. . .

اشعار

  1. CANDY

    شعر اشعار خوزه آنخل بالنته

    سایه‌ها از درونم سر بر می‌کشند. شب برافراشته می‌شود، آرام آرام. خورشیدی تاریک، تشعشعش فروکاسته می‌شود. و دَوَران، ما را به خود می‌خوانَد، ورای زمان. با من بگو، آنگاه که بر کرانه‌ی آب ها نشسته‌ام، نظاره‌گرِ سایه‌هایی که به سراغم می‌آیند، با من بگو، آیا خاطراتِ محو ناشدنی‌ات نیز از بین خواهند رفت
  2. CANDY

    شعر اشعار پل ورلن

    آسمان بر فراز بام چقدر آبی، چقدر آرام است! درختی بر فراز بام شاخه اش را می‌جنباند. ناقوس در آسمان پیش چشم آرام، آرام طنین می‌اندازد پرنده ای بر درخت پیش چشم آواز حزن انگیز خود را سر می‌دهد. خدای من، خدای من! زندگی اینجاست بی آلایش و آرام این هیاهوی آرام بخش از جانب شهر می‌آید. هان با...
  3. CANDY

    شعر اشعار گیوم آپولینر

    سبزه زهرآگین ولی زیبا بُوَد در پاییز گاوها حین چرا در آنجا نرم نرمک سَم به جسم خویشتن اندرکنند گل حسرت آبی و یاسی رنگ گل دهد در آنجا، چشم‌های تو به رنگ آن گل نیلگون همچو کبودی شان اند و به ماننده‌ی این پاییزاند ذره ذره می‌شود مسموم بهر چشم‌هایت عمر من کودکان مدرسه سر می‌رسند با غوغا...
  4. CANDY

    شعر اشعار پل الوار

    کجایی تو مرا می‌بینی می‌شنوی مرا به جا می‌آری منِ زیباترینْ منِ تنها موج رودخانه را چون کمانچه برمی‌گیرم می‌گذارم بگذرند روزها می‌گذارم بگذرند ابرها زورقها ملالْ نزدِ من مرده‌ست مرا تمام طنینهای کودکیْ گنجهای من با خنده در گلوست چشم‌اندازِ من سعادتی‌ست بس بزرگ و رخسار منْ جهانی روشن آن‌جا همه...
  5. CANDY

    شعر اشعار الن برن

    بگذار دوست بدارمت. تو مانع نخواهی شد که اسب مغرور یالش را تکان دهد ماسه‌ها را لگدمال کند و در باله‌ی خشمش هر کجا که خواست برود. دوستت دارم. عشقم شانه‌های ظریفت را بامهربانی میان گردبادش می‌گیرد شنلی می‌شود که تو را با خود ببرد خشن‌تر از باد سیاه‌تر از درونش. پرزی ریز در مشتِ هذیان از خوشی...
  6. CANDY

    شعر اشعار رودکی

    بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید...
  7. CANDY

    شعر اشعار فرخی یزدی

    گلرنگ شد در و دشت ، از اشکباری ما چون غير خون نبارد ، ابر بهاری ما با صد هزار دیده ، چشم چمن ندیده در گلستان گیتی ، مرغی به خواری ما بی خانمان و مسکین ، بدبخت و زار و غمگین خوب اعتبار دارد ، بی اعتباری ما اين پرده ها اگر شد ، چون سينه پاره دانی دل پرده پرده خون است ، از پرده داری ما یک...
  8. CANDY

    شعر اشعار سعدی یوسف

    حالا چگونه گام‌هایم را به او برسانم؟ در کدام سرزمین ببینمش؟ و در کدام کوچه ‌ها بجویمش؟ در کدام شهر؟ و اگر خانه‌اش را یافتم -به‌فرض که پیدا کنم- زنگ در را آیا خواهم زد؟ چگونه جواب دهم؟ و چگونه در صورتش خیره شوم؟ چگونه لمس کنم شـ×ر×ا×بِ رقیقِ میانِ انگشتان را چگونه باید سلام کنم و درد...
  9. CANDY

    شعر اشعار دریتا کومو

    تنهایی زل‌زدن از پشت شیشه‌ ای‌ است که به شب می ‌رسد . فکر کردن به خیابانی‌ است که آدم‌هایش قدم‌ زدن را دوست می‌دارند آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند، اما خواب نمی‌‌بینند. آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌ شب از خانه بیرون می‌ زنند...
  10. CANDY

    شعر اشعار ادوارد حق وردیان

    زمستان را دوست ندارم وقتی بهار است. زمستان را دوست ندارم وقتی تابستان است. زمستان را دوست ندارم وقتی پاییز است. زمستان را دوست ندارم وقتی زمستان است. در باغ خشکیده قدم می‌زنم و صدای قبرها را می‌شنوم
  11. CANDY

    شعر اشعار ویلیام بلیک

    به باغ عشق رفتم و آن‌چه را که هرگز ندیده بودم، دیدم: کلیسای کوچکی بر گستره ای سبز که در گذشته زمین بازی ام بود و درهای کلیسا بسته بود و بر سر درش نوشته بودند: “مبادا چنین و چنان کنی!” پس به باغ عشق برگشتم آن‌جا که هزاران گل خوشبو روییده بود و دیدم که پُر از گور بود و به‌جای گل‌ها، سنگِ...
  12. CANDY

    شعر اشعار پل سلان

    در چشمه ی چشم هایت تورهای ماهیگیران آبهای سرگشته می زیند در چشمه ی چشم هایت دریا به عهد خود پایدار می ماند من قلبی مقام گرفته در میان آدمیانم جامه ها را از تن دور می کنم و تلالو را از سوگند : در سیاهی سیاهتر ، من بـر×ه×ن×ه ترم ، من آنزمان به عهد خود پایدارم که پیمان شکسته باشم من تو هستم...
  13. CANDY

    شعر اشعار یانیس ریتسوس

    تمام شب خوابش نبرد گام های آن خوابگرد را دنبال می‌کرد بالا سرِ خود، روی پشت بام هر گام در تهی جای او طنینی بی پایان داشت سنگین و خفه کنار پنجره ایستاد، منتظر که بگیردش‌ اگر افتاد. اما اگر خودش هم با او پایین کشیده می‌شد، چه؟ سایه ی یک پرنده روی دیوار؟ یک ستاره؟ او؟ دست‌های او؟ صدای خفه‌ای روی...
  14. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار جعفر زارع

    عشق الهام قشنگی ست طراوت دارد جذبه اش لایتناهی ست نجابت دارد غم دل در طلب عشق ولی شیرین است سختی اش راحت و گرمی و حلاوت دارد بی جهت نیست که عاشق پی معشوقه ی خویش بی ریا هست و وفادار و شجاعت دارد عشق یک لحظه به دست آورد احساست را حس این لحظه به یک عمر شباهت دارد ای خوش آن عاشق دلباخته که با...
  15. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار نجمه زارع

    زخم پرواز اگر در غزلِ لال من است كوله‌باری ز غمِ پنجره بر بال من است خيره تا دورترين نقطه‌ی آينده شدم چه كسی ضامن آينده‌ی امسال من است؟ ديده‌ام گاه غريبانه كسی را ببَرند غافل از اينكه همين حادثه در فال من است سرنوشتی كه كمين كرده به دامش برسم مثل يک سايه كه بی‌فاصله دنبال من است برويد ای...
  16. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار داوود شمسی

    خنده‌هایت به گلی تازه شباهت دارد که از آرامش ِ معشوق حکایت دارد تاب گیسوی نگارین تو در دستانم از تقلای دلی خسته شکایت دارد تا که در قرص مَهت می‌نگرم بی‌تابم نیک، چشمت به غم ِ عشق عنایت دارد در خیالات به اندوه ِ جهان می‌خندم چون شکرخند ِ تو اعجاز ِ سرایت دارد یک طرف لشگر گیسو ، طرفی خیل مژه...
  17. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار محمد باقر الستی

    از پشت قاب پنجره بر كوچه ها زل مي زنم روزى تو برميگردي و اين خانه را گل مي زنم اشكم ز شوق ديدنت بر گونه هايم مي دود آهسته بر گوش دلم حرف از تحمل مي زنم آغوش بازی دارم و دستی به سوی آسمان ... با خاطرات کهنه ام سوی دلت پل می زنم پیراهنی با بوی تو امشب به تن کردم بیا ... پیدا کنی تا که مرا...
  18. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار شاطر عباس صبوحی

    نیست او را سر موئی سر سودائی ما کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما گر بدادیم بهای دهنت نقد روان سود بردیم که شد هیچ خریداری ما همه شب تا به سحر، از غم رویت شادیم به امیدی که بیائی تو به غمخواری ما چند آزار دل ما دهی، ای راحت جان...
  19. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار امیرحسین مقدم

    من که دلتنگ توام بامن بمان ، دل دل نکن تا دلم خالیست ، درجای دگر منزل نکن غرق چشمان توام ، آخربیا دستم بگیر این تن بی طاقتم را دورازاین ساحل نکن تا تو هستی، شعرِمن را میشود گاهی شنید بی مروت ، این همه قول و غزل ، باطل نکن من که جرمم عاشقی بودست حکمم انتظار پس روا برمن تو حکم مجرم قاتل نکن با...
  20. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار مسعود سعد سلمان

    نرسد دست من به چرخ بلند ورنه بگشادمیش بند از بند قسمتی کرد سخت ناهموار بیش و کم در میان خلق افکند این نیابد همی به رنج پلاس و آن نپوشد همی ز ناز پرند آنکه بسیار یافت ناخشنود وآنکه اندک ربود ناخرسند خیز مسعود سعد رنجه مباش هر چه یزدان دهد بر او بپسند گر جفا بینی از فلک مگری ور وفا یابی از...
بالا پایین