوانین معاهده را که هر یک از آنها الزام آور است، تجدید نظر کند
پادشاهی، هرگز موانع جادویی را باز نکنید، هرگز اجازه ندهید ملکه میاب از او فراتر رود
مرزهای راونا، و هیچ کس هرگز پا به پادشاهی او نمی گذاشت. رایدن
او را با ژاکتش پوشاند اما نمی دانست او را کجا ببرد. هم بودند
بسیاری از چشم ها و حتی زبان های شایع تر در قلعه زمرد در پایتخت از ایر.
ایر دومین پادشاهی منفور در اتروسک بود که راونا آن را در دست گرفت نقطه شماره یک تسلیم ملکه خیانتکار، لطف از دست رفته را پس خواهد گرفت
هنگامی که پادشاه سیسیلیدور، پدر رایدن، در برابر نسل دوم ایستاد
پادشاهان اتروسی برای نجات ملکه میاب شورای نجیب ایر ممکن است از این استفاده کند
فرصتی برای به دست آوردن اهرم سیاسی با پادشاهی های دیگر. اتروسیا بود
آشفتگی، اما ایر در هرج و مرج مطلق به دلیل علامت گذاری خائنان بود. رایدن سعی داشت
تا سیاست خود را خوب بازی کند یا تاج و عنوان خود را برای همیشه از دست بدهد.
او راونا را از کنار مرز برای سایر بازماندگان معاینه کرد. او
از سد جادویی که قرار بود او را مهار کند شکسته بود.
فقط آب، خاک و ساختمان باقی مانده بود که نشان می داد او باید شفا یابد
ملکه اگر می خواست جواب بدهد. رایدن نمی دانست چه چیزی باعث پادشاهی او شده است
تخریب. یک احساس تهدیدآمیز در فضا وجود داشت و او شک کرد
ملکه میاب علتش بود. در هر صورت، او به اعتماد به نفس او نیاز داشت، بنابراین اورا به ملک شخصی خود برد و منتظر ماند تا بیدار شود.
 

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #5
پارت چهارم
فصل 2
یک سردرد شدید میاب را بیدار کرد. شقیقه‌هایش را مالش داد تا راحت شود
به اطراف جمجمه اش فشار آورد و چشمانش را باز کرد. او انتظار داشت که آسمان را ببیند
نمای اول، اما در عوض، یک سایبان از تور وجود داشت. میاب خود را غلت داد
سرش را روی بالش گذاشته تا اطرافش را بررسی کند. بدنش سنگین شده بود
دلش میخواست بخوابد ولی به سختی از موقعیت خود را تشخیص داد.
پرده ها اطراف تخت بسته بود و او نمی توانست تشخیص دهد که آیا شخص دیگری در تخت هست یا خیر؟
او توانست خود را روی آرنج‌هایش نگه دارد و از بالش‌ها استفاده کرد
خود را صاف نگه دارد
میاب در حالی که به بالا تخت تکیه داده بود وضعیت خود را بررسی کرد.
او سفت و دردناک بود، اما بیشتر زخم‌هایش به لطف کسی بهبود وسریع خوب شده بود.
او از اینکه متوجه شد قدرت اش بارداری اش را همچنان پنهان می کند، آسوده خاطر شد
تاریکی او را به ایر دنبال نکرده بود، اما این او را متحیر می کرد
معمای بعد کسی از جایش خبر نداشت، بنابراین در حال حاضر، او در امان بود.
میاب
حالا که به هوش آمده بود مطمئن نبود چقدر طول می کشد شکستن سد پنج پادشاهی اتروسیا
او همسر سابق خود، آنانیا دوم، حقیر را اصلاح کرد
پادشاه دسر، معاهده را به نام او امضا کرده بود و سپس آن را در مقابل صورت او تکان داد
اگر تاریکی او را می کشت، میاب آن را نعمت می نامید.
او در دوران ازدواجش منزوی شد. شوهر سابق او و پنج کارمند اعضای قلعه بلک‌وود تعاملات اجتماعی او را در بر می‌گرفتند.
او مانند یک حیوان خانگی به تختخواب زنجیر شده بود و حتی حیوانات نیز رفتار بهتری داشتند.
انباشته اضطراب اجتماعی و ناامنی عاطفی پس از سالها ایجاد شد
آرام بخش بودن و عذاب تنها یک پادشاه در کمینی که به او منجر شد در دفاع از او ایستاده بود زندان پادشاه سیسیلیدور ایر.
