متیو مک کانهی در کتاب «چراغ سبزها» دربارۀ نوشتن، فراموش کردن و به یاد سپردن مینویسد:
پنجاه سال است که در این زندگیام، چهل و دو سال است که سعی میکنم معمای آن را حل کنم و سی و پنج سال است که از سرنخهایی که برای حل آن پیدا میکنم، یادداشت بر میدارم؛ یادداشتهایی درباره موفقیتها یا شکستها، شادیها و غمها، چیزهایی که باعث شگفتیام شدهاند و چیزهایی که به خندهام انداختهاند. سی و پنج سال فهمیدن، به خاطر سپردن، تشخیص دادن، جمع کردن و نوشتن ِ چیزهایی که برایم تکاندهنده یا جذاب بوده است. این که چطور عادل باشم… چطور استرس کمتری داشته باشم… چطور خوش بگذرانم، چطور کمتر به آدمها آسیب بزنم… چطور آدم خوبی باشم… چطور چیزی را که میخواهم به دست بیاورم… چطور در زندگی به معنا برسم… چطور خود ِ واقعیام باشم.
همیشه مینوشتم تا بتوانم فراموش کنم. فکر کردن به بازنگری در زندگی و افکارم آزاردهنده بود. گمان نمیکردم از حمل این زندگی و افکار لذت ببرم. اخیراً جرات پیدا کردهام به نوشتههایم در این سی و پنج سال – دربارۀ کسی که پنجاه سال بودهام- نگاهی بیندازم. و میدانید چه شد؟ بیشتر از چیزی که فکر میکردم از بودن در کنار خودم لذت بردم. خندیدم… گریه کردم… فهمیدم بیشتر از حد انتظارم لحظهها را به خاطر دارم…. و کمتر فراموش کردهام.
از نگاهی دیگر احتمالا شما هم این تجربهها را داشتهاید. سعی کردهاید لیست خرید یا کارهایی را که بایستی در طول روز انجام دهید به خاطر بسپارید. دقایق اول وقتی آنها را در ذهنتان فهرست کردهاید، یادتان بوده اما در نهایت بیشتر موارد لیست را فراموش کردهاید و خود را بابت این فراموشی سرزنش. حافظه به آدم خیانت میکند.
دفعه بعد لیست را مینویسید و با تعجب میبینید که آنها را به خاطر سپردهاید و از خود میپرسید من که آنها را به خاطر آوردم، پس چرا آنها را نوشتم؟!
به نظر تناقض عجیبی است! اما همین نوشتن، همین ظهور کلمهها روی کاغذ و با چشم دیدن آنها باعث شد تا همچون جنینی از تاریکی به نور بیایند و در معرض دیدهشدن قرار بگیرند.
حالا همین نوشتن باعث قدم بعدی میشود. آری کروگلانسکی، روانشناس اجتماعی ِ آمریکایی اصطلاحی دارد به نام نیاز به خاتمه یافتن (Need For Closure) یک اشتیاق ذهنی تا حالت عدم اطمینان در ما پایان یابد و کارهای نیمهتمام خود را تمام کنیم.
در واقع ذهن ما کارهای نیمهتمامی را که دارد، به یاد میسپارد و تا زمانی که آنها را حل نکند، فراموش نمیکند. برای مثال بارها تجربه کردهایم که وقتی نام یک بازیگر، کتاب، فیلم یا یک مکان از خاطرمان رفته، فشار زیادی به مغزمان آوردهایم و تا آنها را به یاد نیاوردیم، آرام نگرفتهایم.
طبق این نظریه ذهن تمایل پیدا میکند این فهرستی را که نوشتهایم به سرانجام برساند. در واقع نوشتن و در برابر دیده قرار گرفتنِ خواستهها، این اشتیاق و برانگیختگی را در ما ایجاد میکند تا لیست کارهای روزانۀ نوشتهشدهمان را انجام دهیم و آنها را نیمهتمام رها نکنیم.