- نوع اثر
- داستان
- نام اثر
- خانه اجنه
- ژانر
- پلیسی, ترسناک, معمایی
- سطح
- نقرهای
- نویسنده
- آرمیتا حسینی
- کپیست
- مدیرکپیست
- ویراستار
- naf.as.o.o
- منتقد
- laloush
- طراح جلد
- elh_am
- منبع تایپ
- انجمن رمانیک
- تعداد صفحات
- 76
نام اثر: خانه اجنه
نام نویسنده: آرمیتا حسینی @نویسنده پشت شیشه
لینک تاپیک اثر در انجمن: این اثر در انجمن رمانیک تایپ نشده است
ژانر:ترسناک، مرموز، پلیسی، عاشقانه
سطح: نقره ای
تعداد صفحات: هفتاد و شش
خلاصه:موضوع دربارهی دختری به نام سایه است؛ سایه، پلیس جوانی است که پروندهی بسیار مرموزی را برعهده میگیرد. این پرونده در ظاهر یک پروندهی ساده است؛ اما در حقیقت یک پروندهی بسیار عجیب و غیرقابل باور است؛ سایه بعد از فهمیدن ماجرای پرونده سعی میکند همه چیز را درست کند؛ اما… .
مقدمه:___
برشی از اثر:
پشت میز کارم نشسته بودم و در گوشیام عکسهای خانوادگیام را نگاه میکردم؛ شاید این از بد شانسی من بود که پدرم شهید شد و من و مادرم تنها ماندیم، شاید هم خوش شانسی بود که همچین پدری داشتم. همیشه دلم میخواست مثل پدرم باشم؛ اما الان فقط میخواهم مثل خودم باشم.
رادوین در اتاق را باز کرد و احترام نظامی گذاشت.
– چرا نفس نفس میزنی؟
کمی نفس کشید و بعد از درست شدن نفسش، گفت:
– راستش رئیس من رو فرستاد اینجا! نمیدونی چقدر دویدم. گفت بیام بگم که… که چی؟
خندهام گرفته بود؛ اما خندهام را نگه داشتم. دستهایش را روی سرش گذاشته بود و حالت تفکر به خودش گرفته بود؛ ناگهان انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشد گفت:
– آها گفت پروندهی جدید دارین فوراً برین دفترش.
سرم را به علامت “باشه” تکان دادم. از پشت میز بلند شدم و چادرم را صاف کردم، البته من چادری نیستم؛ اما در محل کار واجب است. سمت دفتر رئیس رفتم و داخل شدم. احترام گذاشتم و روی صندلی نشستم. رئیس سبیلهایش را رها کرد و صاف نشست. جدی به چشمانم خیره شد و گفت:
– من این پرونده رو به خیلیها پیشنهاد دادم؛ اما قبول نکردن. نمیدونم تو قبول میکنی یا نه.
کمی به فکر فرو رفتم، مگر چجور پروندهای است؟ یک قاتل دیوانه؟ یا یک دزد؟
– میشه بگین چجور پروندهای هست؟
رئیس گلویش را صاف کرد و گفت:
– یه آپارتمان توی گوشه و کنار شهر قرار داره؛ اون طرفها ساختمانی وجود نداره فقط همین یک آپارتمانه! هر کس این آپارتمان رو میخره میگه صدای وحشتناک میاد و از اینجور چیزها. من اول باور نکردم؛ اما یه دختر دوازده ساله که پدر و مادرش تنهاش میزارن توی خونه کشته میشه.
با کمی تعجب خیرهاش شدم. نکند مرا مسخره کرده؟ یا شاید فیلم ترسناک زیاد نگاه میکند؟ اصلاً شاید شوخی باشد. سوالی نگاهش کردم و گفتم:
– الان از من چی میخواین؟
– این پرونده رو به تو و روهام میسپارم، چون خیلی سخته دو نفری بهتره! از تو میخوام بفهمی موضوع اون آپارتمان چیه.
از روی صندلی بلند شدم و پرونده را برداشتم و با تمام شجاعت گفتم:
– من این پرونده رو قبول میکنم.
رئیس لبخندی از روی رضایت زد. از اتاقش بیرون آمدم و سمت اتاق روهام رفتم، درجه او با من یکی بود و در خیلی از پروندهها با هم بودیم.
با صدای روهام که میگفت:
– بیا تو.
داخل شدم و کلی نگاهی به میز کارش که همیشه مرتب بود، انداختم. من همیشه در کارهایم جدی بودم برای همین این پرونده را همین امروز باید شروع میکردم. پرونده را روی میزش گذاشتم و گفتم:
– هر چند میدونم فقط خرافات مردم به حساب میاد؛ اما باید راز خونه رو بفهمم، میخوام برم یه بازدیدی از خونه بکنم، میای؟
روهام هم در کارش همیشه جدی بود؛ اما با عقل پیش میرفت و تمام احتمالات را در نظر میگرفت. موهای خرمایی رنگش را کنار زد و با چشمان عسلیاش سوالی نگاهم کرد و سپس گفت:
– اگه ما الان بریم شب میشه و شاید یک درصد مردمی که اونجا زندگی میکنن راست بگن، شاید توی اون تاریکی اتفاقی برامون بیفته، شاید… .
نظر دادن