او نمی دانست چه بر سر او آمده است
اما شجاعت او برای همیشه در قلب او باقی می ماند.
میاب شکسته بود
از طریق مانع به نوعی شاید سیسیلیدور آن را باز کرد.
میاب با باز کردن پرده های زرشکی گران قیمت تخت، فضای خالی را بررسی کرد
اتاق یک سوئیت سلطنتی بود که با صندلی های ابریشمی، مبلمان بلوط و یک اتاق کوچک مبله شده بود
کتابخانه در پشت مثل اتاق مهمان در قلعه او بود، اما با ایر
رنگ های سبز و طلایی و رنگ های سیاه و قرمز راونا بود.
او جاسوسی کرد
یک اتاق حمام در گوشه سمت راست و با فراموش کردن همه چیز، پرتاب شد
با ناامیدی کاورها را برگردانید. هر ماهیچه با شدت دردناکی درد می کرد
وقتی از تخت بیرون آمد و پاهایش را روی زمین گذاشت. بدنش اعتراض کرد وضعیت او را ، ترک خوردن و ترکیدن مفاصلش هنگام ایستادن.
 

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #6
پارت پنجم
وقتی زانوهایش زیر پاهای فرسوده‌اش خم می‌شد، دنیا چرخید.
چشمان او یک دقیقه طول کشید تا فراتر از تپش مداوم در سرش تمرکز کند.
صورتشدر حالی که ع×ر×ق روی بدنش می ریخت، گرم و سرد متناوب شد.
او در آستانه استفراغ کردن بود و مثانه اش نزدیک بود منفجر شود. نفس عمیقی می کشید
، میاب خودش را هل داد و به طرف دیگر اتاق رفت.
پس از چهار ماه متقاعد کردن خود برای فرار از ظالم سابق
شوهر، میاب انتخاب کرد که یک بار دیگر با پادشاهان اتروسیا ازدواج کند
پس از رسیدگی به نیازهایش به اتاق خواب برگشت
در فکر بود او در داخل اتاق محافظت نمی شد، اما این به معنای کسی بیرون نبود این خطرناک بود که سیسیلیدور در طول روز دستگیر نشده بود
زندان نیز بود، اما آیر تنها متحد او بود. برنامه اجرا شد
پادشاه دعا کرد سیسیلیدور هنوز پادشاه ایر بود، با تاریکی بمیر.
میاب سرش را از پنجره بیرون آورد تا یک خروجی جایگزین را مشخص کند
سیسیلیدور نجات دهنده او نبود.
تپه‌های سرسبز تا کیلومترها کشیده شدند.
گلدهی چمنزارها و نسیم خنک از پنجره می گذشت. درختان زمرد و شاخ و برگ های مسحور چشم را به صدا درآوردند. فراتر از جنگل سرسبز زمرد، او دید
چوب های کارامل، قرمز و زرد برای پاییز همیشگی ایر مهم هستند
بوم شناسی.
میاب با کشیدن سرش به داخل، با امیدی دوباره به سمت در رفت
دوستش دیوار را باز کرده بود و جان او را نجات داده بود. دستش به سختی بود
هنگامی که دستگیره در از بیرون کشیده می شود، دور آن پیچیده می شود. میاب بیرون پرید
به عنوان یک مرد خوش تیپ در آستانه در ایستاده بود. او یک موجود قابل توجه بود
شانه های پهن و موهایی به رنگ آتش. سه شیطان آویزان کوچک در سمت راست او
و وقتی او را ارزیابی می کرد، شقیقه های سمت چپ می چرخیدند.و بر فراز او بلند شد، که اینطور نبود
با توجه به جثه ریزه او شگفت آور بود، اما این مانند روبرو شدن با یک جانور در جنگل بود.
میاب سعی کرد به این فکر کند که چرا سیسیلیدور کسی را به جای او می فرستد. او
نمی تواند پسرش رایدن باشد. تازه داشت به سن می آمد او می تواند نگهبان باشد،
جز اینکه او مانند دربار سلطنتی آیر لباس سبز و طلایی پوشیده بود. او نبود
شمشیر خود را درآورد، و زنجیر و فرمانی مکتوب نداشت، پس میاب
به ظاهر کوچکی از صبر اجازه داد تا قضاوت او را فیلتر کند. او اعتماد نداشت
از نرها بود، اما او یک فرزند متولد نشده داشت که باید به آن فکر کند، و تنها راه خروج از آن بود
موجود در آستانه
میاب برای اینکه دید بهتری داشته باشد، موضع خود را تغییر داد: «ببخشید. "شما اینجایید
تا مرا به دیدن پادشاه سیسیلیدور ببری؟»
موجودی با زنبق به رنگ جنگل پاییزی ایر تکان نخورد.
