. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح مجدد رمان اهریمن جاودانه| نهال رادان

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg



نام رمان: اهریمن جاودانه
نام نویسنده: نهال رادان @nahal_radan
ژانر: فانتزی، عاشقانه
خلاصه:
من نه آغاز بودم...
نه پایان بودم...
من تمام بودم، خیلی وقت بود که تمام شده بودم. خیلی وقت بود که روحی نداشتم. از لحاظ فیزیکی زنده بودم ولی از لحاظ شرعی روحی در بدنم نبود. من شی*طان نبودم! اسمم روز تولد خورشید بود ولی روحم طلوعِ ماه، مادرم این اسم را روی من گذاشت به معنای بهشت. اما نمی‌دانست دخترش حاکم بر جهنم خود ساخته‌اش خواهد شد... حالا من هیلدا هستم. دختری نیرومند و قوی. در تمام عمرم پشت سایه‌ها مخفی شدم، ریسک کردم، ریسکی بزرگ. من یک خون آشامم!
لینک اثر:



منتقد: @Nil@85
,تاریخ تحویل: ۷ شهریور ۱۴۰۱
مهلت اتمام: ۲۱ شهریور ۱۴۰۱
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
راه‌حل
نقد و تعیین سطح رمان اهریمن جاودانه نهال رادان

ژانر
فانتزی، یه سبک در ادبیات داستانیه که با استفاده از عنصر تخیل و اشکال فراطبیعی به وجود میاد. این نوع داستان، ما رو به جهانی خیالی می‌بره؛ جایی که در اون با جادو، موجودات عجیب و حوادث غیرواقعی مواجه میشیم.
یه فضای خاص، با قانون‌های خاص خودش که با قوانین دنیای واقعی تفاوت داره. هر چند ممکن هم هست یه جایی توی جهان واقعی، مخفی باشه. این گفته‌های من در مورد رمان اهریمن جاودانه صدق می‌کنه. در رمان، ماجرای دختر خون آشامی روایت میشه که اعضای خانواده‌ش به وسیله یه خون آشام دیگه به قتل رسیدن و داستان از جایی
شروع میشه که قهرمان ماجرا، سفری رو به سمت مکانی به اسم رگدکو آغاز می‌کنه؛ حتماً دوستانی هستن که با اسم این مکان، آشنایی داشته باشن؛ به احتمال خیلی زیاد از اسم شهری...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,564
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,557
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح رمان اهریمن جاودانه نهال رادان

ژانر
فانتزی، یه سبک در ادبیات داستانیه که با استفاده از عنصر تخیل و اشکال فراطبیعی به وجود میاد. این نوع داستان، ما رو به جهانی خیالی می‌بره؛ جایی که در اون با جادو، موجودات عجیب و حوادث غیرواقعی مواجه میشیم.
یه فضای خاص، با قانون‌های خاص خودش که با قوانین دنیای واقعی تفاوت داره. هر چند ممکن هم هست یه جایی توی جهان واقعی، مخفی باشه. این گفته‌های من در مورد رمان اهریمن جاودانه صدق می‌کنه. در رمان، ماجرای دختر خون آشامی روایت میشه که اعضای خانواده‌ش به وسیله یه خون آشام دیگه به قتل رسیدن و داستان از جایی
شروع میشه که قهرمان ماجرا، سفری رو به سمت مکانی به اسم رگدکو آغاز می‌کنه؛ حتماً دوستانی هستن که با اسم این مکان، آشنایی داشته باشن؛ به احتمال خیلی زیاد از اسم شهری که تیم اورورک توی مجموعه رمان خون آشامیش استفاده کرده برگرفته شده؛ به این شیوه میگن وام گرفتن( یعنی وقتی شاعر یا نویسنده‌ای از جملات، اشعار و متنی که نویسنده یا شاعر دیگه‌ای نوشته، با ذکر منبع استفاده کنه)
نهال عزیز، اثرش رو این‌طور شروع کرده:

هق زدم و دستام رو کف جاده سرد و آسفالتی گذاشتم. رایان، لبش که پر از خون بود رو با آستین کاپشنش پاک کرد. بارون روی موهای مشکی بلندم می‌خورد و موهام خیس خالی شده بود. موهام کاملاً به هم چسبیده بودن و هر لحظه رنگ قرمز بینشون بیشتر میشد. رایان پوزخندی زد و گلوی مادرم رو گرفت. مامان تقلا کرد تا خودش رو آزاد کنه. دست و پا میزد و من فقط، میتونستم تماشا کنم! نفوذ ذهنی بد بود. خیلی بد! چون نمیتونستم حرکت کنم. بهم گفته بود حق حرکت نداری. دندون های نیشش بیرون اومدن و رگ‌های صورتش باد کردن. برگشت سمت من و با نیشخند نگام کرد. چشمای آبیش انگار داشتن قهقه میزدن. از اینکه به خواسته ی قلبیش رسیده بود خوشحال بود.
نویسنده، سعی کرده با به وجود آوردن شروعی سؤال برانگیز، مخاطب رو جذب اثرش کنه؛ اما چقدر در این زمینه موفق بوده؟ فکر می‌کنم شروعش یه کم شبیه فیلم و سریالای فانتزی شده که خیلی از ما می‌بینیم درسته؟ مرگ پدر و مادر قهرمان داستان به وسیله یکی دیگه از شخصیت‌ها که این شخص البته یه موجود با نیروی فراطبیعی و بنا به گفته‌های راوی، شروره. این از نظرم یه مقداری تکراریه؛ هر چند استفاده از کلیشه به خودی خود اشکالی نداره؛ ولی مسئله، نوع نوشتن و پردازش و خلاقیتیه که نویسنده موقع استفاده از کلیشه‌ها به کار میبره. اینجا باید دیدش رو وسیعتر و از زوایای مختلف به صحنه نگاه کنه( نه فقط از یه زاویه) تا بتونه بهترین صحنه رو انتخاب کنه. وقتی مخاطب، قبل از شروع رمان اهریمن جاودانه، این جمله رو از زبون نویسنده می‌خونه: این رمان با هر رمان خون‌آشامی که تا حالا خوندید فرق داره.
پس سطح توقعش میره بالا و انتظار داره واقعاً یه اثر از همه نظر متفاوت بخونه. در صورتی که شخصیت اصلی این رمان هم مثل خیلی از آثار دیگه که موضوع و ژانر مشابهی دارن، خانواده‌ش رو از دست میده، برای رسیدن به هدفی مسافرتی رو شروع می‌کنه، با افرادی آشنا و دوست میشه و به کمک اونا به هدفش میرسه؛ پس همون‌طور که گفتم تفاوت چندانی موقع خوندنش حس نمی‌کنیم.
علاوه بر این، قهرمان داستان، از کشوری به کشور دیگه میره؛ اما مخاطب، این رفتن رو حس نمی کنه، تغییری در فضاها صورت نمی‌گیره و
فضاسازی اثر به نحوی نیست که خواننده احساس کنه در مکان خاصی قرار داره. رمان، داستان کوتاه نیست که دست نویسنده برای توصیف و صحنه پردازی و ایجاد فضای مناسب، بسته باشه و خالق اثر، نباید عجله‌ای برای پیش بردن کارش داشته باشه. عوض شدن سریع صحنه‌ها و افتادن اتفاقات پشت سر هم نه تنها جذابیتی نداره؛ بلکه باعث میشه خواننده نتونه به خوبی با رمان، ارتباط برقرار کنه و این عدم برقراری ارتباط در نهایت به اینجا ختم میشه که حتی اگه خواننده، اثر رو تموم کنه، هیچ حسی نسبت بهش نداشته باشه و خیلی زود فراموشش کنه؛ در صورتی که یه داستان یا رمان قوی، تأثیر و موندگاری بیشتری توی ذهن داره. خب حالا ببینیم فضا سازی که بهش بالاتر اشاره کردم چیه؟ وقتی نویسنده با توصیف مکان‌هایی که شخصیت‌ها در اون‌ها قرار دارن، با نحوه لباس پوشیدن، حرف زدن، غذا خوردن، شرح افکار و عقاید و تکنولوژی‌هایی که استفاده می‌کنن فضایی ایجاد کنه که هم مخاطب، خودش رو در اون حس کنه و هم باورش کنه؛ یعنی دست به فضاسازی زده. وقتی شخصیت اصلی ما از ترکیه به آمریکا میره، خواننده نه در ترکیه بودن اون رو حس می‌کنه( حتی در این حد که واقعاً توی یکی از فرودگاه‌ها یا هتل‌های اون کشوره) و نه در آمریکا بودنش رو، خود من بیشتر حس می‌کردم توی یه فضای ناشناخته، معلقم. منظورم اینه که خواننده، زمان و مکان رو نمی‌دونه و فقط کلمات هستن که جلوی چشمش به رژه در میان:
وارد هتلی که از قبل رزرو کرده بودم شدم. از صندوق کارت اتاق رو گرفتم. وقتی فهمید هتل‌های باکلاسشون رو رزرو کردم خیلی تحویلم گرفت و امون داد برم، وارد آسانسور شدم.
اتاق 78. در اتاق رو با کارت باز کردم و وارد اتاق شدم. چمدونم رو وسط حال ول کردم و رفتم داخل آشپزخونه. لیوان آبی پر کردم و خوردم. روی میز سه تا قهوه بود. یکی از پاکت هاشو باز کردم و آب جوش رو پر کردم. وارد تراس اتاقم شدم. تراس بزرگی داشت. به دود قهوه خیره شدم. بخارآب به هوا می‌‌‌رفت و چشمام اونو دنبال می‌‌‌‌کردن. هوا تاریک شده بود. فکر کنم وقت شام باشه. تیشرت دکمه دار آستین سه ربع چهارخونه طوسی-مشکی رو پوشیدم و زیرش یه تیشرت سفید تنم کردم.موهای مشکی رنگم رو شونه کردم و انداختم دورم. در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون. از آسانسور خارج شدم و به سمت
یکی از میز ها رفتم.تا نشستم گارسون به سمتم اومد. ترکی صحبت کرد و وقتی دید متوجه نمی‌‌‌‌شم لبخندی زد و شروع کرد.
و به این طریق، صحنه‌هایی که نهال عزیز، به وجود آورده ذهنیتی قوی برای مخاطب ایجاد نمی‌کنن.
و البته عمده‌ترین ضعف توی رمان،
توصیف زمان و مکان‌ها بود:
وارد محیط بزرگ دانشگاه شدم. می‌دونستم هنوز ترم‌ها شروع نشده و زمان مناسبی رو برای اومدنم انتخاب کردم. سر و صدای تقریبا بلندی از داخل دانشگاه میومد. وارد راهرو دانشگاه شدم. چند نفر کنار هم داشتن راه می‌رفتن و می‌خندیدن.3 تا دختر و 4 تا پسر. از کنارشون گذشتم ولی دستم به لباس یکی از پسرا برخورد کرد. محل ندادم و از منشی اونجا راهنمایی خواستم.
منشی:
- خانوم مهرنیا. برای ثبت نام باید به بخش نام‌نویسی مراجعه کنید!
موهام رو پشت گوشم دادم:
- بخش ثبت نام کجاست؟
مسیر بخش ثبت نام رو بهم داد. تشکر مختصری کردم و به طرف راهی که اون می‌گفت رفتم. تقه‌ای به در زدم و با صدای مردی که می‌گفت (بیا داخل) وارد اتاق شدم. مرد تقریبا جوانی روی صندلی نشسته بود و دفترهایی دورش بودن. همونطور که سرش توی دفترهاش بود گفت:
- بفرمایید خانوم جوان برای ثبت نام اومدید؟

که باعث شده بود فضاسازی هم ضعیف بشه.
باید بدونیم که صحنه و صحنه پردازی در داستان، زمان، مکان و محیطی رو که ماجرای داستان در اون اتفاق میفته بهمون نشون میده و یکی از عناصر خیلی مهمیه که نویسنده باید بهش توجه کنه، صحنه پردازی، حتی ژانر رو هم مشخص می‌کنه. مثلاً داستان‌های ترسناک، عاشقانه، طنز، اجتماعی و... هر کدوم مکان‌ها و زمان‌های خاص خودشون رو می‌طلبن؛ و‌لی متاسفانه توی رمان اهریمن جاودانه، ما به ندرت با صحنه‌هایی که پرداخت قابل قبولی دارن مواجه میشیم و صد البته در اثر دوستمون پرش‌های زمانی محسوسی وجود دارن که خواننده رو اذیت می‌کنن:

سمت در خروجی رفتم. این وضع واقعا غیر قابل تحمل بود!
***
وارد فرودگاه شدم و چمدونم رو گذاشتم تا بازرسی بشه. خودمم منتظر موندم. مامور اونجا صدام زد. سرم رو به سمتش برگردوندم.
مامور: خانم یه مشکلی پیش اومده

در صورتی که اگه ما قراره بین صحنه‌ها فاصله‌ای از نظر زمانی قرار بدیم، باید طوری این کار انجام بشه که مشخص نباشه و باعث نشه به اثر ضربه بخوره و یا مخاطب اذیت بشه. ابهام‌ها و سوالات بی‌جوابی هم که در رمان وجود دارن آزار دهنده هستن. قسمت‌هایی که بالاشون نوشته شده فلش فوروارد تنها کاری که می‌کنن گیج کردن و ایجاد سؤاله( که این سوالات هم بی جواب می‌مونن) :
(فلش فوروارد به ؟)

- اما اون نمی‌تونه مرده باشه... .

- ولی اون مرده و تو هم کاریش نمی‌تونی بکنی.
با هق‌هق روی زمین افتادم:

- نه... این امکان نداره... .
این قسمت‌ها فلش بک( یعنی بازگشت به گذشته) نیستن و فلش فوروارد هستن یعنی پرش به آینده یا به قولی پیش نمایی؛ ولی آیا واقعاً منظور اینه که نویسنده داستان رو به جلو کشیده و قسمت‌هایی از آینده رو نشون میده؟ این خیلی جای سوال داشت.
یه مورد دیگه اینکه وقتی نویسنده، ما رو به گذشته‌ی شخصیت اول رمان میبره، نمی‌تونیم بفهمیم صد و پنج سال قبل یا صد و چهارده سال قبل منظور چه دوره تاریخی‌ای بوده؛ چون این خیلی مهمه. این‌طوری می‌تونیم بفهمیم آیا مطابق با زمانی که در رمان استفاده شده از وسایل روز اون موقع اسم برده میشه، افکار و عقاید، همونا هستن؟! لباسایی که استفاده میشدن همون لباسا هستن؟ ما همین قدر می‌دونیم که هیلدا توی ایران به دنیا اومده و در انگلیس بزرگ شده؛ ولی تاریخ دقیقش رو نمی‌دونیم. درسته که این رمان، فانتزیه؛ اما وقتی نویسنده داره میگه صد و خرده‌ای سال قبل یا فلان زمان، اگه بهمون بگه در چه دوره‌ای هستیم، این به باورپذیری اثر کمک زیادی می‌کنه. وقتی خواننده داره رمان رو‌ می‌خونه توی ذهنش سؤال ایجاد میشه که اصلاً زمان حال داستان توی چه سالی داره اتفاق میفته؟ گوشی در صد و پنج سال قبل وجود نداشته قهرمان داستان از کجا گوشی آورده؟ در هر صورت باز هم تکرار می‌کنم که این مشخص نبودن زمان و مکان، باعث گیج شدن مخاطب، درک نکردن داستان و اختلال در فضاسازی هم میشه.
علاوه بر این
ایردات نگارشی مثل شکسته نویسی، غلط‌های املایی و تایپی، اشتباهات دستوری هم توی اثر دیده میشه که باعث شدن متن آسیب ببینه و زیباییش رو از دست بده؛ من نمونه‌‌ی کوچیکی از این اشکالات رو اینجا میارم:
پوستم به سبزه می‌زنه و من زیاد نمی‌پسندیدمش برای همین همیشه سفید کننده همراهم هست. به ریمل نگاه کردم. زیاد از ریمل خوشم نمیومد: اینجا استفاده از فعل نمی‌پسندیدمش اشتباهه در واقع باید نوشته بشه: پوستم به سبزه میزنه و من زیاد نمی‌پسندمش
نمی‌دونستم از پاهات شروع به خشک شدن میشی: توی این قسمت هم شروع به خشک شدن میشی اشتباهه و باید جمله این‌طور نوشته بشه: شروع به خشک شدن می‌کنی
و همون‌طور که توی اهریمن جاودانه، شاهد هستیم می‌بینیم که بعضی قسمت‌ها به جای این که گفت و گوها حالت داستانی داشته باشن یه حالت نمایشنامه‌ای یا فیلمنامه‌ای به خودشون گرفتن:
مامور: خانم یه مشکلی پیش اومده
یا:
جیسون: یعنی... تو توی ایران موندی؟
در حالی که گفت و گوی داستانی، یعنی نشون دادن حالت‌ها و توصیف تصاویر یا کارهایی که شخصیت‌ها در حین حرف زدن مشغول انجام دادنشون هستن مثل این قسمت:
پرونده رو گذاشتم روی میز و به عکس سیاه و سفید و گردن گاز گرفته شده‌ی اون زن اشاره کردم:
- گازِ یه خون‌آشام از دندون‌های نیشش معلومه ببین.
برگشت سمتم و سرش رو گذاشت روی شونم. دستم رو روی کمرش گذاشتم و سعی کردم آرومش کنم:
- همه‌چی درست میشه. آروم باش

علاوه بر این، گفت و گوها به شخصیت پردازی خیلی کمک می‌کنن؛ پس باید خیلی بهشون توجه بشه. ما یه آدم و شخصیتش رو می‌تونیم با نحوه حرف زدنش تا حد زیادی بشناسیم؛ حتی اگه اون رو نبینیم. یه شخص عامی رو از یه آدم تحصیلکرده واقعی با نحوه حرف زدنشون میشه تشخیص داد، شیوه ادای کلمات و جملات یه پسر و دختر نوجوون قطعاً با یه میانسال یا پیر خیلی فرق داره؛ توجه به این نکات می‌تونه کمک بزرگی در ارائه گفت و گوهای موفق و جذاب باشه. این رو هم باید اضافه کنم که گفت و گو نقش اطلاع رسانی طبیعی رو‌ هم هر جا راوی نتونسته این کار رو بکنه به عهده داره:
جیسون با سر پایین شروع به حرف زدن کرد:
- پدر و مادرم رو ده سال پیش از دست دادم
. همه می‌گفتن حمله حیوانات وحشی ولی من نه. این گردن خونی و سری که از بدنش جدا شده بود گویای گاز حیوون وحشی نبود. پلیس‌ها فقط می‌خواستن سر خودشونو شیره بمالن، غافل از اینکه این قتل... .
با توجه به نکاتی که گفتم، نوع حرف زدن شخصیت‌های رمان اهریمن جاودانه( مخصوصاً رایان) متعلق به خودشونه، نقش اطلاع رسانی موقع حرف زدن شخصیت‌ها، هر جا لازمه انجام شده و اگه اون گفت و گوهایی که حالت نمایشنامه‌ای دارن اصلاح بشن، میشه دیالوگ‌ها رو‌ قابل قبول دونست.
گفتم که گفت و گو روی
شخصیت پردازی تاثیر داره؛ ولی خود این کلمه‌ای که در موردش حرف زدم چه معنایی داره؟
خب بذارین تعریفش کنم تا کسانی که نمی‌دونن با مفهومش آشنا بشن: اشخاص خلق شده در داستان یا رمان توسط نویسنده رو میگن شخصیت و وقتی یه سری ویژگی‌ها و عادت‌های رفتاری و بعضی خصوصیات ظاهری بهشون داده میشه شخصیت پردازی صورت میگیره؛ ولی آیا خالق اهریمن جاودانه تونسته مخلوقات دنیای داستانیش رو که اتفاقا بعضیاشون عجیب و غریب و غیر عادی هستن و حرکات عجیبی ازشون سر میزنه، به نحو قابل باوری توصیف کنه؟ من فکر می‌کنم با توجه به اتفاقات تند و پشت سر هم رمان، مجالی برای پرداختن به اشخاص، باقی نمونده و نمیشه اون طور که باید باهاشون ارتباط برقرار کرد. درسته که گفت و گو بخشی از وظیفه‌‌ی پرداخت شخصیت رو به عهده داره؛ ولی تمامش به همین‌جا ختم نمیشه، توصیف و به تصویر کشیدن( به صورت باور پذیر) ظاهر، خلق و خو و عادت‌های افراد، داشتن پیشینه( گذشته)، افکار و عقایدشون، سلیقه‌ای که دارن؛ اونا رو کامل می‌کنه و مخاطب به این صورت می‌تونه ازشون یه ذهنیتی داشته باشه. این رو هم اضافه کنم که به تصویر کشیدن و نشون دادن با استفاده از کلمات، خیلی با ‌ این‌که فقط بنویسی مثلا فلانی با شخصیته یا خشنه فرق داره. نویسنده باید اینا رو با توصیف رفتار شخصیت نشون بده.
اما در مورد
اسمش فکر می‌کنم عنوان مناسبی انتخاب شده که نه کلیشه‌ایه و نه لو دهنده؛ اسمی که مشخصه به تمام ماجرای داستان مربوط میشه و محتوا رو کاملاً در بر می‌گیره، بنابراین عنوان، متناسب با ژانر انتخابی و اصل داستانه و این هم یه امتیاز مثبت به حساب میاد؛ با اینکه رمان هنوز تموم نشده؛ ولی این مشخصه که اسم با محتوا همخوانی داره.
در مورد زاویه دید هم که اول شخصه مفرده و به خوبی پیش رفته( همون‌طوره که باید باشه) ولی می‌دونین این نوع زاویه دید یه بدی داره که اون هم یه طرفه به قاضی رفتن و غیر قابل اعتماد بودنشه و مخاطب خیلی نمی‌تونه به راوی اعتماد کنه. همین‌طور هم دیدش محدوده و این محدودیت دید به احتمال زیاد باعث شده رمان در جاهایی یه حالت ابهام داشته باشه و مرتب پرش داشته باشه؛ به هر حال نمیشه انکار کرد که زاویه دید یکدسته.
برای یه داستان یا رمان، یک دست بودن
نثرش خیلی مهمه و این یک دستی باید تا آخر حفظ بشه؛ اما بعضی هستن که نثرشون خیلی وقتا به هم ریخته‌ست و این به هم ریختگی، زیبایی متن رو ازش میگیره. توی رمان اهریمن جاودانه نثر محاوره‌ای داریم که البته شکسته‌نویسی هم کم نداره. ما باید بدونیم که محاوره، زبان گفتاری ساده و صمیمانه‌ست که توی اون کلمات نسبت به نوشتاری، تغییر چندانی نمی کنن. مثلاً لانه تبدیل میشه به لونه؛ ولی توی شکسته نویسی، کلمات تغییر می‌کنن و امکان اینکه بعضی حروف حذف بشن وجود داره؛ به عنوان مثال توی این جمله: « صب کن بیام بعد هر چی دلت خواس بگو» : اینجا صبر تبدیل شده به صب و خواست تبدیل شده به خواس در مورد ایراد داشتن یا نداشتن استفاده از شکسته نویسی بحث زیاده و موافقا و مخالفای خودش رو هم داره؛ اما ایرادی که توی رمان وجود داره اینه که هم محاوره و هم شکسته‌نویسی داره( یعنی هر دو با همن) که این متن رو از حالت یک دستش خارج کرده و حالت نازیبایی بهش داده و به نظرم برای یه رمان خون‌آشامی حتی استفاده از محاوره هم جالب نیست. محاوره بیشتر به درد داستان‌های طنز می‌خوره تا رمان‌های دارک یا فانتزی و خون آشامی، این باعث شده که ما اون فضای آکنده از هیجان و ترس رو هم که نویسنده می‌خواد بهمون القا کنه درک نکنیم و هر چند گفته شده ژانرش عاشقانه‌ست، فعلا چیزی ندیدیم و چون رمان تموم نشده؛ پس نمیشه در این مورد اظهار نظر کرد.
و به نظرم رمان‌های فانتزی از این دست مناسب نوجوونا هستن، گرچه شخصیت‌های حاضر در اهریمن جاودانه، جوون و بزرگسالن.
پس با توجه به نکاتی که توضیح داده شد من فکر می‌کنم برای اثر نهال عزیز سطح نقره‌ای، مناسب باشه.
رده بندی: نوجوانان
@مدیر نقد
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد و تعیین سطح رمان اهریمن جاودانه نهال رادان

ژانر
فانتزی، یه سبک در ادبیات داستانیه که با استفاده از عنصر تخیل و اشکال فراطبیعی به وجود میاد. این نوع داستان، ما رو به جهانی خیالی می‌بره؛ جایی که در اون با جادو، موجودات عجیب و حوادث غیرواقعی مواجه میشیم.
یه فضای خاص، با قانون‌های خاص خودش که با قوانین دنیای واقعی تفاوت داره. هر چند ممکن هم هست یه جایی توی جهان واقعی، مخفی باشه. این گفته‌های من در مورد رمان اهریمن جاودانه صدق می‌کنه. در رمان، ماجرای دختر خون آشامی روایت میشه که اعضای خانواده‌ش به وسیله یه خون آشام دیگه به قتل رسیدن و داستان از جایی
شروع میشه که قهرمان ماجرا، سفری رو به سمت مکانی به اسم رگدکو آغاز می‌کنه؛ حتماً دوستانی هستن که با اسم این مکان، آشنایی داشته باشن؛ به احتمال خیلی زیاد از اسم شهری که تیم اورورک توی مجموعه رمان خون آشامیش استفاده کرده برگرفته شده؛ به این شیوه میگن وام گرفتن( یعنی وقتی شاعر یا نویسنده‌ای از جملات، اشعار و متنی که نویسنده یا شاعر دیگه‌ای نوشته، با ذکر منبع استفاده کنه)
نهال عزیز، اثرش رو این‌طور شروع کرده:

هق زدم و دستام رو کف جاده سرد و آسفالتی گذاشتم. رایان، لبش که پر از خون بود رو با آستین کاپشنش پاک کرد. بارون روی موهای مشکی بلندم می‌خورد و موهام خیس خالی شده بود. موهام کاملاً به هم چسبیده بودن و هر لحظه رنگ قرمز بینشون بیشتر میشد. رایان پوزخندی زد و گلوی مادرم رو گرفت. مامان تقلا کرد تا خودش رو آزاد کنه. دست و پا میزد و من فقط، میتونستم تماشا کنم! نفوذ ذهنی بد بود. خیلی بد! چون نمیتونستم حرکت کنم. بهم گفته بود حق حرکت نداری. دندون های نیشش بیرون اومدن و رگ‌های صورتش باد کردن. برگشت سمت من و با نیشخند نگام کرد. چشمای آبیش انگار داشتن قهقه میزدن. از اینکه به خواسته ی قلبیش رسیده بود خوشحال بود.
نویسنده، سعی کرده با به وجود آوردن شروعی سؤال برانگیز، مخاطب رو جذب اثرش کنه؛ اما چقدر در این زمینه موفق بوده؟ فکر می‌کنم شروعش یه کم شبیه فیلم و سریالای فانتزی شده که خیلی از ما می‌بینیم درسته؟ مرگ پدر و مادر قهرمان داستان به وسیله یکی دیگه از شخصیت‌ها که این شخص البته یه موجود با نیروی فراطبیعی و بنا به گفته‌های راوی، شروره. این از نظرم یه مقداری تکراریه؛ هر چند استفاده از کلیشه به خودی خود اشکالی نداره؛ ولی مسئله، نوع نوشتن و پردازش و خلاقیتیه که نویسنده موقع استفاده از کلیشه‌ها به کار میبره. اینجا باید دیدش رو وسیعتر و از زوایای مختلف به صحنه نگاه کنه( نه فقط از یه زاویه) تا بتونه بهترین صحنه رو انتخاب کنه. وقتی مخاطب، قبل از شروع رمان اهریمن جاودانه، این جمله رو از زبون نویسنده می‌خونه: این رمان با هر رمان خون‌آشامی که تا حالا خوندید فرق داره.
پس سطح توقعش میره بالا و انتظار داره واقعاً یه اثر از همه نظر متفاوت بخونه. در صورتی که شخصیت اصلی این رمان هم مثل خیلی از آثار دیگه که موضوع و ژانر مشابهی دارن، خانواده‌ش رو از دست میده، برای رسیدن به هدفی مسافرتی رو شروع می‌کنه، با افرادی آشنا و دوست میشه و به کمک اونا به هدفش میرسه؛ پس همون‌طور که گفتم تفاوت چندانی موقع خوندنش حس نمی‌کنیم.
علاوه بر این، قهرمان داستان، از کشوری به کشور دیگه میره؛ اما مخاطب، این رفتن رو حس نمی کنه، تغییری در فضاها صورت نمی‌گیره و
فضاسازی اثر به نحوی نیست که خواننده احساس کنه در مکان خاصی قرار داره. رمان، داستان کوتاه نیست که دست نویسنده برای توصیف و صحنه پردازی و ایجاد فضای مناسب، بسته باشه و خالق اثر، نباید عجله‌ای برای پیش بردن کارش داشته باشه. عوض شدن سریع صحنه‌ها و افتادن اتفاقات پشت سر هم نه تنها جذابیتی نداره؛ بلکه باعث میشه خواننده نتونه به خوبی با رمان، ارتباط برقرار کنه و این عدم برقراری ارتباط در نهایت به اینجا ختم میشه که حتی اگه خواننده، اثر رو تموم کنه، هیچ حسی نسبت بهش نداشته باشه و خیلی زود فراموشش کنه؛ در صورتی که یه داستان یا رمان قوی، تأثیر و موندگاری بیشتری توی ذهن داره. خب حالا ببینیم فضا سازی که بهش بالاتر اشاره کردم چیه؟ وقتی نویسنده با توصیف مکان‌هایی که شخصیت‌ها در اون‌ها قرار دارن، با نحوه لباس پوشیدن، حرف زدن، غذا خوردن، شرح افکار و عقاید و تکنولوژی‌هایی که استفاده می‌کنن فضایی ایجاد کنه که هم مخاطب، خودش رو در اون حس کنه و هم باورش کنه؛ یعنی دست به فضاسازی زده. وقتی شخصیت اصلی ما از ترکیه به آمریکا میره، خواننده نه در ترکیه بودن اون رو حس می‌کنه( حتی در این حد که واقعاً توی یکی از فرودگاه‌ها یا هتل‌های اون کشوره) و نه در آمریکا بودنش رو، خود من بیشتر حس می‌کردم توی یه فضای ناشناخته، معلقم. منظورم اینه که خواننده، زمان و مکان رو نمی‌دونه و فقط کلمات هستن که جلوی چشمش به رژه در میان:
وارد هتلی که از قبل رزرو کرده بودم شدم. از صندوق کارت اتاق رو گرفتم. وقتی فهمید هتل‌های باکلاسشون رو رزرو کردم خیلی تحویلم گرفت و امون داد برم، وارد آسانسور شدم.
اتاق 78. در اتاق رو با کارت باز کردم و وارد اتاق شدم. چمدونم رو وسط حال ول کردم و رفتم داخل آشپزخونه. لیوان آبی پر کردم و خوردم. روی میز سه تا قهوه بود. یکی از پاکت هاشو باز کردم و آب جوش رو پر کردم. وارد تراس اتاقم شدم. تراس بزرگی داشت. به دود قهوه خیره شدم. بخارآب به هوا می‌‌‌رفت و چشمام اونو دنبال می‌‌‌‌کردن. هوا تاریک شده بود. فکر کنم وقت شام باشه. تیشرت دکمه دار آستین سه ربع چهارخونه طوسی-مشکی رو پوشیدم و زیرش یه تیشرت سفید تنم کردم.موهای مشکی رنگم رو شونه کردم و انداختم دورم. در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون. از آسانسور خارج شدم و به سمت
یکی از میز ها رفتم.تا نشستم گارسون به سمتم اومد. ترکی صحبت کرد و وقتی دید متوجه نمی‌‌‌‌شم لبخندی زد و شروع کرد.
و به این طریق، صحنه‌هایی که نهال عزیز، به وجود آورده ذهنیتی قوی برای مخاطب ایجاد نمی‌کنن.
و البته عمده‌ترین ضعف توی رمان،
توصیف زمان و مکان‌ها بود:
وارد محیط بزرگ دانشگاه شدم. می‌دونستم هنوز ترم‌ها شروع نشده و زمان مناسبی رو برای اومدنم انتخاب کردم. سر و صدای تقریبا بلندی از داخل دانشگاه میومد. وارد راهرو دانشگاه شدم. چند نفر کنار هم داشتن راه می‌رفتن و می‌خندیدن.3 تا دختر و 4 تا پسر. از کنارشون گذشتم ولی دستم به لباس یکی از پسرا برخورد کرد. محل ندادم و از منشی اونجا راهنمایی خواستم.
منشی:
- خانوم مهرنیا. برای ثبت نام باید به بخش نام‌نویسی مراجعه کنید!
موهام رو پشت گوشم دادم:
- بخش ثبت نام کجاست؟
مسیر بخش ثبت نام رو بهم داد. تشکر مختصری کردم و به طرف راهی که اون می‌گفت رفتم. تقه‌ای به در زدم و با صدای مردی که می‌گفت (بیا داخل) وارد اتاق شدم. مرد تقریبا جوانی روی صندلی نشسته بود و دفترهایی دورش بودن. همونطور که سرش توی دفترهاش بود گفت:
- بفرمایید خانوم جوان برای ثبت نام اومدید؟

که باعث شده بود فضاسازی هم ضعیف بشه.
باید بدونیم که صحنه و صحنه پردازی در داستان، زمان، مکان و محیطی رو که ماجرای داستان در اون اتفاق میفته بهمون نشون میده و یکی از عناصر خیلی مهمیه که نویسنده باید بهش توجه کنه، صحنه پردازی، حتی ژانر رو هم مشخص می‌کنه. مثلاً داستان‌های ترسناک، عاشقانه، طنز، اجتماعی و... هر کدوم مکان‌ها و زمان‌های خاص خودشون رو می‌طلبن؛ و‌لی متاسفانه توی رمان اهریمن جاودانه، ما به ندرت با صحنه‌هایی که پرداخت قابل قبولی دارن مواجه میشیم و صد البته در اثر دوستمون پرش‌های زمانی محسوسی وجود دارن که خواننده رو اذیت می‌کنن:

سمت در خروجی رفتم. این وضع واقعا غیر قابل تحمل بود!
***
وارد فرودگاه شدم و چمدونم رو گذاشتم تا بازرسی بشه. خودمم منتظر موندم. مامور اونجا صدام زد. سرم رو به سمتش برگردوندم.
مامور: خانم یه مشکلی پیش اومده

در صورتی که اگه ما قراره بین صحنه‌ها فاصله‌ای از نظر زمانی قرار بدیم، باید طوری این کار انجام بشه که مشخص نباشه و باعث نشه به اثر ضربه بخوره و یا مخاطب اذیت بشه. ابهام‌ها و سوالات بی‌جوابی هم که در رمان وجود دارن آزار دهنده هستن. قسمت‌هایی که بالاشون نوشته شده فلش فوروارد تنها کاری که می‌کنن گیج کردن و ایجاد سؤاله( که این سوالات هم بی جواب می‌مونن) :
(فلش فوروارد به ؟)

- اما اون نمی‌تونه مرده باشه... .

- ولی اون مرده و تو هم کاریش نمی‌تونی بکنی.
با هق‌هق روی زمین افتادم:

- نه... این امکان نداره... .
این قسمت‌ها فلش بک( یعنی بازگشت به گذشته) نیستن و فلش فوروارد هستن یعنی پرش به آینده یا به قولی پیش نمایی؛ ولی آیا واقعاً منظور اینه که نویسنده داستان رو به جلو کشیده و قسمت‌هایی از آینده رو نشون میده؟ این خیلی جای سوال داشت.
یه مورد دیگه اینکه وقتی نویسنده، ما رو به گذشته‌ی شخصیت اول رمان میبره، نمی‌تونیم بفهمیم صد و پنج سال قبل یا صد و چهارده سال قبل منظور چه دوره تاریخی‌ای بوده؛ چون این خیلی مهمه. این‌طوری می‌تونیم بفهمیم آیا مطابق با زمانی که در رمان استفاده شده از وسایل روز اون موقع اسم برده میشه، افکار و عقاید، همونا هستن؟! لباسایی که استفاده میشدن همون لباسا هستن؟ ما همین قدر می‌دونیم که هیلدا توی ایران به دنیا اومده و در انگلیس بزرگ شده؛ ولی تاریخ دقیقش رو نمی‌دونیم. درسته که این رمان، فانتزیه؛ اما وقتی نویسنده داره میگه صد و خرده‌ای سال قبل یا فلان زمان، اگه بهمون بگه در چه دوره‌ای هستیم، این به باورپذیری اثر کمک زیادی می‌کنه. وقتی خواننده داره رمان رو‌ می‌خونه توی ذهنش سؤال ایجاد میشه که اصلاً زمان حال داستان توی چه سالی داره اتفاق میفته؟ گوشی در صد و پنج سال قبل وجود نداشته قهرمان داستان از کجا گوشی آورده؟ در هر صورت باز هم تکرار می‌کنم که این مشخص نبودن زمان و مکان، باعث گیج شدن مخاطب، درک نکردن داستان و اختلال در فضاسازی هم میشه.
علاوه بر این
ایردات نگارشی مثل شکسته نویسی، غلط‌های املایی و تایپی، اشتباهات دستوری هم توی اثر دیده میشه که باعث شدن متن آسیب ببینه و زیباییش رو از دست بده؛ من نمونه‌‌ی کوچیکی از این اشکالات رو اینجا میارم:
پوستم به سبزه می‌زنه و من زیاد نمی‌پسندیدمش برای همین همیشه سفید کننده همراهم هست. به ریمل نگاه کردم. زیاد از ریمل خوشم نمیومد: اینجا استفاده از فعل نمی‌پسندیدمش اشتباهه در واقع باید نوشته بشه: پوستم به سبزه میزنه و من زیاد نمی‌پسندمش
نمی‌دونستم از پاهات شروع به خشک شدن میشی: توی این قسمت هم شروع به خشک شدن میشی اشتباهه و باید جمله این‌طور نوشته بشه: شروع به خشک شدن می‌کنی
و همون‌طور که توی اهریمن جاودانه، شاهد هستیم می‌بینیم که بعضی قسمت‌ها به جای این که گفت و گوها حالت داستانی داشته باشن یه حالت نمایشنامه‌ای یا فیلمنامه‌ای به خودشون گرفتن:
مامور: خانم یه مشکلی پیش اومده
یا:
جیسون: یعنی... تو توی ایران موندی؟
در حالی که گفت و گوی داستانی، یعنی نشون دادن حالت‌ها و توصیف تصاویر یا کارهایی که شخصیت‌ها در حین حرف زدن مشغول انجام دادنشون هستن مثل این قسمت:
پرونده رو گذاشتم روی میز و به عکس سیاه و سفید و گردن گاز گرفته شده‌ی اون زن اشاره کردم:
- گازِ یه خون‌آشام از دندون‌های نیشش معلومه ببین.
برگشت سمتم و سرش رو گذاشت روی شونم. دستم رو روی کمرش گذاشتم و سعی کردم آرومش کنم:
- همه‌چی درست میشه. آروم باش

