. . .

انتشاریافته کودک که بودم... | پانیک۳۱۵

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_۲۰۲۱۰۹۰۲_۱۵۰۳۵۹_m837.png

نام دلنوشته: کودک که بودم.....

دل‌نویس: پانیک۳۱۵

ژانر: اجتماعی، غمگین

مقدمه:
کودک که بودم، چه دوران خوبی را گذراندم، کوچک بودم و غم‌هایم یک فسقلی بود!
اندازه غم‌هایم از خودم خیلی خیلی کوچک‌تر بود. بزرگ شدم، خودم و غم‌هایم پا به پای هم رشد کردیم. فکر می‌کردم دوران بزرگسالی حال و هوای دیگری دارد؛ ولی... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,430
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #11
عجب دنیای بی‌رحمی، قرن‌ها، نسل‌ها، سال‌ها است این بشر را فریب می‌دهد که بزرگ شو و این بشر بی‌صبرانه در پی بزرگی است و وقتی بزرگ می‌شود، دنیا خود را برایش کوچک می‌کند تا دیگر جایی برایش باقی نماند و امان از این بشر که تجربه نمی‌گیرد و در آخر، کلام تکرار شونده تمام نسل‌ها این‌ است که می‌گویند تنها در نبود یک نعمت است که قدرش را می‌دانیم و در حضورش، آن را به حساب نمی‌آوریم؛ اما کودکی چه نعمتی بود که وقتی بود، قدر ندانستن که هیچ، بی‌صبرانه در پی از دست دادنش بودیم و وقتی رفت این گونه در پی بازگرداندنش، به آب و آتش می‌زنیم و وقتی می‌فهمیم، فایده‌ای ندارد، تنها به جمله‌ای بسنده می‌کنیم.
کودکی، یادت بخیر... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,430
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #12
مادری بود که آغوشش همیشه برای دردهایمان باز بود، مادری که دردهای ما را در آغوش می‌گرفت و بر دوش می‌کشید تا ما کودکی کنیم. مادری که موقع ناراحتی‌هایمان نیز باعث میشد بهترین حس دنیا را داشته باشیم و ما چگونه آرزو داشتیم تا بزرگ شویم، شاید نمی‌دانستیم که بزرگ شدن، این آغوش گرم و غم‌خوارمان را از ما خواهد گرفت.
با ترس و لرز از این‌که نکند پدر یا مادرش در را باز کند، به در خانه دوست خود می‌رفتیم، به هم می‌گفتیم تو زنگ بزن و من جواب می‌دهم، همین قدر عادلانه، با صدایی لرزان و خجالت کشیده می‌گفتیم، صادقی هست، برای احترام هم می‌‌گفتیم، تا نشان دهیم چه‌قدر با ادب هستیم. تابستان‌های گرم و کوچه‌های باریک، فراغت از درس و امتحان، چه‌قدر دوست داشتنی بودند، تک تک خاطراتش زیبا و خواستنی بودند. غرغر کردن همسایه از صدای باز کردن‌هایمان، صاحب مغازه‌ای که از سر و صدایمان عاصی میشد و ما نیز لج می‌کردیم و... .
تمامش هم‌چون رؤیایی که در خواب می‌بینم، سریع تمام شد و ما بیدار شدیم و افسوس که ای کاش بیدار نمی‌شدیم. آرزوهایمان داشتن یک اسباب بازی یا خوردن یک خوراکی بود، آن‌قدر طماع نبودیم و به سادگی‌ها عادت داشتیم، نمی‌دانیم لحظه‌ای بود یا پیوسته تغییر کردیم، هر چه هست دیگر آنی نیستیم که بودیم، کاش برگردیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,430
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #13
هر کسی، کودکی متفاوتی داشته است؛ اما آن‌چه در همه مشابه است، دلبستگی به خاطرات آن زمان است، به راستی چه رازی در خود دارد که مدام ما را به سمت خود جذب می‌کند، شاید می‌خواهد تلافی کند، آری! کودکی تلافی می‌کند، سال‌ها ما به او بی توجه بودیم، حال خود را به یاد ما می‌آورد و البته راهی برای بازگشت به جا نگذاشته است و این‌گونه درد دلی برایمان می‌سازد که تنها آهی بکشیم و بگوییم اکنون که این جا در حال خواندن و پرسه در خیال‌های کودکی‌مان هستیم، نشان می‌دهد اوج تناقض این بشر را، با عجله و به سرعت در پی بزرگ شدن می‌دوید و اکنون چه مشتاقانه در پی خاطرات، کودکی را جستجو می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,430
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #14
اگر از انتها شروع می‌کردیم، از پیری، شاید می‌توانستیم آرزوی کودکی کنیم و به آرزویمان برسیم و آن را از دست ندهیم، شاید اگر اول بزرگ بودیم، به این امید که روزهای خوشی در راه است بزرگی‌مان را نیز کودکانه سپری می‌کردیم، لااقل این بود که کودکی خود را به بهای بزرگ شدن از دست نمی‌دادیم.
با این‌که گذشت، با این‌که رفت، با این‌که نماند، با این‌که بی وفا بود، باز به یادش هستیم، چون صفا داشت؛ ولی به راستی او بی وفا بود یا ما! کنارمان بود و ما بی توجه به او، در فکر دنیایی که در آن بزرگ باشیم، دنیایی بدون او، بدون کودکی و اکنون می‌دانیم چه اشتباهی کرده‌ایم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,430
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #15
با این‌که گذشت، با این‌که رفت، با این‌که نماند، با این‌که بی وفا بود، باز به یادش هستیم، چون صفا داشت؛ ولی به راستی او بی وفا بود یا ما! کنارمان بود و ما بی توجه به او، در فکر دنیایی که در آن بزرگ باشیم، دنیایی بدون او، بدون کودکی و اکنون می‌دانیم چه اشتباهی کرده‌ایم.
بی آلایش بودیم، امروز دعوا می‌کردیم و فردا فراموش، کنایه در حرف‌هایمان نبود، با هم می‌خندیدیم، نه فهمی از کینه داشتیم، نه می‌دانستیم قهر چیست! قهر برایمان بازی بود و آشتی برایمان پیروزی... کاش همان‌طور می‌ماندیم، آرزوهایمان داشتن یک اسباب بازی یا خوردن یک خوراکی بود، آن‌قدر طماع نبودیم و به سادگی‌ها عادت داشتیم، نمی‌دانیم لحظه‌ای بود یا پیوسته تغییر کردیم، هر چه که هست دیگر آنی نیستیم که بودیم، کاش برگردیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,430
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #17
پا به پای کودکی‌هایم بیا