 

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #7
پارت ششم
او نگاهی به اطراف کرد، چانه اش را انداخت پایین، بنابراین نگاه های آنها به هم رسید.
میاب گفت «می‌توانی مرا نزد پادشاه ببری، لطفاً؟»
میاب سعی کرد اضطراب خود را پنهان کند، اما هر چه سکوت موجود طولانی‌تر می‌شد، وحشت بیشتر می‌شد.
"منظورت پدر من است؟" صدایش عمیق و واضح بود.
میاب احساس کرد که خون از صورتش هولناک بیرون می‌رود
اودر جستجوی نگاه او بود که انگار می خواهد ذهن او را بخواند، اما او آن قدرت را نداشت.
میاب به کلمه پدر کمی فکر کرد و فهمید
او پسر سیسیلیدور، رایدن بود.
"چه سالی است؟" ریه‌هایش از ترس رایدن خس خس می‌کرد
لحنش صاف و تسخیر شده بود و در شکمش احساس بیماری کرد. "
ایر پاسخ داد: نسل سوم پادشاهان اکنون بر تاج و تخت نشسته اند.»
میاب به زانوهایش افتاد و نتوانست درد را در هنگام برخورد با زمین حس کند. این شوک نزدیک بود قلبش را متوقف کند. همانطور که فکر می کرد نفس هایش تند شد
چه مدت در قلعه خود حبس شده بود. در واقع، چه کسی متوجه گم شدن او برای هزار سال خواهد شد؟
او متوجه نشده بود که چه مدت است اسیر شده زیرا آنانیا ذهن او را در حالت دائمی گیاهی نگه داشته بود.
"سیسیلیدور کجاست؟" میاب می‌دانست که تصور اینکه او زنده است خیلی دور از انتظار است
میاب گفت« زنده است؟»،
اما اتروسی ها گاهی چند صد سال پس از دو هزارمین تولد می میرند.
رایدن خم شد و سه شیطان مهره‌دار در هر معبد تاب خورد به عمد یک شیطان بزرگ از جلوی او بافته شده بود پیشانی تا پشت گردنش پایین می آید و جلوه ای وحشیانه به او می دهد.
رایدن با تلخی گفت«او به عنوان یک خائن شناخته شد و در اثر مسمومیت با ریشه باتلاق در همان روز درگذشت»
ذهن میاب به گردبادی از احساسات تبدیل شد.
سیسیلیدور تنها دوست واقعی او بود، و آن پادشاهان حریص را به قتل رساند.
او خائن نبود؛ سابق او و شوهر میاب و پادشاهان ریورفولد و خشایارکس در آن دسته بودند.
آنها کودتایی را انجام داند که پنج پادشاهی را از هم جدا کرد و او را قفل کرد.
غم و اندوه روح او را به تیکه پاره کرد زیرا فریاد انتقام جویانه او نور را در فضا دید.
هوا تکان می خورد و با برق می ترکید. نوری از بدنش بیرون میزد انفجار اختروش از سیاهچاله باد عرفانی موهایش را دورش می پیچید
در حالی که قدرتش از احساساتش تشدید می شد.
رایدن با نفرین به عقب پرید و بدنش را با دیواری از بدنش محافظت کرد
هوای سخت اورا احساس کرد که قدرت او در جای خود قفل شده است و به جریان های نوری خود نگاه می کند
طوفان هرگز وجودش را لمس نکرد پوست و موهایش به رنگ برنزه ای عجیب درآمد
در حالی که از خود در برابر قدرت او محافظت می کرد به آتش تبدیل شد، او آتش گرفت.
تمام خانه پایین آمد، اما قدرت او از بین رفت.
میاب فریاد زد و با مشت به زمین کوبید و التماس کرد کائنات تا او را به عدالت بیاورد بدن او در اثر استرس در انبوهی از اشک فرو ریخت
از تاریکی، مرگ دوستش، و عذاب قریب الوقوع دیگری پادشاهان منغلب شدند.