علاوه بر این، گفت و گوها به شخصیت پردازی خیلی کمک می‌کنن؛ پس باید خیلی بهشون توجه بشه. ما یه آدم و شخصیتش رو می‌تونیم با نحوه حرف زدنش تا حد زیادی بشناسیم؛ حتی اگه اون رو نبینیم. یه شخص عامی رو از یه آدم تحصیلکرده واقعی با نحوه حرف زدنشون میشه تشخیص داد، شیوه ادای کلمات و جملات یه پسر و دختر نوجوون قطعاً با یه میانسال یا پیر خیلی فرق داره؛ توجه به این نکات می‌تونه کمک بزرگی در ارائه گفت و گوهای موفق و جذاب باشه. این رو هم باید اضافه کنم که گفت و گو نقش اطلاع رسانی طبیعی رو‌ هم هر جا راوی نتونسته این کار رو بکنه به عهده داره:
جیسون با سر پایین شروع به حرف زدن کرد:
- پدر و مادرم رو ده سال پیش از دست دادم
. همه می‌گفتن حمله حیوانات وحشی ولی من نه. این گردن خونی و سری که از بدنش جدا شده بود گویای گاز حیوون وحشی نبود. پلیس‌ها فقط می‌خواستن سر خودشونو شیره بمالن، غافل از اینکه این قتل... .
با توجه به نکاتی که گفتم، نوع حرف زدن شخصیت‌های رمان اهریمن جاودانه( مخصوصاً رایان) متعلق به خودشونه، نقش اطلاع رسانی موقع حرف زدن شخصیت‌ها، هر جا لازمه انجام شده و اگه اون گفت و گوهایی که حالت نمایشنامه‌ای دارن اصلاح بشن، میشه دیالوگ‌ها رو‌ قابل قبول دونست.
گفتم که گفت و گو روی
شخصیت پردازی تاثیر داره؛ ولی خود این کلمه‌ای که در موردش حرف زدم چه معنایی داره؟
خب بذارین تعریفش کنم تا کسانی که نمی‌دونن با مفهومش آشنا بشن: اشخاص خلق شده در داستان یا رمان توسط نویسنده رو میگن شخصیت و وقتی یه سری ویژگی‌ها و عادت‌های رفتاری و بعضی خصوصیات ظاهری بهشون داده میشه شخصیت پردازی صورت میگیره؛ ولی آیا خالق اهریمن جاودانه تونسته مخلوقات دنیای داستانیش رو که اتفاقا بعضیاشون عجیب و غریب و غیر عادی هستن و حرکات عجیبی ازشون سر میزنه، به نحو قابل باوری توصیف کنه؟ من فکر می‌کنم با توجه به اتفاقات تند و پشت سر هم رمان، مجالی برای پرداختن به اشخاص، باقی نمونده و نمیشه اون طور که باید باهاشون ارتباط برقرار کرد. درسته که گفت و گو بخشی از وظیفه‌‌ی پرداخت شخصیت رو به عهده داره؛ ولی تمامش به همین‌جا ختم نمیشه، توصیف و به تصویر کشیدن( به صورت باور پذیر) ظاهر، خلق و خو و عادت‌های افراد، داشتن پیشینه( گذشته)، افکار و عقایدشون، سلیقه‌ای که دارن؛ اونا رو کامل می‌کنه و مخاطب به این صورت می‌تونه ازشون یه ذهنیتی داشته باشه. این رو هم اضافه کنم که به تصویر کشیدن و نشون دادن با استفاده از کلمات، خیلی با ‌ این‌که فقط بنویسی مثلا فلانی با شخصیته یا خشنه فرق داره. نویسنده باید اینا رو با توصیف رفتار شخصیت نشون بده.
اما در مورد
اسمش فکر می‌کنم عنوان مناسبی انتخاب شده که نه کلیشه‌ایه و نه لو دهنده؛ اسمی که مشخصه به تمام ماجرای داستان مربوط میشه و محتوا رو کاملاً در بر می‌گیره، بنابراین عنوان، متناسب با ژانر انتخابی و اصل داستانه و این هم یه امتیاز مثبت به حساب میاد؛ با اینکه رمان هنوز تموم نشده؛ ولی این مشخصه که اسم با محتوا همخوانی داره.
در مورد زاویه دید هم که اول شخصه مفرده و به خوبی پیش رفته( همون‌طوره که باید باشه) ولی می‌دونین این نوع زاویه دید یه بدی داره که اون هم یه طرفه به قاضی رفتن و غیر قابل اعتماد بودنشه و مخاطب خیلی نمی‌تونه به راوی اعتماد کنه. همین‌طور هم دیدش محدوده و این محدودیت دید به احتمال زیاد باعث شده رمان در جاهایی یه حالت ابهام داشته باشه و مرتب پرش داشته باشه؛ به هر حال نمیشه انکار کرد که زاویه دید یکدسته.
برای یه داستان یا رمان، یک دست بودن
نثرش خیلی مهمه و این یک دستی باید تا آخر حفظ بشه؛ اما بعضی هستن که نثرشون خیلی وقتا به هم ریخته‌ست و این به هم ریختگی، زیبایی متن رو ازش میگیره. توی رمان اهریمن جاودانه نثر محاوره‌ای داریم که البته شکسته‌نویسی هم کم نداره. ما باید بدونیم که محاوره، زبان گفتاری ساده و صمیمانه‌ست که توی اون کلمات نسبت به نوشتاری، تغییر چندانی نمی کنن. مثلاً لانه تبدیل میشه به لونه؛ ولی توی شکسته نویسی، کلمات تغییر می‌کنن و امکان اینکه بعضی حروف حذف بشن وجود داره؛ به عنوان مثال توی این جمله: « صب کن بیام بعد هر چی دلت خواس بگو» : اینجا صبر تبدیل شده به صب و خواست تبدیل شده به خواس در مورد ایراد داشتن یا نداشتن استفاده از شکسته نویسی بحث زیاده و موافقا و مخالفای خودش رو هم داره؛ اما ایرادی که توی رمان وجود داره اینه که هم محاوره و هم شکسته‌نویسی داره( یعنی هر دو با همن) که این متن رو از حالت یک دستش خارج کرده و حالت نازیبایی بهش داده و به نظرم برای یه رمان خون‌آشامی حتی استفاده از محاوره هم جالب نیست. محاوره بیشتر به درد داستان‌های طنز می‌خوره تا رمان‌های دارک یا فانتزی و خون آشامی، این باعث شده که ما اون فضای آکنده از هیجان و ترس رو هم که نویسنده می‌خواد بهمون القا کنه درک نکنیم و هر چند گفته شده ژانرش عاشقانه‌ست، فعلا چیزی ندیدیم و چون رمان تموم نشده؛ پس نمیشه در این مورد اظهار نظر کرد.
و به نظرم رمان‌های فانتزی از این دست مناسب نوجوونا هستن، گرچه شخصیت‌های حاضر در اهریمن جاودانه، جوون و بزرگسالن.
پس با توجه به نکاتی که توضیح داده شد من فکر می‌کنم برای اثر نهال عزیز سطح نقره‌ای، مناسب باشه.
رده بندی: نوجوانان
@مدیر نقد

نویسنده: @nahal_radan
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: نیست
سطح: نقره‌ای
رده بندی: نوجوانان

@Moon Shadow
@مدیر تایپ
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,081
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
تگ اعمال شد✅
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین