. . .

مهم ★پیدا کردن رمان‌های بی‌نام★

تالار تایپ اثر

دلآرام

رمانیکی
مقام‌دار آزمایشی
ویراستار
آزمایشی
ویراستار
شناسه کاربر
7969
تاریخ ثبت‌نام
2024-03-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
86
راه‌حل‌ها
3
پسندها
448
امتیازها
83

  • #2,611
سلام منم دنیال یه رمان میگردم که درباره دختری که از بچگی لکنت زبان داره و یجورایی لاله و مهندسی معماری خونده و نقشه کشه و داخل شرکتی استخدام میشه و کم کم عاشق رئیس شرکت میشه و دختره تنها با مادربزگش یعنی خاله مامانش زندگی میکنه
عزیز، پیدا نکردم اسم رمانتو، گفتم بهت اطلاع داده باشم
 

گلبرگ

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6785
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
20
پسندها
24
امتیازها
23

  • #2,612

تمنا

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8277
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-21
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
13
پسندها
14
امتیازها
3

  • #2,613

nari

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8333
تاریخ ثبت‌نام
2024-06-03
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
1
پسندها
1
امتیازها
3

  • #2,614
سلام
من به رمانی خوندم در مورد دوتا خانواده بود که یک خانواده سه دختر ویک پسر داشت و یه خانواده یک دختر و سه پسر داشت پسر های خانواده با هم دوست بودن و تو یه جشنی اینا هم دیگه رو میبینن و دختر خانواده اول با یکی از دوستای قدیمی داداشش دوست بود و شکست عشقی خورده و یکی از پسر های اون خانواده دختره رو تو جشن میبوسه
بعد چند مدت اینا با هم میرن شمال مسافرت و دوتا از دخترا خانواده اول با پسر ها اون خانواده دوست میشن دوست پسر قبی دختره که میشه دوست داداشه خلافکار بوده و این ها رو میدزده وپدر اون خانواده که سه تا پسر داشت جزو این خلافکارا هست و اهرش این گروه خلافکار رو میکشن و اینا با هم ازدواج میکنن و به خوشی تمام میشه
 

تمنا

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8277
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-21
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
13
پسندها
14
امتیازها
3

  • #2,615
سلام خواهرم دنبال یک رمانی میگرده الان چند مدته! اینطور که میگه پسره اسمش امیرعلی بوده و یه بازیگر خیلی مشهور و دختره که یک دهاتی و فقیر بیشتر نبود عاشقش میشه و میاد پیشش اما امیرعلی پسش میزنه
حالا چندین سال میگذره و پسره مادرش مریض میشه و همون دختره شده یک دکتر معروف
و امیر علی به کمک این‌دختره نیاز داره و مجبور میشه بهش التماس کنه تا مادرشو عمل کنه
اگه اسمشو کسی میدونه لطفا بگه☺
لطفا اینو بگید فکر میکنم قبلا اسمشو پیدا کردید براشون
 

sara@

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8339
تاریخ ثبت‌نام
2024-06-03
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
1
پسندها
1
امتیازها
3

  • #2,616
سلام
دنبال رمانی هستم که دختره توسط پدرش که معتاد بوده فروخته میشه به پسری که فکر کنم(مسعود نام بود )اون پسر میارتش خونه اما پدر پسره متوجه میشه و مانعش میشه پدر پسره یک هکر فوق العاده با ضریب هوشی فوق العاده بود بعد متوجه میشه دختره هم ضریب هوشیه عالی داره و به دختره کمک میکنه که هکر فوق العاده ای بشه و و اسم دختره وقتی هکر میشه تو دنیای مجازی (سایه شب )هستش بعد از اینکه دختره قوی وپولدار میشه دوستای برادرش رو که خیلی باهاشون خوب بودرو پیدا میکنه و باهم یک گروه میشن واین دختر رئیسشون میشه و خیلی پیشرفت میکنه و.......
اگر اسمش رو میدونید ممنون میشم کمک کنید
رمان ریما
 

فاطییما

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8342
تاریخ ثبت‌نام
2024-06-04
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
2
پسندها
2
امتیازها
3

  • #2,617
سلام
یه رمان بود برای چند سال پیشه، جدید نیست
اسم شخصیت هاش اوا مهیار نگین و سهیل بود
اوا و نگین دوست بودن و تو کار تولید فیلم بودن
مجبور میشن برای ساخت یه فیلم با گروهشون به ویلای مهیار که عموی نگین بوده برن
 

فاطییما

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8342
تاریخ ثبت‌نام
2024-06-04
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
2
پسندها
2
امتیازها
3