دهانش باز شد که تعجبی بر چهره هایش غلبه کرد.
«خورشید بالا! آن چه بود؟"
او در اطراف احساسات عذاب‌آورش سرفه کردو گفت: «سیسیلیدور دوست من بود.او سعی کرد از من در برابر سایر پادشاهان محافظت کند.»
رایدن به سمت میاب رفت و به او کمک کرد تا بایستد.
رایدن گفت:«"من آئویفه را خواهم گرفت. او در این چیزها از من بهتر است.»
میاب برگشت و روی لبه تخت نشست و در حالی که غمش را پردازش می کرد.
رایدن رفت و دوباره به این فکر کرد که آیا قرار است او را در آنجا بگذارند
سپس ماناکول ها به دلیل نقض معاهده محاکمه شدند. در باز شد و آئویفه زن قوی با موهای بلوطی رنگ پا به اتاق گذاشت. چند خدمتکار به دنبال آن غذا و یک سبدی از گیاهان به همراه داشت.
«مرا ببخش اعلی حضرت. غذا آوردم. اعلی حضرت از من خواست از شمامراقبت کنم، من خانم سلطنتی این خانه هستم. نام من آئویفه است.»
او داخل شد سپس احترام به خدمتکاران دستور داد تا در وظایف خود شرکت کنند.
میاب گفت "متشکرم."
میاب از روی تخت لیز خورد و به سمت میزی آمد که غذا در آنجا بود میتب در حال سست شدن بود، غذادر ظروف نقره‌ای سرو شده بود.
بشقاب های ماهی دودی، گوشت خوک شور، سیب زمینی سوخاری، هویج و همه چیز انواع میوه ها روی یک میز کوچک چیده شده بود. بوها او را هولناک کردند.
او روی صندلی نشست و یک قاشق غذاخوری را برداشت تا گوشت و سبزیجات را روی او بچیند بشقاب در حالی که یک چنگال گوشت خوک به زبانش اصابت کرد و آب ان جاری شد، از سر وجد ناله کرد.
 

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #8
پارت هفتم
پایین گلویش میوه‌ها بوی شهد بهشتی می‌دادند، سبزیجات طعم خیلی خوبی می‌دادند، و با هر لقمه، میاب احساس می کرد که قدرتش افزایش می یابد. حواسش به دلیل بارداری او افزایش یافته بود، و اگرچه او قادر به خوردن بیشتر نبود
او اواخر بیش از چند لقمه نان در سه روز ماهه اول نتوانسته بود بیشتر بخورد ان هم، در حد برطرف گرسنگی او بود حدود نوزده هفته تا تولد نوزاد فرصت داشت. در ده هفته، او وارد چرخه سیفون جادویی خود می شد.
پرستاران ویژه آموزش دیده برای کمک به مادران هنگامی که کودک آنها شروع به رشد می کرد
هویت جادویی آن برخی از مادران به دلیل اینکه کودک آنها بیش از حد نیرو می گرفتند، می مردند،
بنابراین پرستاران سیفون برای ایجاد تعادل بین نوزاد و مادر آموزش دیدند. میاب نتوانست از پرستاران سیفون بخواهید زیرا از بارداری او مطلع می شوند. رایدن ممکن است مایل باشد که به ملکه پناه دهد، اما کودک او یک موضوع سیاسی است
این اولین فرزندی بود که دو پادشاهی را در اتروسیا با هم ترکیب می کرد. اتروسیا تمدنی مردسالار بود و شانس ازدواج با حاکمان زن را نداشت
تا زمانی که میاب تاج و تخت را برای راونا به دست می گرفت.
دسر، جایی وحشتناکی که شوهر سابق او در آن‌جا حکومت می کرد،میاب سعی می کرد.برای اینکه کودکش به تاج و تخت برسد، تا زمان تولد کودک این راز را نگه میداشت.
رایدن قابل اعتماد بود. او چهار ماهه باردار بود، شکمش هنوز کوچک بود.پنهان کردن وضعیت او کار سختی نبود.
آئویفه به سمت کمد پشت اتاق خواب رفت و دوباره بیرون آمد
با یک دست لباس سپس یک تونیک به رنگ رز و شلوار برای او اورد، کمد را برای یک جفت کفش جستجو کرد. میاب دستی روی آن کشید، تونیک و روکش توری را تحسین کرد. مثل هر چیز دیگری در اتاق، همینطور بود.
ظریف و زنانه ردپای عشق بی انتها را در خود داشت، هاله ای زیبا پر شده بودکه به میاب آرامش میداد. او معمولاً به یک لباس نیاز دارد، اما ظاهر لباس از میاب بلندتر بود او می توانست شلوار را کوتاه کند ولی تونیک بلند بودبه اندازه ای که تا زانوهایش آویزان شود.
تونیک از ابریشم بانوی دره ساخته شده است.
ابریشم بانوی دره از پروانه های راونا که در آن زندگی می کردند ساخته می شد
راونا در نزدیکی آبشار پروانه آنها به اندازه هفت موجود بالغ بودند و می‌توانستند به اندازه کافی ابریشم تولید کند تا یک پادشاهی را بپوشاند. ابریشم بانوی دره بود به نام دوشیزگانی که ابریشم را درو می کردند، می ریسیدند و می بافتند نامگذاری شده است.
غرور بود از پادشاهی میاب.
پروانه های گرانبهای او اکنون به دلیل تاریکی منقرض شده بودند. تمام موجودات زنده در پادشاهی او را از بین بردند. میاب هر بار سوار پروانه ها شده بود یک روز قبل از ازدواج او با آنانیا، همسر سابقش و پادشاه دسر. این آزادی پرواز همیشه سر او را پاک کرده بود و به او آرامش می داد.
وجود داشت هیچ چیز قابل مقایسه با بادهای تند جهان در حین اوج گرفتن نیست
بالاتر از همه آرامش تماشای زمین هنگام پرواز هرگز متوقف نشدمیاب را شگفت زده میکرد عطر گرده افشانی پروانه ها حواس او را مسحور می کرد هر بال زدنشان.
"متشکرم، آئویفه." میاب غمش را خفه کرد. هر چیزی که دوست داشت رفته بود. او به نام ملکه بود، اما روحش مانند یک گدا بود.
او تونیک را روی سرش کشید، و ابریشم مانند زمزمه‌هایی از هوا بود که روی پوستش می‌لغزید.
آئویفه گفت«ما آن نوع بافنده‌هایی که شما به آن عادت دارید نداریم، اعلی حضرت» و یقه تونیک صورتی را مرتب کرد
میاب گفت "متشکرم. من از مهربانی پادشاه سپاسگزارم.»
آئویفه گفت «اعلیحضرت، ملکه فقید وینید ایر، صاحب این لباس بود، اعلیحضرت برای شما احترام زیادی قائل است تا اتاق آن را به شما تقدیم کند.»
میاب گفت "پس این سوئیت سلطنتی در قلعه است؟"
آئویفه سرش را نه تکان داد. این اتاق خصوصی ملکه وینید بود
خانه سلطنتی.”
عجیب بود که شاه رایدن او را به قلعه زمردی نیاورده بود. میاب احساس عجیبی داشت و می خواست تایید کند که شاه رایدن آن را دیده است یا خیر بارداری او را میداند یا نه
آئویفه گفت «آیا از خانم های دیگر می خواهید که میز را تمیز کنند؟»
 
آخرین ویرایش:

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #9
پارت هشتم
آئویفه به خدمتکاران دستور داد تا میز را تمیز کنند و اتاق را ترک کنند. وقتی آنها رفتند میاب که با آئویفه تنها بود پرسید: "بارداری من را فهمیده‌ای؟"
«اعلی حضرت وقتی شما را به اتاق خواب آوردند، نزدیک به مرگ بودید.این یک معجزه است که شما تنها با چند کبودی بهبود یافتید. بدن شما دارای یک جادواست که همان لحظه از بین رفت. حاملگی فقط برای من آشکار شد.»
میاب به سخنان آئویفه توجه کرد و ترس او را مهار کرد. به پادشاه رایدن گفته‌ای؟
« "وفاداری من اول به پادشاهم است. با این حال، من شما و کودک را داخل خطر نمی کنم.»
"متشکرم. من از صلاحدید شما قدردانی می کنم.»
آئویفه متعجب شد. «بهتر بود که اعلی‌حضرت را از امور شما آگاه کنم اعلی‌حضرت.»
میاب گفت:« "با این حال، ممنونم که چیزی نگفتی. من عادت ندارم که مردم به من مهربانی کنند، بنابراین وقتی مهربانی خود را نشان می دهند برای من معنای مهمی دارد.»
آئویفه بقیه اتاق را تمیز کرد و برگشت تا آنجا را ترک کند. «اعلی‌حضرت اگر به او فرصت بدهید، ممکن است یک متحد شایسته برای خود بسازید.»
***
رایدن وارد اتاقش شد و صورتش را مالید که از عواقب انفجار ملکه میاب شبح شده بود هیچ کس با نیت بد نمی توانست این صدا را تولید کند که از گلوی ملکه میاب بیرون آمد. یک اتفاق ناخوشایند در طول آن روز رخ داده بود. نسل دوم پادشاهان، و رایدن شروع به زیر سوال بردن حقیقتی که معتقد بود کرد از زمانی که او فرمانروای ایر شد. او تمام اطلاعات خود را بر اساس اطلاعات پدرش چیده بود
اعترافات در حال مرگ و شاهدان پادشاهان حاضر در دوره ملکه میاب را گرفتن.
رایدن چارچوب در را هل داد، از جایش بلند شد و وارد اتاقش شد
تحریک شدید روزی را که پدرش درگذشت، به یاد آورد که انگار این اتفاق افتاده است.
دیروز پادشاه سیسیلیدور توسط سایر پادشاهان مسموم شد و به او برچسب خائن زدند زیرا او بر سر یک اختلاف ارضی با راونا طرف شده بود. به عنوان یکی از قوی ترین صاحبان زمین، پدرش از بیشتر مواد مضر مصون بود، اما ریشه باتلاق استثنا جهانی بود.
رایدن آنجا ایستاده بود و نمی توانست باور کند پدرش در حال مرگ است.
سیسیلیدور، رایدن را در آغوش گرفت و تاج ایر را به او داد. به او گفت حکومت کن پادشاهی منصفانه‌ایداشته باش و نردم حکومتت را دوست داشته باش. مادرش مثل پدرش گریه می کرد
سم را در دهانش پاشید و ان را غرغره کرد.
راه خوبی برای رفتن نبود و اما این اتفاق برای ابد در حافظه رایدن ثبت شده است.
رایدن به زحمت پانصد سال عمر کرده بود. او یک نوجوان بود که تا به کنون هیچ کاری نکرده بود آخرین فرمان پدرش را فهمید و اجرا کرد.
نمی دانست با غمش چه کند. بلافاصله پس از آن، مادر رایدن بر اثر قلب شکسته درگذشت.
پادشاهان دیگرپس از مرگ مادرش سعی کرد ایر را بگیرد و رایدن را که خیلی جوان بود اعلام کردن که شایسته حکومت نیست او تاج و عنوان خود را با یادآوری آن به سایر پادشاهان حفظ کرد.
قانون اتروسی بیان می کرد که فرزند ارشد یا تنها وارث، تاج را پس از آن دریافت کرد مرگ حاکمان فعلی پادشاهی هیچ استثنایی وجود نداشت. مگر اینکه قرار بود قانون دیگری تصویب شود و سیاست‌های اتروسی را بازسازی کنند در انتخابات سلطنتی، آنها باید به او اجازه حکومت می دادند. پادشاهان نسل دوم پانصد سال آینده را صرف ایجاد مشکلات برای رایدن کرد.
او افکار خود را به ملکه میاب و ظاهر معجزه آسای او را بازگرداند.
 

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
20
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #10
پارت نهم
رایدن انتظار نداشت که اینقدر تحت تأثیر بزرگی ملکه قرار گیرد حضور میاب را احساس کرد بعد از وجود میاب هوا در اطراف برق می گیرد.
موهاش وزیدند دور شانه‌هایش در حالی که انرژی مغناطیسی‌اش باعث می‌شد پوستش خاردار شود. اسپند او
نگاهش سفید شده بود به طوری که عنبیه و مردمک چشمش ناپدید شد. قدرت او از نور مسحورکننده بود و حس طنین شدیدی را در درون ایجاد می کرد وجود رایدن با ملکه میاب ارتباط عمیقی داشت، اما اینطور نبودکه بفهمد چرا چیزی او را از تار و پود هستی فرا خوانده است، اصرار داشت که جادوی زمین او با نور او ادغام شود. او هرگز چیزی شبیه به آن احساس نکرد
احساس ارتعاش روحش با ملکه میاب، گویی کامل است
تعادل بین قدرت های آنها.
او به بیرون از پنجره نگاه کرد و به پادشاهی خود خیره شد. «من را وارد چه چیزی کردی، ملکه میاب؟»
یکی از کارکنان به میاب اطلاع داد که آئویفه برای راهنمایی شام برمی گردد و پادشاه رایدن از او مطمئن نبود که در مورد صرف غذا با او چه احساسی دارد
رایدن بخش هایی از تحصیلات سلطنتی او مانند حافظه عضلانی شروع به ظهور کردند.
اما او دو هزار سال بود که نزاکت اجتماعی را رعایت نکرده بود. سینه اش را احساس کرد سفت است و کف دستش ع×ر×ق می کند و به این فکر می کند که چگونه با یک موجود عجیب صحبت کند، از چه پروتکل هایی هنگام غذا خوردن استفاده کند و چگونه از ترسیدن او جلوگیری کند بر سر پیمان شکست خورده او خیلی داغ بود، میاب این را می دانست، اما او حاضر بود برای متمدن شدن تلاش کند.
او با غرور روی کمد نگاه می کرد و از ظاهرش می ترسید.
او شسته نشده بود و بوی تعفن او برای کشتن یک فیل کافی بود. او به حمام رفت تا خودش ظاهرش را مرتب کند.
میاب وارد آب گرم و گیاهی حمام شد و ناله کرد
گرمای عالی ریحان، اسطوخودوس و آویشن در حالی که نفس عمیق می کشید، بینی او را قلقلک می دادند.
بویی خوش و نشاط آور بود و آب دارویی او را خمیر می کرد
عضلات منقبض میاب متوجه گیاهان گلدانی شد که در داخل آن مانند یک صحنه جنگل چیده شده بودند
اتاق و جزئیات پیچیده الهام پاییزی را تحسین کرد. یک آبشار کوچک روی دیوار سنگی پاشیده شد و او می‌توانست بدن خود را بشویید و ماساژ دهد شانه های خود را به داخل حوض فرو کرد، با شمع هایی که از لابه لای سنگ می نگریستند شکاف ها وچراغ‌های اطراف حمام حس پری‌هایی را می‌داد که در حال بال زدن هستند در میان صخره‌ها در حالی که آب جو را به صدا درآورده بود.
او سایبان را دوست داشت سرخس‌هایی که محیط اتاق را تزئین می‌کنند و گلدان‌هایی از گل‌هایی که با عطر شیرین می‌چرخند.
او به سمت آینه طلاکاری شده روی دیوار چرخید و آب را تماشا کرد روی پوست او هنوز کبودی ها وجود داشت، اما ظرف چند روز ناپدید می شدند. را زخم های روی پاهای خود را که اکنون خراش ها و خطوط صورتی از انگورهای خونی بود را ماساژ داد.
دندان ها موهایش به هم ریخته بود، وبا استفاده از روغن لازم انها را مرتب کرد.
میاب برگشت و توهم را بر روی رحم خود رها کرد. او دوست داشت بزرگ شدن شکمش را هرچه زود تر احساس کند
چقدر مثل یک تخم مرغ خمیده شد و او کودک خودرا احساس کرد چشمانش شگفت انگیز شد مانند طوفان امپراتوری بود که از تالاب ها به داخل می پیچید.
رنگش با پدرش یکی بود و همیشه خاطراتش را گرم می کرد.
میاب از آینه برگشت و حمامش را تمام کرد.
پس از خشک کردن خود با یک حوله کرکی، او اتاق حمام را ترک کرد ودر اطراف کمد را جستجو کردتا چیزی برای شام بپوشد، اما هر لباسی برای او یا خیلی بلند بود یا خیلی تنگ بود
با نیم تنه حاملگی خود را پوشاند و طناب را کشید تا آئویفه به سمت او بیاید
چند دقیقه بعد، آئویفه وارد شد و یک فوم دریایی زیبا را پیدا کرد لباس نجات او یک لباس شب بود.
پس از سی دقیقه سنجاق، جمع کردن، و تنظیم، بالاخره اندازه میاب شد
میاب به طور رضایت بخشی برای شام حاضر بود.
آئویفه او را به بیرون از اتاق هدایت کرد و آنها به سرعت از راهروها پایین رفتند.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین