"نقاب عاشقی"
- گفتنیها را گفتم و نشنیدی؛ دیدنیها را در مقابل چشمانت قرار دادم و ندیدی؛ لمس کردنیها را، چون خاری پنداشتی و لمس نکردی؛ امّا تو برای من، وسواس فکری بودی که توانایی فکر کردن را از من گرفت، و در آن زمان دگر توانایی تفکر بر انتخابم را نداشتم و در آخر، تو منتخب زندگیام شدی... .
- اما تو همچون خون در رگهایم بودی، هیچگاه فراموشَت نکردم.
- اما تو هیچگاه توجهت را بروز ندادی و من هیچگاه شریک زندگیام را در زندگیام احساس نکردم.
- اطرافت را نگاه کن، با این اوصاف، ما برای هم شدهایم و در هم تنیدهایم.
- باز هم با کلامی بیتوجهیات را پوشاندی و نقاب عشق را بر صورت زدی.