  • #2,618
سلام
یه رمان بود برای چند سال پیشه، جدید نیست
اسم شخصیت هاش اوا مهیار نگین و سهیل بود
اوا و نگین دوست بودن و تو کار تولید فیلم بودن
مجبور میشن برای ساخت یه فیلم با گروهشون به ویلای مهیار که عموی نگین بوده برن
اسم این رمان و میخواستم
 

faeze1385

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8343
تاریخ ثبت‌نام
2024-06-04
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
2
پسندها
2
امتیازها
3

  • #2,619
زندگی گاهی انقدر بازیت میده و روی نوک انگشت میچرخوندت که خودتم از این همه اتفاق شگفت زده میشی...
پنجمین بجه خونه ای که از ثـروت چیزی کم نداشت. یه آبادی بود و ثـروت زیاد پدر بزرگم! کدخدا یا همون بهتره بگم پـول زیاد برای پدر بزرگ من بود،

پدرم و چهارتا برادرهاش تو همون خونه بزرگ اقابزرگ زندگی میکردیم، پدر من پسر بزرگ بود و همیشه از اینکه من چهارمین بچه اش دختر بودم ناراحت بود و با شرمندگی پیش آقابزرگ از من حرف میزد.انگار که من گناه بودم یا مایه ننگش که اونجور نگاهم میکردن، حتی مادرمم در حقم مادری نمیکرد و یکبار هم نشد تو آغوشش بزرگم کنه

زحمت شیر دادنم رو گاو خونه کشیده بود و تا اونجایی که یادمه زیر دست و پا بودم.عیدها که میشد برادرهام و پسر عموهام میرفتن شهر خرید و کلی لباس و کفش میخـریدن، چقدر تو حیاط خوشحال بودن و من از پشت شیشه های آبی اشپزخونه با حسرت نگاهشون میکردم، گاهی که به مادرم نگاه میکردم ته دلم میگفتم


خودت هم یه روزی دختر بودی و الان هم هنوز زنی چرا این سـتم رو در حق من میکنی اما همیشه طوری رفتار میکرد که انگار من بچه اش نیستم.لباسهای کهنه برادر و پسر عموهام رو تنم میکردم هرکسی کاری داشت من بودم که باید انجام بدم!

مامان و زنعمو نون میپختن من باید وسایل رو جمع میکردم هفته ای یکبار از صبح تا موقع شام طول میکشید که لباسهای اهالی خونه رو بشورم، دستهام خیلی کوچیک بود.نه تو مهمونی ها میرفتم نه مراسم همیشه از پشت پرده ها بیرون رو نگاه میکردم، شاید بیشتر از یکسال

بود که حتی سر سفره نمیرفتم و حتی یبار هم کسی سراغمو نمیگرفت.تابستونها تو اشپزخونه که زیر زمین خونه بود میخوابیدم و زمستونها تو یکی از اتاقها..

سلام دنبال این رمان هستم ؟؟
 

faeze1385

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8343
تاریخ ثبت‌نام
2024-06-04
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
2
پسندها
2
امتیازها
3

  • #2,620
به نام خدا

سلام دوست عزیز، به رما‌نیک خوش اومدی!

تا حالا شده یه رمانی رو بخونی و ازش خوشت بیاد ولی دیگه اسمش یادت نیاد و در به در دنبالش باشی؟
توی ر‌مانیک ما بهت کمک می‌کنیم به ر‌مان‌های گمشده‌ت برسی!
کافیه هر چیزی که از ر‌مان، د‌استان یا حتی کتاب گمشده‌ت یادت میاد رو توی این تاپیک برامون بفرستی.
برای پیدا شدن رمانت باید صبر کنی و هر چند روز یه سر به رمانیک بزنی.
خوشحال می‌شیم اگه اسم رمانی که بقیه گم کردن رو می‌دونی، اون‌ها رو راهنمایی کنی. (ما برای تشکر، به هرکسی که به پیدا شدن رمان بقیه کمک کنه ده امتیاز می‌دیم.)

راستی شاید قبل تو یکی دیگه هم این ر‌مان رو گم کرده باشه و به جواب رسیده باشه، حتماً یه سر به پست‌های بقیه هم بزن.

می‌تونی تا وقتی رمانت پیدا میشه، جدیدترین و بهترین رمان‌های آنلاین رو بخونی. (کلیک کن!)
***
دوست داری خودت رمان بنویسی؟ (کلیک کن!)
***
راستی ما این‌جا داستان، دلنوشته، شعر،
فیلمنامه و نمایشنامه، فن‌فیکشن، ترجمه باحال‌ترین آثار نویسنده‌های دنیا و حتی ترجمه محبوب‌ترین کمیک‌ها رو هم داریم!
***

کلی آموزش‌های رایگان و تیم‌های جالب هم داریم که اگه علاقه داری می‌تونی بهشون بپیوندی!
*
ار با انجمن رو بلد نیستی؟ (کلیک کن!)

به نام خدا

سلام دوست عزیز، به رما‌نیک خوش اومدی!

تا حالا شده یه رمانی رو بخونی و ازش خوشت بیاد ولی دیگه اسمش یادت نیاد و در به در دنبالش باشی؟
توی ر‌مانیک ما بهت کمک می‌کنیم به ر‌مان‌های گمشده‌ت برسی!
کافیه هر چیزی که از ر‌مان، د‌استان یا حتی کتاب گمشده‌ت یادت میاد رو توی این تاپیک برامون بفرستی.
برای پیدا شدن رمانت باید صبر کنی و هر چند روز یه سر به رمانیک بزنی.
خوشحال می‌شیم اگه اسم رمانی که بقیه گم کردن رو می‌دونی، اون‌ها رو راهنمایی کنی. (ما برای تشکر، به هرکسی که به پیدا شدن رمان بقیه کمک کنه ده امتیاز می‌دیم.)

راستی شاید قبل تو یکی دیگه هم این ر‌مان رو گم کرده باشه و به جواب رسیده باشه، حتماً یه سر به پست‌های بقیه هم بزن.

می‌تونی تا وقتی رمانت پیدا میشه، جدیدترین و بهترین رمان‌های آنلاین رو بخونی. (کلیک کن!)
***
دوست داری خودت رمان بنویسی؟ (کلیک کن!)
***
راستی ما این‌جا داستان، دلنوشته، شعر،
فیلمنامه و نمایشنامه، فن‌فیکشن، ترجمه باحال‌ترین آثار نویسنده‌های دنیا و حتی ترجمه محبوب‌ترین کمیک‌ها رو هم داریم!
***

کلی آموزش‌های رایگان و تیم‌های جالب هم داریم که اگه علاقه داری می‌تونی بهشون بپیوندی!
***

کار با انجمن رو بلد نیستی؟ (کلیک
سلام دنبال این رمان هستم ؟؟


زندگی گاهی انقدر بازیت میده و روی نوک انگشت میچرخوندت که خودتم از این همه اتفاق شگفت زده میشی...
پنجمین بجه خونه ای که از ثـروت چیزی کم نداشت. یه آبادی بود و ثـروت زیاد پدر بزرگم! کدخدا یا همون بهتره بگم پـول زیاد برای پدر بزرگ من بود،

پدرم و چهارتا برادرهاش تو همون خونه بزرگ اقابزرگ زندگی میکردیم، پدر من پسر بزرگ بود و همیشه از اینکه من چهارمین بچه اش دختر بودم ناراحت بود و با شرمندگی پیش آقابزرگ از من حرف میزد.انگار که من گناه بودم یا مایه ننگش که اونجور نگاهم میکردن، حتی مادرمم در حقم مادری نمیکرد و یکبار هم نشد تو آغوشش بزرگم کنه

زحمت شیر دادنم رو گاو خونه کشیده بود و تا اونجایی که یادمه زیر دست و پا بودم.عیدها که میشد برادرهام و پسر عموهام میرفتن شهر خرید و کلی لباس و کفش میخـریدن، چقدر تو حیاط خوشحال بودن و من از پشت شیشه های آبی اشپزخونه با حسرت نگاهشون میکردم، گاهی که به مادرم نگاه میکردم ته دلم میگفتم


خودت هم یه روزی دختر بودی و الان هم هنوز زنی چرا این سـتم رو در حق من میکنی اما همیشه طوری رفتار میکرد که انگار من بچه اش نیستم.لباسهای کهنه برادر و پسر عموهام رو تنم میکردم هرکسی کاری داشت من بودم که باید انجام بدم!

مامان و زنعمو نون میپختن من باید وسایل رو جمع میکردم هفته ای یکبار از صبح تا موقع شام طول میکشید که لباسهای اهالی خونه رو بشورم، دستهام خیلی کوچیک بود.نه تو مهمونی ها میرفتم نه مراسم همیشه از پشت پرده ها بیرون رو نگاه میکردم، شاید بیشتر از یکسال

بود که حتی سر سفره نمیرفتم و حتی یبار هم کسی سراغمو نمیگرفت.تابستونها تو اشپزخونه که زیر زمین خونه بود میخوابیدم و زمستونها تو یکی از اتاقها..

صدای خندهای بقیه از درون منو میسوزوند، به چه گناهی به چه
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 8, کاربران: 1, مهمان‌ها: 7)

بالا پایین