- نوع اثر
- رمان
- نام اثر
- رمان دلنیای عاشق
- ژانر
- اجتماعی, عاشقانه
- سطح
- نقرهای
- نویسنده
- مهدیه مومنی
- کپیست
- nfs_nm
- ویراستار
- S O-O M , naf.as.o.o
- منتقد
- هستی همتی
- طراح جلد
- mojgan_a
- منبع تایپ
- رمانیک
- تعداد صفحات
- 149
نام اثر: دلنیای عاشق
نام نویسنده: مهدیه مومنی @.Mahdieh
لینک تاپیک اثر در انجمن: این اثر در انجمن رمانیک تایپ نشده است.
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
سطح: نقره ای
تعداد صفحات: صد و چهل و نه
خلاصه:
رمان از زبان راوی داستانه؛ اما نقشهای اصلی رمان عرفان و دلنیا هستن. عرفان پس از مرگ پدرش ضربه سختی میخوره و چون پدرش به نامادریش علاقهی زیادی داشته، بعد پدرش به نامادریش اعتماد میکنه؛ ولی ضربه بدی میخوره. در این بین دختری هم هست که قلب مغرور عرفان رو احاطه میکنه و… .
مقدمه:
تا حالا شده اعتماد کنی و ضربه بخوری؟ شده همهی اطرافیانت رو کنار بزنی تا اون شخص رو ناراحت نکنی و نخوای از خواستش سرپیچی کنی و به خاطرش حتی حاضر باشی با حسهات هم بجنگی و بخوای ازشون بگذری؟ ولی بعدها بفهمی که تمام اعتمادت اشتباه بوده و تمام زندگیت از هم بپاشه؟
برشی از اثر:
صدای سرفههای مکرر آقای شهریاری مدام در اتاق بزرگش میپیچید. عرفان، تک فرزند خاندان بزرگ شهریاری، مغرور در کنار پدر ایستاده بود و دستش رو توی دست گرفته بود. آقای شهریاری به سختی نفس میکشید و حالش اصلاً مساعد نبود.
آرتینا خانم، زن دوم آقای شهریاری و نامادری عرفان، هم در طرف دیگر تخت ایستاده بود. دکتر وارد اتاق شد و به عرفان دست داد و مشغول معالجهی آقای شهریاری شد.
عرفان کمی مضطرب شد و اخم کرد. کمی که گذشت دکتر با ناراحتی رو بهش گفت:
– متأسفم عرفان خان. پدرتون دیگه زیاد فرصت نداره. بیماری خیلی پیشرفت کرده و دیگه از دست ما کاری برنمیاد.
عرفان کلافه شد.
– یعنی چی دکتر؟ میبرمش آمریکا، هرجا که بشه.
دکتر از جایش برخاست.
– مختارید عرفان خان؛ ولی هرجا که ببرید همین حرفهای من رو تحویلتون میدن.
عرفان دستش رو توی موهاش فرو کرد و کلافه نفس عمیقی کشید. آقای شهریاری گفت:
– عرفان پسرم خودت رو اذیت نکن. مرگ حقه بابا.
دکتر سبحان خداحافظی کرد و رفت. آرتینا خانم لبخند محوی زد، انگار زیاد از مرگ آقای شهریاری ناراحت نبود.
آقای شهریاری نفس نفس میزد و بالکنت گفت:
– عرفان زنگ بزن به محمدی بگو بیاد اینجا.
عرفان بیحرف از اتاق خارج شد تا با وکیل رسمی پدر حرف بزند.
آرتینا خانم کنار شوهرش رفت و دستش را گرفت. آقای شهریاری نگران بود؛ برای تنها فرزندش عرفان که ثمرهی عشقش، مهتاب بود. که چهار سالی میشد در یک تصادف مرده بود و آقای شهریاری یکسال پیش تنها برای تنها نبودن عرفان و کمبود محبت، با آرتینا خانم ازدواج کرد و حالا میترسید بعد از خودش آرتینا عوض شود و عرفان ضربه بخورد.
نظر دادن