Paradox
مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقرهای
کاربر ثابت
- نام هنری
- پارادوکس
- مقام خاص
- همیار کپیست
- بخشدار
- - آموزش
- شناسه کاربر
- 310
- تاریخ ثبتنام
- 2021-01-20
- موضوعات
- 522
- نوشتهها
- 5,516
- راهحلها
- 106
- پسندها
- 2,019
- امتیازها
- 1,313
- سن
- 19
- محل سکونت
- قبرستانیمتروکهبه نام«ذهن»
اینک از زیر چراغی می گذشتیم ، آبگون نورش مرده دل نزدیکش و دورش و در این هنگام من دیدم بر درخت گوژپشتی برگ و بارش برف همنشین و غمگسارش برف مانده دور از کاروان کوچ لکلک اندوهگین با خویش می زد حرف بیکران وحشت انگیزی ست وین سکوت پیر ساکت نیز هیچ پیغامی نمی آرد پشت ناپیدایی آن دورها شاید گرمی و نور و نوا باشد بال گرم آشنا باشد لیک من ، افسوس مانده از ره سالخوردی سخت تنهایم ناتوانیهام چون زنجیر بر پایم ور به دشواری و شوق آغوش بگشایم به روی باد همچو پروانه ی شکسته ی آسبادی کهنه و متروک هیچ چرخی را نگرداند نشاط بال و پرهایم آسمان تنگ است و بی روزن بر زمین هم برف پوشانده ست رد پای کاروانها را عرصه ی سردرگمی هامانده و بی در کجاییها باد چون باران سوزن ، آب چون آهن بی نشانیها فرو برده نشانها را یاد باد ایام سرشار برومندی و نشاط یکه پروازی که چه بشکوه و چه شیرین بود کس نه جایی جسته پیش از من من نه راهی رفته بعد از کس بی نیاز از خفت آیین و ره جستن آن که من در می نوشتم ، راه و آن که من می کردم ، آیین بود اینک اما ، آه ای شب سنگین دل نامرد لکلک اندوهگین با خلوت خود درد دل می کرد باز می رفتیم و می بارید جای پا جویان هر که پیش پای خود می دید من ولی دیگر شنگی و شنگولیم مرده چابکیهام از درنگی سرد آزرده شرمگین از رد پاهایی که بر آنها می نهادم پای گاهگه با خویش می گفتم کی جدا خواهی شد از این گله های پیشواشان بز ؟ کی دلیرت را درفش آسا فرستی پیش تا گذارد جای پای از خویش ؟