. . .

داستان آموزنده

  1. مذهبی داستان زیبای عطر ده روزه

    بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جون غلام ابوذر غفاری را پیدا کردند در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطر بود و سپس او را دفن کردند. جون کسی بود که امیرالمومنین (ع) او را به 150 دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام برای کمک به او به...
  2. مذهبی داستان خواندنی موسی(ع) و ساحران

    موسی با توفیق و مدد خداوند از هرگونه خطا بدور است و هیچ مانعی را بر سر راه خود مهم نمی بیند. در دوران رسالت موسی، سحر و جادو در میان مصریان رواج داشت و در میان ساحران مصر، جادوگرانی بودند که عقلها را تسخیر و قلبها را شیفته خود می ساختند و همان طوری که وزش باد شاخسار درختان را به بازی می گیرد،...
  3. مذهبی داستان تامل برانگیز خواب عزیر پیامبر

    عزیر چون وارد باغ خود شد، دید درخت ها سبز و سایه آنها گسترده است و زمان برداشت میوه آنها نزدیک شده است، نغمه بلبلها گوش را می نوازد و پرندگان به طرب آمده اند. عزیر ساعتی در این باغ بیاسود و از نسیم جان پرور آن بهره مند و از تماشای سبزه و چمن و طراوت یاس و یاسمن غرق در نشاط شد، آنگاه سبدی از...
  4. مذهبی داستان آموزنده سفر موسی (ع) وخضر(ع)

    حضرت موسی(ع)، مهیای سفر شد و به سوی محل زندگی خضرنبی به همراه یکی از یارانش به نام یوشع به حرکت درآمد. وقتی موسی (ع) نزد خضر نبی رسید به او گفت که برای آموخت علومی غیر از علوم نظری نزدش آمده است و آمادۀ فراگیری هر آنچه که حضرتش بفرماید می‌باشد. خضر نگاهی به موسی انداخت، به قول امروزی‌ها سر تا...
  5. مذهبی ماجرای عذاب شمر از زبان علامه امینی

    علامه امینی تعریف کرده است که: مدتها فکر می‌کردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب می‌کند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او می‌دهد؟ تا این که شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده‌ام، در کنار...
  6. مذهبی داستان زیبای قضاوت در بهترین خط

    روزی حضرت فاطمه زهراء علیها السلام مشغول انجام کارهای منزل بود و دو فرزند عزیزش حسن و حسین علیهماالسلام خطّی را نوشته بودند و هر یک ادّعا می‌کرد، که خطّ من بهتر و زیباتر است. پس جهت قضاوت نزد مادرشان آمدند و از او خواستند تا نظر دهد که خطّ کدام یک بهتر و زیباتر می‌باشد. ولی حضرت زهراء علیها...
  7. مذهبی داستان زیبای تسبیحات حضرت زهرا(س)

    شیخ صدوق می‏گوید: از حضرت امیر مؤمنان روایت شده که آن حضرت به مردی از «بنی سعد» فرمود: آیا می‏خواهی از خودم و فاطمه برایت سخن بگویم؟! حضرت فاطمه در خانه‏ ی من بود. او با مشک آب، آنقدر آب آورد که بند مشک در بدن او اثر کرد، آن قدر با آسیاب دستی کار کرد که دست‏هایش تاول زدند، آنقدر خانه را جارو...
  8. مذهبی داستان خواندنی بازار سیاه

    عائله ی امام صادق و هزینه ی زندگی آن حضرت زیاد شده بود. امام به فكر افتاد كه از طریق كسب و تجارت عایداتی به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد. هزار دینار سرمایه فراهم كرد و به غلام خویش كه «مصادف» نام داشت فرمود: «این هزار دینار را بگیر و آماده ی تجارت و مسافرت به مصر باش». مصادف رفت و با آن...
  9. مذهبی ماجرای خواندنی حضرت علی(ع) و اژدها!

    با سلام خدمت دوستان عزیز وارجمندم در انجمن رمانیک بنده به عنوان مدیر و نقل کننده این داستان این داستان را نه تایید می کنم و نه تکذیب و دوستانی که به دنبال منبع داستان می گردند . می توانند به کتاب عظیم الشن بحار الانوار، ج 39؛ ص 172 مراجعه نمایند
  10. مذهبی حکایت جوانمردی حضرت علی(ع) و پاداش خدا

    سه روز گذشت، در خانه علی(ع) غذایی پیدا نشد، آن حضرت و فاطمه زهرا(س) و حسن و حسین(ع) گرسنه ماندند. فاطمه(س) پیراهن خود را به علی(ع) داد تا بفروشد. آن حضرت پیراهن را به شش در هم فروخت، اتفاقاً فقیری درخواست کرد، حضرت، آن شش درهم را به فقیر بخشید. پس‌ از این جریان، جبرئیل امین به‌ صورت مردی ناشناس،...
  11. حدیث چهار پند از چهار کتاب آسمانی ازحضرت علی(ع)

    امیر مؤمنان علی(ع) فرمود: «قَرَأْتُ التورات وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْزَبُورِ وَ الْفُرْقَانِ وَ أختَرتُ بَيْنَ کُلِّ کِتابٍ کَلِمَةٍ، فَمِنَ التَّوْرَاةِ؛ مَنْ صَمُتَ نَجَي وَ مِنَ الْإِنْجِيلَ، مِنْ قَنَعَ شَبُعَ، وَ مِنَ الزَّبُورِ؛ مِنْ تَرکِ الشَّهَوَاتِ؛ سَلِمَ مِنَ الْآفَاتِ، وَ مِنَ...
  12. مذهبی داستان عبرت اموز عابر و بازاری

    مردی درشت استخوان و بلندقامت كه اندامی ورزیده و چهره ای آفتاب خورده داشت و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهره اش گذاشته و گوشه ی چشمش را دریده بود، با قدمهای مطمئن و محكم از بازار كوفه می گذشت. از طرف دیگر مردی بازاری در دكانش نشسته بود. او برای آنكه موجب خنده ی رفقا را فراهم كند، مشتی زباله...
  13. مذهبی حکایت گنجشک و خدا

    وزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن ، روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت! فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و...
  14. مذهبی حکایت کوهنورد وخدا

    کوهنوردی می خواست به قله ای بلندی صعود کند. پس از سال ها تمرین و آمادگی, سفرش را آغاز کرد. به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند...
  15. مذهبی داستان زیبای درخواست برادر

    عقیل در دوران خلافت امیرمومنان (ع) به عنوان مهمان به خانه آن حضرت وارد شد. حضرت علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع) اشاره كرد كه جامه ای به عمویت هدیه كن و امام حسن (ع) نیز یك پیراهن و یك رداء از مال شخصی خود به عمویش اهداء كرد. هوا گرم بود، علی (ع) و عقیل مشغول گفتگو بودند. موقع شام خوردن رسید،...
  16. مذهبی داستان چهارمرغ حضرت ابراهیم (ع)

    روزی حضرت ابراهیم خلیل الله از کنار دریایی می‌گذشت. مرداری را دید که مقداری از آن داخل آب و مقداری در خشکی قرار داشت و پرندگان و حیوانات دریا و خشکی از دو سو آن را طعمه خود قرار داده‌اند و حتی گاهی بر سر آن با یکدیگر دعوا می‌کردند. دیدن این منظره، حضرت ابراهیم(ع) را به فکر کیفیت زنده شدن مردگان...
  17. مذهبی ماجرای حضرت سلیمان (ع) و ملکه سبا

    روزی سلیمان به لشکریانش دستور داد تا آماده شوند و همگی با هم به همراه سلیمان به زیارت خانه خدا بروند . در مسیر حرکت شان به طائف رسیدند که معروف به سرزمین مورچگان بود. پادشاه مورچه ها به آن ها دستور داد تا به لانه های خود در زیر زمین بروند . وقتی سلیمان به نزدیکی پادشاه مورچه ها رسید با مهربانی...
  18. مذهبی ماجرای خواندنی مرد شامی و امام حسین (ع)

    شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد کیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است.» سوابق تبلیغاتی عجیبی که در روحش رسوخ کرده بود موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی الله آنچه می تواند سب و دشنام نثار...
  19. هاویر

    متن داستان پادشاه پرندگان

    یکی بود یکی نبود ، در یک جنگل سرسبز و پر از دار و درخت که حیوانات زیادی اونجا کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردن، گروهی از پرنده های زیبا و آوازه خوان هم بودن که سال های زیادی بود توی جنگل سرسبز و قشنگ قصه ی ما زندگی می کردن. با بیشتر شدن تعداد پرنده ها مشکلات اونا هم مثل ساختن لونه روی درخت...
  20. هاویر

    متن داستان دوستی عجیب موش و گربه

    توی جنگل قصه ی ما گربه ی پشمالویی بود که به خاطر رنگ پوستش بهش می گفتند عسلی. عسلی اون روز خیلی خوشحال بود . آخه روز تولدش بود و هر حیوانی که اون رو میدید تولدش رو بهش تبریک می گفت و براش آرزوهای خوب می کرد. عسلی با اینکه گربه شیطون و بازیگوشی بود ولی قلب مهربونی داشت و به همه حیوانات کمک می...
بالا پایین