کفش‌هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده‌ات را ساز کن

بازهم با خنده‌ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو

با کسی جز عشق هم‌بازی نشو

بچه‌های کوچه را هم کن خبر

عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله‌بازی کن به رسم کودکی

با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان

لحظه‌های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم

در کنارش خواب راحت داشتیم

یا پدر، اسطوره‌ی دنیای ما

قهرمان باور زیبای ما

قصه‌های هر شب مادربزرگ

ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت

خنده‌های کودکی پایان نداشت

هرکسی رنگ خودش بی شیله بود

ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر

همکلاسی! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یک‌رنگ نیست

آن دل نازت برایم تنگ نیست؟

حال ما را از کسی پرسیده‌ای؟

مثل ما بال و پرت را چیده‌ای؟

حسرت پرواز داری در قفس؟

می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی‌هایت برایت تنگ نیست؟

رنگ بی‌رنگیت اسیر رنگ نیست؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟

آسمان باورت مهتابی است؟

هرکجایی، شعر باران را بخوان

ساده باش و بازهم کودک بمان

باز باران با ترانه، گریه کن

کودکی تو، کودکانه گریه کن

ای رفیق روز‌های گرم و سرد

سادگی‌هایم به سویم باز گرد.

نازنین مرادی
پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,047
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #18


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|

 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
78

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین