- نوع اثر
- داستان
- نام اثر
- داستان های حوالی دروازه غار
- ژانر
- اجتماعی
- سطح
- نقرهای
- اثر اختصاصی
- بله
- نویسنده
- AYSA_H
- کپیست
- AYSA_H
- ویراستار
- naf.as.o.o
- منتقد
- Nil@85
- طراح جلد
- ح.خدامی
- منبع تایپ
- انجمن رمانیک
- تعداد صفحات
- 43
نام اثر: مجموعه داستان های حوالی دروازه غار
نام نویسنده: AYSA_H
لینک تاپیک اثر در انجمن:حوالی دروازه غار |AYSA_H
ژانر: اجتماعی
سطح: نقره ای
تعداد صفحات: 43
خلاصه:
کمی پایینتر از موزهی گلستان، در حوالی دروازه غار، کوچه پس کوچههای خزانه، این روزها حال و هوای عجیب و غریبی دارد. البته برای مایی که نام خود را انسان گذاشتهایم و خود را بالا شهری مینامیم! در اینجا کفتر بازی هنوز مرسوم است. مردهایشان تریپ لاتی دارند و هایده گوش میدهند. باکلاسترین ماشین در این محله پیکان و پراید است. زنها جلوی خانهها مینشینند و از هر دری سخن میگویند و غیبت می کنند و اگر سخنانشان اجازه دهد دستی به روی سبزیهای مقابلشان می کشند. دخترها و پسرها داخل کوچهها برای یک توپ غوغا بپا می کنند. اینجا هنوز هم دعوای ناموسی هست و کسی آن را بد نمیداند. اکنون من، آیسا حیدری، میخواهم چند روایت کوتاه از این زندگی را روایت کنم. باشد که روزی سایهی مشکلات از روی این محله کنار برود و نور امید بر سر مردم سرزمینم بتابد.
مقدمه:
از کوچههای خیس گیشا
تا کافههای گرم دربند
از برج میلاد کمی کج
تا کوه مغرور دماوند
از روزهای خنده بازی
تو پارک ساعی ریسه رفتن
شب زیر عطر گیج بارون
دور تئاتر شهر گشتن
شبها پیاده تو ولیعصر
تهرانِ من، تهرانِ بیدار
بازم دارم هذیون میبافم
بازم دلم تب داره انگار
(ترانه سرا: آرش معدنی پور)
برشی از اثر:
آن دخترک را از زمانی که به این محله نقل مکان کرده بودیم، میشناختم. برای سیر کردن شکم خود و برادرش تحقیرهای مردم را به جان میخرید؛ اما باز هم با عشق کفشهای مردم را واکس میزد. البته اینطور نشان میداد! دستانش بعد از غروب آفتاب یخ میزدند و قوای زیادی برای ساییدن کفشهای مردم نداشت! گرچه کفشهای کهنهی مردم را واکس میزد و آنها را نو میکرد؛ اما خودش کفش مناسبی برای پوشیدن نداشت؛ خودش دمپایی آبی رنگی که چندین سایز بزرگتر از او بود را میپوشید؛ اما برادرش که تازه زبان باز کرده بود، کتانی کهنه؛ اما سالم میپوشید.
نظر دادن