. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح مجدد دلنوشته می‌مانی یا میروی؟ | مهدیه مؤمنی

تالار نقد شعر و دلنوشته‌ها
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg



نام دلنوشته: میمانی یا می‌روی؟


نام نویسنده: مهدیه مومنی @.Mahdieh


ژانر:تراژدی- غمگین-عاشقانه


خلاصه:::


من همیشه در خیالم گام های تو را دنبال می کنم!


همیشه چشم به قدم های تو دوخته ام.


همیشه دل به صدای تو سپرده ام.


تمام تنم چشم و گوش شده تا بفهمن تو چه قصدی داری!


میخواهی با من و این قلب عاشق چه کنی؟


میخواهی با لب هایت چه نویدی به من بدهی؟


بگویی می مانم یا بگویی می روم؟!


آه...!


رفتن را هیچ وقت دوست نداشته ام، من همیشه از جدایی ها وحشت می کنم، همیشه از همه ی رفتن ها می ترسم!


من خیلی برای خودمان نگرانم!


می شود زودتر تکلیف من را یک سره کنی؟


تو بگو...!


می روی یا می مانی؟!


لینک اثر:
تمام شده - دلنوشته میمانی یا می‌روی؟|مهدیه مومنی/



منتقد: @Nil@85
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
راه‌حل
✨نقد مجدد دلنوشته می‌مانی یا میروی
یه سلام گرم تقدیم به همگی. حالتون چطوره؟ بالاخره بعد از مدتها با یه نقد جدید از دلنوشته‌ای به اسم می‌مانی یا میروی برگشتم خدمتتون. امیدوارم هر کدومتون این نقد رو می‌خونه خسته نشه، ازش لذت ببره و با صبر و حوصله ما رو همراهی کنه. همون‌طور که می‌دونین یه دلنوشته بیان احساسات به زیباترین شکل ممکنه و البته فقط همین نیست. دادن معنا و مفهوم به متن با رعایت زیبایی و قواعد هم خیلی اهمیت داره. وقتی یه نویسنده طریقه‌ی چیدن کلمات و جملات رو بدونه، به خوبی ازش استفاده کنه و برای انتخاب واژه‌ها، حساسیت به خرج بده، اون‌وقت می‌تونیم بگیم بله این اثر حرفی برای گفتن داره. از اون جمله‌ست انتخاب ✨
اسم که یکی از کلیدی‌ترین و تاثیرگذارترین موارده. گفتم اسم و برای همین به نظرم...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #2
✨نقد مجدد دلنوشته می‌مانی یا میروی
یه سلام گرم تقدیم به همگی. حالتون چطوره؟ بالاخره بعد از مدتها با یه نقد جدید از دلنوشته‌ای به اسم می‌مانی یا میروی برگشتم خدمتتون. امیدوارم هر کدومتون این نقد رو می‌خونه خسته نشه، ازش لذت ببره و با صبر و حوصله ما رو همراهی کنه. همون‌طور که می‌دونین یه دلنوشته بیان احساسات به زیباترین شکل ممکنه و البته فقط همین نیست. دادن معنا و مفهوم به متن با رعایت زیبایی و قواعد هم خیلی اهمیت داره. وقتی یه نویسنده طریقه‌ی چیدن کلمات و جملات رو بدونه، به خوبی ازش استفاده کنه و برای انتخاب واژه‌ها، حساسیت به خرج بده، اون‌وقت می‌تونیم بگیم بله این اثر حرفی برای گفتن داره. از اون جمله‌ست انتخاب ✨
اسم که یکی از کلیدی‌ترین و تاثیرگذارترین موارده. گفتم اسم و برای همین به نظرم بهتره اولین موردی که توی دلنوشته خانم مومنی نقد می‌کنم عنوان اثر باشه. حتما خیلی از شما می‌دونین که یه اسم باید علاوه بر جذابیت و کشوندن مخاطب به سمت متنی که پشتش پنهانه، تمام محتوا رو هم در بر بگیره و ارتباط عمیقی باهاش داشته باشه. «می‌مانی یا میروی؟ » در مخاطب این تصور رو به وجود میاره که قراره با یه عاشقانه‌ی دردناک مواجه بشه. پرسشی که فرد رو دلواپس و نگران رفتن معشوق کرده و مشغولیت ذهنی براش پدید آورده و برای پیدا کردن جوابش مخاطب رو با خودش همراه می‌کنه؛ ولی بعد از پارت یک وقتی خواننده به خوندن ادامه میده، نه تنها به هیچ جوابی نمیرسه، بلکه متوجه میشه بقیه‌ی محتوا هیچ ارتباطی با اسم نداره و همین باعث سرخوردگیش میشه.
راوی، اثر رو با گلایه از معشوق
شروع کرده؛ اما اگر چه داره ازش گله می‌کنه، اون قدر ضمیر من توی متنش تکرار شده که مخاطب حس می‌کنه روایت کننده، دچار خود شیفتگیه و احساس همدردیش رو باهاش از دست میده و اتفاقا با معشوق که راوی رو ترک کرده یا میخواد ترکش کنه، بیشتر همذات پنداری می‌کنه. در حالی که دلنوشته خالصانه‌ترین و رقیق‌ترین احساسات یک راوی یا نویسنده رو باید نشون بده و هر جا لازمه به شکل صمیمانه و گرمی بعضی خاطراتش رو به یادش بیاره. هر چند می‌تونیم بگیم مثلا همچین قسمتی که آرزوی نویسنده رو بیان کرده در خواننده حس همذات پنداری به وجود میاره، چون کم نیستن افرادی که همچین آرزوهایی دارن:
ای کاش من یک چوب جادویی داشتم!
از همان‌‌ها که در داستان‌ها و فیلم‌های کودکانه است!
از همان‌ها که می‌توان با آن تمام خواسته‌های درونی‌ات را به واقعیت تبدیل کنی بی آن‌که بخواهی تمام عمر برای رسیدن به آن‌ها بدوی و شاید هرگز به آن‌ها نرسی!
هیچ وقت نتواستم سریع به رویاهایم دست پیدا کنم، تا بوده همیشه برایشان دردسرهای زیادی را تحمل کردم و معنای این جمله را کاملاً درک کرده‌ام!

ولی درست بعد از این بخشی که آوردم با یه ضرب‌المثل و این قسمت:
(نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود)
واقعاً هم تا رنج بسیار نکشی، تا تلاش نکنی و تا خون دل نخوری، نمی‌توانی به آن‌چه آرزو داری برسی، نمی‌توانی رویاهایت را به واقعیت تبدیل کنی چون یک بشری و بشر هم زاده شده تا زجر بکشد.

شعاری شدن متنش شروع میشه که همین ضربه‌ی بدی به محتوا وارد کرده و این ایراد تا آخر دلنوشته ششم ادامه داره و نویسنده متن رو به بیراهه میکشونه. علاوه بر این یه چیزی که خیلی به زیبایی اثر آسیب می‌زنه، تکرار بیش از حد کلمات شبیه به همه. این ایراد توی دلنوشته مورد نقد کاملا محسوسه. کلمات من، دلم، او، تو و... زیاده از حد استفاده شدن.
توی دلنوشته هفتم اولین ایرادی که به چشم میخوره مخاطب قرار دادن خواننده‌هاست. وقتی یه نویسنده همچین کاری بکنه باعث میشه نوشته‌ش مصنوعی بشه و خواننده حضور اون رو‌ حس کنه و دیگه نتونه باهاش راحت ارتباط برقرار کنه و در آخر این پارت هم دوباره نصیحت کردن رو شروع می‌کنه:

هرگز لـ*ـب از لـ*ـب باز نکن برای این مردم که جز پشیمانی چیزی به همراه ندارد!
در حالی که مخاطب منتظر همچین چیزی نیست. اون با خوندن یه دلنوشته دنبال زیبایی، با خبر شدن از احساسات و درک ذهنیات خالق اثره.
همینطور هم توی پارت نه تکلیفش با خودش مشخص نیست و باز هم راوی به خود نگاه می‌کنه.
تضادهای نامناسب رو هم میشه توی نوشته‌ها و افکار و احساسات شخص روایت کننده دید. وقتی توی پارت نه از نفرت و کینه‌ش نسبت به انسان‌ها میگه و توی پارت بعدی می‌خواد عاشقا رو به هم برسونه یا از هم جداشون کنه که زندگی بهتری داشته باشن، مخاطب رو گیج و سردرگم می‌کنه و باعث میشه به همه‌ی حرفهای نوشته شده‌ی راوی شک کنه و باورشون نکنه.
و در پارت دوازده به این شکل بدبینانه از خواننده می‌خواد به هیچ‌کس اعتماد نکنه و بعد افکار و احساسات یک عده رو به همه تعمیم میده و میگه:

متأسفانه دنیا یک جوری شده که باید خفه خون بگیری و هرچه که هست را درون دلت پنهان نگه داری چون کسی را نمی‌یابی که از ته دل برای تو و دردهایت دل بسوزاند، اگر کمی هم با تو صحبت کنند فقط برای کنجکاوی یا گذراندن وقت خودشان است یا این که می‌خواهند یکی بدبخت تر از خود پیدا کنند تا کمی از غم خودشان کم کنند و باورشان بشود که فقط آن‌ها نیستند که از این دنیا رنج می‌کشند!
دنیایی شده که همه می‌خواهند دیگری غمگین باشد یا خوشبخت نباشد تا دلشان آرام بگیرد که بدبختی فقط سمت آن‌ها نرفته و بقیه را هم درگیر خود کرده!
متأسفانه این موضوع حقیقت دارد!
قبل‌تر‌ها اگر کسی خوشحالی کسی دیگر را می‌دید خدا را شکر می‌کرد و از همان خدا می‌خواست که خوشبختی را نصیب او نیز بکند؛ اما در این زمانه حال همه می‌گویند فقط ما خوشبخت باشیم و بقیه را در حال زجر کشیدن ببینیم!
متأسفم برای این روزگار و آدم‌هایش

آیا راوی فکر نمی‌کنه خود مخاطب هم یکی از این همه‌ست و حرفهاش باعث بی اعتمادی بیشترش میشه؟ همین عدم اعتماد موجب میشه از خوندن متن لذت نبره و با دیده‌ی تردید دلنوشته رو بخونه. این در صورتیه که نویسنده باید با نوشته‌هاش در صدد جلب اعتماد مخاطبش بر بیاد، اون رو به درکی از متنی که نوشته برسونه و بهش نزدیک بشه نه اینکه از خودش بروندش. اصولاً چرا فکر می‌کنه همه فقط به خودشون فکر می‌کنن و خودشون رو می‌بینن، دلیلش چیه که انتظار داره آدم‌ها کنترل بشن؟ و چرا از نظرش بی پروا بودن بده؟! به نظر من جهان‌بینی و نوع نگاه راوی محدوده و بهتره نویسنده گسترشش بده.
تضاد و تعمیم نادرست رو باز هم میشه در بخش‌های دیگه پیدا کرد:

این‌گونه شده است؟!
باور کن من روزی هزار دفعه، دوهزار دفعه، این سوال کوتاه را از خود می‌پرسم و فقط تنها چیزی که عایدم می‌شود حس تأسف است و بس!
چرا آدم‌ها این‌همه بی رحم شده‌اند؟
چرا هیچ کس دیگر حیا و حرمتی نمی‌شناسد؟
چرا هیچ کس فرق بزرگ‌تر و کوچک‌تر را متوجه نمی‌شود؟
اصلاً بزرگ‌تر و کوچک‌تری هم مگر دیگر مانده؟!
هرکس برای خودش احساس برتری و بزرگ بودن دارد و خیال می‌کند همه زیر دست او هستند که باید برایش ادای احترام کنند!
دنیا واقعاً جای بدی شده.
نمی‌دانم آدم‌ها کی فرصت کرده‌اند که تا این حد بی پروا شوند.
کی فرصت کرده‌اند که تا این حد بد ذات بشوند که هیچ کس نتواند کنترل‌شان کند.
ای کاش لااقل ذره‌ای محبت و عشق و مهربانی درون دل‌ها وجود داشت تا بلکه کمی دنیا از این حال و هوای زشتش بیرون می‌آمد و رنگ قشنگ‌تری به خودش می‌گرفت.
ای کاش روزی از خواب بیدار می‌شدیم و می‌دیدیم دنیا از این رو به آن رو شده و آدم‌ها هم تغییر کرده‌اند، حداقلش این‌که از این‌همه بدی فاصله گرفته و کمی بهتر شده باشند!
اما گمان کنم این آرزو، امیدی‌ست واهی!

توی این قسمت اگه خواننده‌ای باشین که به جزییات به خوبی توجه می‌کنه، متوجه این نکته خواهید شد که خود راوی یکی از کسانیه که با بی رحمی به بقیه‌ی آدم‌ها میتازه و همه‌شون رو زیر سوال میبره و من و شمایی که پارت‌های قبلی رو خوندیم، حرفهای قبلیش رو فراموش نکردیم. اون خودش به بقیه بی اعتماده، نسبت به دیگران احساس کینه و نفرت داره و مای مخاطب رو هم نصیحت می‌کنه که همین‌طور باشیم و بعد در پارت های بعدی شروع به گله می‌کنه که چرا این‌طوره؟! و خواننده رو به سمت شک و بی اعتمادی بیشتری سوق میده.
و ما باز هم توی پارت هفدهم با شعار زدگی که به نظرم برای نوشتن یه آفته مواجه میشیم:

اگر این دلخوشی‌ها ابدی بودند دیگر چه می‌شد!
خب همیشه نمی‌شود شاد بود، مشکلات و موانع زندگی اگر نباشند که آدمیزاد قوی نمی‌شود، یاد نمی‌گیرد که گلیم زندگی را باید خودش از آب بکشد.

و دوباره حرفهایی متضاد با حرفهای قبلی میزنه:
امیدوارم زندگی همه‌ی ما غرق در این دلخوشی‌ها باشد، مشکلات کم و خوشی‌ها فراوان باشد.
دوستان عزیزم! اگه شما این حجم از تناقض رو ببینین آیا باز هم دلنوشته به نظرتون جذاب و دلنشین میاد؟!
و عجیبه که راوی خودش رو از همه جدا می‌دونه و ازشون دلگیره، انگار خودش رو بالاتر از بقیه می‌دونه در حالی که توی پارت‌های قبلی از این نوع رفتار گله داشت:

هرکس برای خودش احساس برتری و بزرگ بودن دارد و خیال می‌کند همه زیر دست او هستند که باید برایش ادای احترام کنند.
خب، من متن رو تا جایی که ممکن بود تجزیه و تحلیل کردم؛ اما حالا بریم ببینیم از نظر فنی چقدر نویسنده‌‌مون کارش رو درست انجام داده.
در مورد عنوان و شروع که توضیح دادم و حتما همه متوجه شدین. پس بهتره یه سری هم به
مقدمه بزنیم که به جاش نوشته شده خلاصه( که موضوع پر اهمیتی نیست)
خلاصه:
من همیشه در خیالم گام‌های تو را دنبال می‌کنم،
همیشه چشم به قدم‌های تو دوخته‌ام،
همیشه دل به صدای تو سپرده‌ام!
تمام تنم چشم و گوش شده تا بفهمند تو چه قصدی داری!
می‌خواهی با من و این قلب عاشق چه کنی؟
می‌خواهی با لـ*ـب‌هایت چه نویدی به من بدهی؟
بگویی می‌مانم یا بگویی می‌روم؟!
آه...
رفتن را هیچ وقت دوست نداشته‌ام، من همیشه از جدایی‌ها وحشت می‌کنم، همیشه از همه‌ی رفتن‌ها می‌ترسم!
من خیلی برای خودمان نگرانم!
می‌شود زودتر تکلیف من را یک‌سره کنی؟
تو بگو...
می‌روی یا می‌مانی؟!

به نظرتون ویژگی‌هایی که یه مقدمه خوب باید داشته باشه چیه؟ زیبایی، سوال برانگیزی و جذابیت، کوتاه و مختصر بودن و ارتباطش با بقیه محتوا. فکر می‌کنین از این چند مورد کدوم توی مقدمه‌ی پیش رو رعایت شده؟ بریم یه نگاه بندازیم:
گفتم که یکی از موارد آسیب زننده به زیبایی یه متن استفاده از واژ‌ه‌های تکراریه:

من همیشه در خیالم گام‌های تو را دنبال می‌کنم،
همیشه چشم به قدم‌های تو دوخته‌ام،
همیشه دل به صدای تو سپرده‌ام!

مخصوصا اگه نبودشون ضربه‌ای به محتوا وارد نکنه. دوم زیاده از حد ساده بودن جملاته. توی یه دلنوشته انتظار میره نوع نگاه نویسنده ظرافت و شاعرانگی بیشتری داشته باشه. هر چند بله مقدمه سؤال برانگیزه و کنجکاوی مخاطب رو برای فهمیدن جواب معشوق به دنبال داره؛ اما وقتی در پایان، عدم ارتباطش با تمام محتوا مشخص میشه خواننده سرخورده و نسبت به نویسنده بی اعتماد میشه. ( جلب اعتماد خواننده در اینجا مهمه)
حالا بریم سراغ
آرایه‌های ادبی، اکثر شما می‌دونین آرایه‌ چیه درسته؟ زیبایی بخشی به متن با استفاده از واج آرایی یا نغمه حروف مثل بیت: خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است
سجع مثل: قیامت قامت و قامت قیامت قیامت کرده‌ای ای سرو قامت
ترصیع مثل: ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
جناس که شامل جناس تام و جناس غیر تام میشه.
تخلص، آرایه‌های معنوی، مراعات نظیر و تناسب، تضاد و متناقض نما( که داشتن تناسب و ارتباط و معنای عمیق بخش‌های متضاد و دارای پارادوکس، اینجا خیلی مهمه. همین طوری دیمی نمیشه از همچین آرایه‌ای استفاده کرد)
ارایه عکس، لف و نشر، تلمیح، تضمین، اغراق، حسن تعلیل، ارسال‌المثل، تمثیل، سوال و جواب، اسلوب و معادله، اسلوب‌الحکیم، استثنای منقطع، تشبیه، مجاز، استعاره، کنایه،
تشخیص( جان بخشیدن به اشیا)، حس آمیزی، تکرار.
حالا بریم بررسی کنیم ببینیم نویسنده‌ی ما از کدوم یکی از این آرایه‌ها استفاده کرده؛ اون هم درست و به جا. چند نمونه از متن دلنوشته رو اینجا میارم:
۱:
چیزی مانند یک دیوار نامرئی فرو می‌ریزد!: تشبیه چیزی نامشخص به دیواری نامرئی
۲:
چشم‌هایم بی هیچ دلیلی اشک می‌آیند و ریزششان دائمی‌ست! : واج آرایی( هر چند جمله مشکل داره)
۳:
اگر بخواهم بنویسم هزار صفحه متوالی می‌شود شاید کمی هم بیشتر... : اغراق
۴:
نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود: ارسال‌المثل
و می‌تونم بگم بله دوستمون از آرایه‌ها استفاده کرده؛ اما آیا ظرافت کلام در متن رعایت شده؟ من باز هم تاکید می‌کنم که متن‌ها زیاده از حد ساده بودن. اجازه بدین یه نمونه از نامه‌های شاملو به آیدا رو اینجا بیارم تا متوجه بشین منظورم از زیاده از حد ساده بودن چیه:



همه‌ی خدایان به انتظار ما هستند
آیدای خوب من!
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس می کنم که شعر، دوباره در من جوانه می زند. به بهار می مانی که چون می آید، درخت خشکیده شکوفه می کند. برای فردای مان چه رویاها در سر دارم! آن رنگین کمان دوردستی که خانه ی ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسند و در وجود یکدیگر آب می شوند.
از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده ی نازکی می لرزاند در رویایی مداوم سیر می کنم. می دانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست، و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم و هر دم می خواهم فریاد بکشم:
آیدای من! شتاب کن که در پس این “اُلمپ” سحر انگیز ، همه ی خدایان به انتظار ما هستند!
معنی “با تو بودن” برای من “به سلطنت رسیدن” است.
چه قدر در کنار تو مغرورم!
شب پنج شنبه ۹ خرداد ۴۱
فقط خدا می داند چه ساعتی است!

دقت کنین که هم ظرافت، هم محبت و احساس رو میشه در این نمونه درک کرد.
این هم از آرایه. دیگه چی رو باید نقد کنم؟ آهان، بریم سراغ
توصیف:
حتما شما هم می‌دونین که توصیف چند نوع داره. توصیف برای توضیح دادن چیزهایی که توی متن خودمون میاریم میاد؛ به نحوی که خواننده هم اون رو بفهمه و درک کنه و به یه ذهنیتی ازش دست پیدا کنه. مثلا توی داستانی که می‌نویسیم ممکنه ما بخوایم در مورد یه مکانی که در ذهنمونه توضیحاتی برای خواننده بدیم. به این توضیحات توصیف مکانی میگن. یا در مورد فصل یا سال اتفاق افتادن یه حادثه، چیزایی که توی اون فصل و سال وجود دارن یا رخ میدن، ساعتش و اینکه شبه، روزه، هوا سرده یا گرم توضیح بدیم؛ این میشه توصیف زمان، در مورد یه فرد بخوایم توضیحات ارائه کنیم، میشه توصیف شخصیت یا شخصیت پردازی، از احساسات بگیم میشه توصیف احساسات که همین به کار دلنوشته‌نویسی میخوره و یکی از پایه‌های اونه. حالا که به اینجا رسیدیم، بریم به سراغ دلنوشته مورد نقدمون ببینیم نویسنده‌ی ما تونسته در مورد احساسات راوی توضیح واضح و قابل درکی بده: ولی قبلش بذارین یه توضیح کوچیک بدم: توصیف، فقط این نیست که ما مثلا بیایم بنویسیم خسته‌ایم. دیگه بریدیم یا خوشحالیم. نه، این اشتباهه. وصف کردن یعنی تو با استفاده از کلمات مناسب و زیبا اون چیزی رو که توی ذهنت داری به ما نشون بدی که مای مخاطب با نوشته‌ت ارتباط برقرار کنیم. متاسفانه من جز چند مورد جزیی قابل درک که ممکنه حرف دیگران هم باشه:

ای کاش یک نفر من را می‌برد یک جایی به دور از تمام آدم‌ها، رهایم می‌کرد و خودش نیز می‌رفت!
چیزی از این دست توی دلنوشته خانم مومنی ندیدم. خواننده اگه بخواد ادامه بده فقط میخونه که بره و تموم کنه. هیچ احساسی از خوندن دلنوشته‌ی ایشون بهش دست نمیده. خود من شخصا یه آدم احساساتی هستم که خیلی زود( مخصوصا موقع خوندن نوشته‌های حس برانگیز) متاثر میشم؛ ولی اینجا چیزی برای متاثر شدن، خوشحالی یا احساساتی از این دست وجود نداشت.
بسیار خب این هم توصیف احساسات. دیگه بریم سراغ چی؟ فکر کنم بهتره یه سری به
نثر و لحن اثر بزنیم. چطوره؟ می‌دونیم که نثر بر چند نوعه: نثر مرسل که ساده و بی پیرایه‌‌ست ( مثل نثر همین دلنوشته) مسجع یا آهنگین، مصنوع و متکلف، محاوره‌ای
همون‌طور که گفتم نثر دلنوشته‌ی خانم مومنی از نوع مرسله؛ چون خیلی ساده نوشته شده و البته میشه به ایشون فقط برای ثابت و یکدست بودنش تبریک گفت. این یه نقطه مثبته؛ اما در مورد لحن که تن صدای نویسنده با استفاده از کلماته، باز چندین نوع لحن داریم: ناراحت و غمگین و گریه آور، خوشحال، طنز و خنده دار، صمیمانه، رسمی، ترسناک و... البته این یکی بر عکس نثر می‌تونه یکدست نباشه. یعنی بهترین نوعش اینه که فراز و نشیب داشته باشه؛ ولی متاسفانه لحن دلنوشته خانم مومنی زیادی سرد و یکدسته و هیچ حسی در مخاطب برانگیخته نمی‌کنه و تمام پارت‌ها به همون ترتیب نوشته شدن؛ حتی پارت‌های عاشقانه. بریم دو تا از پارت‌ها رو که یکیش عاشقانه‌ست و اون یکی خیر با هم مقایسه کنیم:

اشک‌هایم جاری‌ست؛ اما نمی‌توانند مانع رفتنت شوند!
پشت سر هم روی گونه‌هایم می‌آیند و می‌روند و تو کاملاً بی‌تفاوت به آن‌ها پشت
می‌کنی و می‌روی!
تو اصلاً من را دوست داری؟
فکر نمی‌کنم!
وگرنه اگر کسی یک نفر را دوست بدارد مگر تا این حد می‌تواند نسبت به او بی‌خیال باشد؟!
هرگز!
من عاشقان زیادی را دیده‌ام، آن‌ها هیچ کدام مانند تو نیستند.
آن‌ها نمی‌توانند معشوقه خود را به حال خود رها کنند، نمی‌توانند بی هیچ اندوهی از کنار اشک‌هایش بگذرند، نمی‌توانند دلش را بشکنند و خیلی از نتوانستن‌های دیگر!
چه بگویم، تو بیش از حد به من بی‌اعتنایی.
تو بیش از حد نسبت به من سردی.
نمی‌توانم باور کنم چه‌گونه می‌توانی با من این‌گونه رفتار کنی!
عاشق نیستی و این به من ثابت شده است
.
حالا بعدی:

دلنوشته دوازده:::


به هیچ کس اعتماد نکن!

در این دنیا هیچ کس ارزش ندارد که تو از راز‌های دلت برایش بگویی، چون قابل اعتماد نیستند!

هیچ کس ارزش ندارد تو سفره دلت را برایش باز کنی؛ چون فردایش نقل مجالس می‌شوی!

می‌بینی؟

متأسفانه دنیا یک جوری شده که باید خفه خون بگیری و هرچه که هست را درون دلت پنهان نگه داری چون کسی را نمی‌یابی که از ته دل برای تو و دردهایت دل بسوزاند، اگر کمی هم با تو صحبت کنند فقط برای کنجکاوی یا گذراندن وقت خودشان است یا این که می‌خواهند یکی بدبخت تر از خود پیدا کنند تا کمی از غم خودشان کم کنند و باورشان بشود که فقط آن‌ها نیستند که از این دنیا رنج می‌کشند!

دنیایی شده که همه می‌خواهند دیگری غمگین باشد یا خوشبخت نباشد تا دلشان آرام بگیرد که بدبختی فقط سمت آن‌ها نرفته و بقیه را هم درگیر خود کرده!

متأسفانه این موضوع حقیقت دارد!

قبل‌تر‌ها اگر کسی خوشحالی کسی دیگر
را می‌دید خدا را شکر می‌کرد و از همان خدا می‌خواست که خوشبختی را نصیب او نیز بکند؛ اما در این زمانه حال همه می‌گویند فقط ما خوشبخت باشیم و بقیه را در حال زجر کشیدن ببینیم!
متأسفم برای این روزگار و آدم‌هایش!


آیا شما تفاوتی در لحن‌ها احساس کردین؟
خب دیگه در مورد چی بگم؟
اشکالات نگارشی؟ حتما؛ در این مورد بذارین از اول بگم:
می‌دونین یکی از تفاوت‌های یه نویسنده با افراد عادی چیه؟ آفرین در نوع نوشتن. خالق متن باید بدونه هر نشانه‌‌ی دستوری و نگارشی کجا به کار میره و تا می‌تونه این مورد رو رعایت کنه و اگه از محل به کارگیری بعضیاشون اطلاع نداره، می‌تونه با مطالعه یا پرسش از افراد مطلع، در این مورد آگاهی به دست بیاره. حالا چرا این رو میگم؟ چون نویسنده‌ها مرجع هستن. خواننده‌ها به اونها به عنوان افراد آگاه نگاه می‌کنن و به نظرشون چیزی که یه نویسنده می‌نویسه درسته. پس اگه توی انتخاب نشانه‌ها و کلمات و محل استفاده از اونها اشتباه کنه، در واقع خواننده رو گمراه کرده؛ در صورتیکه نویسنده کارش آگاهی دادن درست به مخاطبشه. می‌بینین چه مسئولیتی با انتخاب اشتباه موقع نوشتن به گردن نویسنده‌ها خواهد افتاد؟ در این مورد هم خانم مومنی کم ایراد نداشتن به عنوان مثال استفاده زیاد و نابجا از علامت تعجب: من خیلی برای خودمان نگرانم! ( این فقط یه نمونه‌ست) استفاده‌ی بی موقع از سه نقطه. این نشانه وقتی به کار میره که حرفی ناتموم بمونه؛ نه توی همچین قسمتی که قراره سؤالی پرسیده بشه: تو بگو...
می‌روی یا می‌مانی؟!

( این علامت تعجب آخر سؤال هم یکی از موارد اضافیه)
استفاده پشت سر هم دو نقطه به این صورت
::: این هم اشتباه بدیه و:
برایم همیشه جای سوال داشته است: جای سؤال بوده است
تکرار بیش از حد بعضی کلمات توی یه قسمت یا یه پارت( که قبلاً هم بهش اشاره کردم)
اما در مورد
ژانر: ببینید من اعتقادی به نقد ژانر ندارم؛ ولی چون یکی از چارچوب‌هاست در این مورد نظرم رو میدم. ما توی ادبیات چندین نوع ژانر داریم: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی، فانتزی یا تخیلی، علمی تخیلی، تاریخی، حماسی یا اساطیری، ماجراجویی و... ولی ژانر غمگین نداریم. اون تراژدیه که غم انگیزه. به نظر من برای این دلنوشته یه ژانر اجتماعی هم کم داشتیم؛ چون نویسنده داره درباره آدم‌ها، رفتارها و دنیایی که توش زندگی می‌کنن حرف میزنه.
جلد و انتخاب رنگش رو میتونم خیلی خوب بدونم. خاکستری به آدم احساس ناامیدی میده و این همون چیزیه که در تمام محتوای اثر وجود داره؛ ولی چرا تصویر یه دختر با چتر توی جلده؟! فکر می‌کردم راوی باید یه زن باشه. ( اینجا رو نمی‌دونم درست می‌بینم یا نه)
بسیار خب، زیاده از حد نوشتم نه؟ کافیه؟ خسته شدین؟ واقعاً زیاده گویی من رو ببخشین؛ ولی لازم دونستم با جزییات بیشتری این دلنوشته رو نقد کنم و امیدوارم نویسنده‌ی محترم متوجه شده باشن ایرادات کارشون از کجاست. صادقانه بگم شخصا اینجا هستم تا به دیگران کمک کنم قویتر و بهتر بنویسن و هیچ قصد و غرضی ندارم؛ چون معتقدم قوی شدن آثار دوستان به نفع ادبیات این سرزمینه و هر کاری که این منفعت رو تامین کنه، ازش روگردان نیستم؛ بلکه با دل و جون در انجامش تلاش خواهم کرد.

با آرزوی موفقیت برای نویسنده

سطح: برنزی
رده سنی: نوجوانان، جوانان
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #3
✨نقد مجدد دلنوشته می‌مانی یا میروی
یه سلام گرم تقدیم به همگی. حالتون چطوره؟ بالاخره بعد از مدتها با یه نقد جدید از دلنوشته‌ای به اسم می‌مانی یا میروی برگشتم خدمتتون. امیدوارم هر کدومتون این نقد رو می‌خونه خسته نشه، ازش لذت ببره و با صبر و حوصله ما رو همراهی کنه. همون‌طور که می‌دونین یه دلنوشته بیان احساسات به زیباترین شکل ممکنه و البته فقط همین نیست. دادن معنا و مفهوم به متن با رعایت زیبایی و قواعد هم خیلی اهمیت داره. وقتی یه نویسنده طریقه‌ی چیدن کلمات و جملات رو بدونه، به خوبی ازش استفاده کنه و برای انتخاب واژه‌ها، حساسیت به خرج بده، اون‌وقت می‌تونیم بگیم بله این اثر حرفی برای گفتن داره. از اون جمله‌ست انتخاب ✨
اسم که یکی از کلیدی‌ترین و تاثیرگذارترین موارده. گفتم اسم و برای همین به نظرم بهتره اولین موردی که توی دلنوشته خانم مومنی نقد می‌کنم عنوان اثر باشه. حتما خیلی از شما می‌دونین که یه اسم باید علاوه بر جذابیت و کشوندن مخاطب به سمت متنی که پشتش پنهانه، تمام محتوا رو هم در بر بگیره و ارتباط عمیقی باهاش داشته باشه. «می‌مانی یا میروی؟ » در مخاطب این تصور رو به وجود میاره که قراره با یه عاشقانه‌ی دردناک مواجه بشه. پرسشی که فرد رو دلواپس و نگران رفتن معشوق کرده و مشغولیت ذهنی براش پدید آورده و برای پیدا کردن جوابش مخاطب رو با خودش همراه می‌کنه؛ ولی بعد از پارت یک وقتی خواننده به خوندن ادامه میده، نه تنها به هیچ جوابی نمیرسه، بلکه متوجه میشه بقیه‌ی محتوا هیچ ارتباطی با اسم نداره و همین باعث سرخوردگیش میشه.
راوی، اثر رو با گلایه از معشوق
شروع کرده؛ اما اگر چه داره ازش گله می‌کنه، اون قدر ضمیر من توی متنش تکرار شده که مخاطب حس می‌کنه روایت کننده، دچار خود شیفتگیه و احساس همدردیش رو باهاش از دست میده و اتفاقا با معشوق که راوی رو ترک کرده یا میخواد ترکش کنه، بیشتر همذات پنداری می‌کنه. در حالی که دلنوشته خالصانه‌ترین و رقیق‌ترین احساسات یک راوی یا نویسنده رو باید نشون بده و هر جا لازمه به شکل صمیمانه و گرمی بعضی خاطراتش رو به یادش بیاره. هر چند می‌تونیم بگیم مثلا همچین قسمتی که آرزوی نویسنده رو بیان کرده در خواننده حس همذات پنداری به وجود میاره، چون کم نیستن افرادی که همچین آرزوهایی دارن:
ای کاش من یک چوب جادویی داشتم!
از همان‌‌ها که در داستان‌ها و فیلم‌های کودکانه است!
از همان‌ها که می‌توان با آن تمام خواسته‌های درونی‌ات را به واقعیت تبدیل کنی بی آن‌که بخواهی تمام عمر برای رسیدن به آن‌ها بدوی و شاید هرگز به آن‌ها نرسی!
هیچ وقت نتواستم سریع به رویاهایم دست پیدا کنم، تا بوده همیشه برایشان دردسرهای زیادی را تحمل کردم و معنای این جمله را کاملاً درک کرده‌ام!

ولی درست بعد از این بخشی که آوردم با یه ضرب‌المثل و این قسمت:
(نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود)
واقعاً هم تا رنج بسیار نکشی، تا تلاش نکنی و تا خون دل نخوری، نمی‌توانی به آن‌چه آرزو داری برسی، نمی‌توانی رویاهایت را به واقعیت تبدیل کنی چون یک بشری و بشر هم زاده شده تا زجر بکشد.

شعاری شدن متنش شروع میشه که همین ضربه‌ی بدی به محتوا وارد کرده و این ایراد تا آخر دلنوشته ششم ادامه داره و نویسنده متن رو به بیراهه میکشونه. علاوه بر این یه چیزی که خیلی به زیبایی اثر آسیب می‌زنه، تکرار بیش از حد کلمات شبیه به همه. این ایراد توی دلنوشته مورد نقد کاملا محسوسه. کلمات من، دلم، او، تو و... زیاده از حد استفاده شدن.
توی دلنوشته هفتم اولین ایرادی که به چشم میخوره مخاطب قرار دادن خواننده‌هاست. وقتی یه نویسنده همچین کاری بکنه باعث میشه نوشته‌ش مصنوعی بشه و خواننده حضور اون رو‌ حس کنه و دیگه نتونه باهاش راحت ارتباط برقرار کنه و در آخر این پارت هم دوباره نصیحت کردن رو شروع می‌کنه:

هرگز لـ*ـب از لـ*ـب باز نکن برای این مردم که جز پشیمانی چیزی به همراه ندارد!
در حالی که مخاطب منتظر همچین چیزی نیست. اون با خوندن یه دلنوشته دنبال زیبایی، با خبر شدن از احساسات و درک ذهنیات خالق اثره.
همینطور هم توی پارت نه تکلیفش با خودش مشخص نیست و باز هم راوی به خود نگاه می‌کنه.
تضادهای نامناسب رو هم میشه توی نوشته‌ها و افکار و احساسات شخص روایت کننده دید. وقتی توی پارت نه از نفرت و کینه‌ش نسبت به انسان‌ها میگه و توی پارت بعدی می‌خواد عاشقا رو به هم برسونه یا از هم جداشون کنه که زندگی بهتری داشته باشن، مخاطب رو گیج و سردرگم می‌کنه و باعث میشه به همه‌ی حرفهای نوشته شده‌ی راوی شک کنه و باورشون نکنه.
و در پارت دوازده به این شکل بدبینانه از خواننده می‌خواد به هیچ‌کس اعتماد نکنه و بعد افکار و احساسات یک عده رو به همه تعمیم میده و میگه:

متأسفانه دنیا یک جوری شده که باید خفه خون بگیری و هرچه که هست را درون دلت پنهان نگه داری چون کسی را نمی‌یابی که از ته دل برای تو و دردهایت دل بسوزاند، اگر کمی هم با تو صحبت کنند فقط برای کنجکاوی یا گذراندن وقت خودشان است یا این که می‌خواهند یکی بدبخت تر از خود پیدا کنند تا کمی از غم خودشان کم کنند و باورشان بشود که فقط آن‌ها نیستند که از این دنیا رنج می‌کشند!
دنیایی شده که همه می‌خواهند دیگری غمگین باشد یا خوشبخت نباشد تا دلشان آرام بگیرد که بدبختی فقط سمت آن‌ها نرفته و بقیه را هم درگیر خود کرده!
متأسفانه این موضوع حقیقت دارد!
قبل‌تر‌ها اگر کسی خوشحالی کسی دیگر را می‌دید خدا را شکر می‌کرد و از همان خدا می‌خواست که خوشبختی را نصیب او نیز بکند؛ اما در این زمانه حال همه می‌گویند فقط ما خوشبخت باشیم و بقیه را در حال زجر کشیدن ببینیم!
متأسفم برای این روزگار و آدم‌هایش

آیا راوی فکر نمی‌کنه خود مخاطب هم یکی از این همه‌ست و حرفهاش باعث بی اعتمادی بیشترش میشه؟ همین عدم اعتماد موجب میشه از خوندن متن لذت نبره و با دیده‌ی تردید دلنوشته رو بخونه. این در صورتیه که نویسنده باید با نوشته‌هاش در صدد جلب اعتماد مخاطبش بر بیاد، اون رو به درکی از متنی که نوشته برسونه و بهش نزدیک بشه نه اینکه از خودش بروندش. اصولاً چرا فکر می‌کنه همه فقط به خودشون فکر می‌کنن و خودشون رو می‌بینن، دلیلش چیه که انتظار داره آدم‌ها کنترل بشن؟ و چرا از نظرش بی پروا بودن بده؟! به نظر من جهان‌بینی و نوع نگاه راوی محدوده و بهتره نویسنده گسترشش بده.
تضاد و تعمیم نادرست رو باز هم میشه در بخش‌های دیگه پیدا کرد:

این‌گونه شده است؟!
باور کن من روزی هزار دفعه، دوهزار دفعه، این سوال کوتاه را از خود می‌پرسم و فقط تنها چیزی که عایدم می‌شود حس تأسف است و بس!
چرا آدم‌ها این‌همه بی رحم شده‌اند؟
چرا هیچ کس دیگر حیا و حرمتی نمی‌شناسد؟
چرا هیچ کس فرق بزرگ‌تر و کوچک‌تر را متوجه نمی‌شود؟
اصلاً بزرگ‌تر و کوچک‌تری هم مگر دیگر مانده؟!
هرکس برای خودش احساس برتری و بزرگ بودن دارد و خیال می‌کند همه زیر دست او هستند که باید برایش ادای احترام کنند!
دنیا واقعاً جای بدی شده.
نمی‌دانم آدم‌ها کی فرصت کرده‌اند که تا این حد بی پروا شوند.
کی فرصت کرده‌اند که تا این حد بد ذات بشوند که هیچ کس نتواند کنترل‌شان کند.
ای کاش لااقل ذره‌ای محبت و عشق و مهربانی درون دل‌ها وجود داشت تا بلکه کمی دنیا از این حال و هوای زشتش بیرون می‌آمد و رنگ قشنگ‌تری به خودش می‌گرفت.
ای کاش روزی از خواب بیدار می‌شدیم و می‌دیدیم دنیا از این رو به آن رو شده و آدم‌ها هم تغییر کرده‌اند، حداقلش این‌که از این‌همه بدی فاصله گرفته و کمی بهتر شده باشند!
اما گمان کنم این آرزو، امیدی‌ست واهی!

توی این قسمت اگه خواننده‌ای باشین که به جزییات به خوبی توجه می‌کنه، متوجه این نکته خواهید شد که خود راوی یکی از کسانیه که با بی رحمی به بقیه‌ی آدم‌ها میتازه و همه‌شون رو زیر سوال میبره و من و شمایی که پارت‌های قبلی رو خوندیم، حرفهای قبلیش رو فراموش نکردیم. اون خودش به بقیه بی اعتماده، نسبت به دیگران احساس کینه و نفرت داره و مای مخاطب رو هم نصیحت می‌کنه که همین‌طور باشیم و بعد در پارت های بعدی شروع به گله می‌کنه که چرا این‌طوره؟! و خواننده رو به سمت شک و بی اعتمادی بیشتری سوق میده.
و ما باز هم توی پارت هفدهم با شعار زدگی که به نظرم برای نوشتن یه آفته مواجه میشیم:

اگر این دلخوشی‌ها ابدی بودند دیگر چه می‌شد!
خب همیشه نمی‌شود شاد بود، مشکلات و موانع زندگی اگر نباشند که آدمیزاد قوی نمی‌شود، یاد نمی‌گیرد که گلیم زندگی را باید خودش از آب بکشد.

و دوباره حرفهایی متضاد با حرفهای قبلی میزنه:
امیدوارم زندگی همه‌ی ما غرق در این دلخوشی‌ها باشد، مشکلات کم و خوشی‌ها فراوان باشد.
دوستان عزیزم! اگه شما این حجم از تناقض رو ببینین آیا باز هم دلنوشته به نظرتون جذاب و دلنشین میاد؟!
و عجیبه که راوی خودش رو از همه جدا می‌دونه و ازشون دلگیره، انگار خودش رو بالاتر از بقیه می‌دونه در حالی که توی پارت‌های قبلی از این نوع رفتار گله داشت:

هرکس برای خودش احساس برتری و بزرگ بودن دارد و خیال می‌کند همه زیر دست او هستند که باید برایش ادای احترام کنند.
خب، من متن رو تا جایی که ممکن بود تجزیه و تحلیل کردم؛ اما حالا بریم ببینیم از نظر فنی چقدر نویسنده‌‌مون کارش رو درست انجام داده.
در مورد عنوان و شروع که توضیح دادم و حتما همه متوجه شدین. پس بهتره یه سری هم به
مقدمه بزنیم که به جاش نوشته شده خلاصه( که موضوع پر اهمیتی نیست)
خلاصه:
من همیشه در خیالم گام‌های تو را دنبال می‌کنم،
همیشه چشم به قدم‌های تو دوخته‌ام،
همیشه دل به صدای تو سپرده‌ام!
تمام تنم چشم و گوش شده تا بفهمند تو چه قصدی داری!
می‌خواهی با من و این قلب عاشق چه کنی؟
می‌خواهی با لـ*ـب‌هایت چه نویدی به من بدهی؟
بگویی می‌مانم یا بگویی می‌روم؟!
آه...
رفتن را هیچ وقت دوست نداشته‌ام، من همیشه از جدایی‌ها وحشت می‌کنم، همیشه از همه‌ی رفتن‌ها می‌ترسم!
من خیلی برای خودمان نگرانم!
می‌شود زودتر تکلیف من را یک‌سره کنی؟
تو بگو...
می‌روی یا می‌مانی؟!

به نظرتون ویژگی‌هایی که یه مقدمه خوب باید داشته باشه چیه؟ زیبایی، سوال برانگیزی و جذابیت، کوتاه و مختصر بودن و ارتباطش با بقیه محتوا. فکر می‌کنین از این چند مورد کدوم توی مقدمه‌ی پیش رو رعایت شده؟ بریم یه نگاه بندازیم:
گفتم که یکی از موارد آسیب زننده به زیبایی یه متن استفاده از واژ‌ه‌های تکراریه:

من همیشه در خیالم گام‌های تو را دنبال می‌کنم،
همیشه چشم به قدم‌های تو دوخته‌ام،
همیشه دل به صدای تو سپرده‌ام!

مخصوصا اگه نبودشون ضربه‌ای به محتوا وارد نکنه. دوم زیاده از حد ساده بودن جملاته. توی یه دلنوشته انتظار میره نوع نگاه نویسنده ظرافت و شاعرانگی بیشتری داشته باشه. هر چند بله مقدمه سؤال برانگیزه و کنجکاوی مخاطب رو برای فهمیدن جواب معشوق به دنبال داره؛ اما وقتی در پایان، عدم ارتباطش با تمام محتوا مشخص میشه خواننده سرخورده و نسبت به نویسنده بی اعتماد میشه. ( جلب اعتماد خواننده در اینجا مهمه)
حالا بریم سراغ
آرایه‌های ادبی، اکثر شما می‌دونین آرایه‌ چیه درسته؟ زیبایی بخشی به متن با استفاده از واج آرایی یا نغمه حروف مثل بیت: خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است
سجع مثل: قیامت قامت و قامت قیامت قیامت کرده‌ای ای سرو قامت
ترصیع مثل: ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
جناس که شامل جناس تام و جناس غیر تام میشه.
تخلص، آرایه‌های معنوی، مراعات نظیر و تناسب، تضاد و متناقض نما( که داشتن تناسب و ارتباط و معنای عمیق بخش‌های متضاد و دارای پارادوکس، اینجا خیلی مهمه. همین طوری دیمی نمیشه از همچین آرایه‌ای استفاده کرد)
ارایه عکس، لف و نشر، تلمیح، تضمین، اغراق، حسن تعلیل، ارسال‌المثل، تمثیل، سوال و جواب، اسلوب و معادله، اسلوب‌الحکیم، استثنای منقطع، تشبیه، مجاز، استعاره، کنایه،
تشخیص( جان بخشیدن به اشیا)، حس آمیزی، تکرار.
حالا بریم بررسی کنیم ببینیم نویسنده‌ی ما از کدوم یکی از این آرایه‌ها استفاده کرده؛ اون هم درست و به جا. چند نمونه از متن دلنوشته رو اینجا میارم:
۱:
چیزی مانند یک دیوار نامرئی فرو می‌ریزد!: تشبیه چیزی نامشخص به دیواری نامرئی
۲:
چشم‌هایم بی هیچ دلیلی اشک می‌آیند و ریزششان دائمی‌ست! : واج آرایی( هر چند جمله مشکل داره)
۳:
اگر بخواهم بنویسم هزار صفحه متوالی می‌شود شاید کمی هم بیشتر... : اغراق
۴:
نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود: ارسال‌المثل
و می‌تونم بگم بله دوستمون از آرایه‌ها استفاده کرده؛ اما آیا ظرافت کلام در متن رعایت شده؟ من باز هم تاکید می‌کنم که متن‌ها زیاده از حد ساده بودن. اجازه بدین یه نمونه از نامه‌های شاملو به آیدا رو اینجا بیارم تا متوجه بشین منظورم از زیاده از حد ساده بودن چیه:



همه‌ی خدایان به انتظار ما هستند
آیدای خوب من!
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس می کنم که شعر، دوباره در من جوانه می زند. به بهار می مانی که چون می آید، درخت خشکیده شکوفه می کند. برای فردای مان چه رویاها در سر دارم! آن رنگین کمان دوردستی که خانه ی ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسند و در وجود یکدیگر آب می شوند.
از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده ی نازکی می لرزاند در رویایی مداوم سیر می کنم. می دانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست، و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم و هر دم می خواهم فریاد بکشم:
آیدای من! شتاب کن که در پس این “اُلمپ” سحر انگیز ، همه ی خدایان به انتظار ما هستند!
معنی “با تو بودن” برای من “به سلطنت رسیدن” است.
چه قدر در کنار تو مغرورم!
شب پنج شنبه ۹ خرداد ۴۱
فقط خدا می داند چه ساعتی است!

دقت کنین که هم ظرافت، هم محبت و احساس رو میشه در این نمونه درک کرد.
این هم از آرایه. دیگه چی رو باید نقد کنم؟ آهان، بریم سراغ
توصیف:
حتما شما هم می‌دونین که توصیف چند نوع داره. توصیف برای توضیح دادن چیزهایی که توی متن خودمون میاریم میاد؛ به نحوی که خواننده هم اون رو بفهمه و درک کنه و به یه ذهنیتی ازش دست پیدا کنه. مثلا توی داستانی که می‌نویسیم ممکنه ما بخوایم در مورد یه مکانی که در ذهنمونه توضیحاتی برای خواننده بدیم. به این توضیحات توصیف مکانی میگن. یا در مورد فصل یا سال اتفاق افتادن یه حادثه، چیزایی که توی اون فصل و سال وجود دارن یا رخ میدن، ساعتش و اینکه شبه، روزه، هوا سرده یا گرم توضیح بدیم؛ این میشه توصیف زمان، در مورد یه فرد بخوایم توضیحات ارائه کنیم، میشه توصیف شخصیت یا شخصیت پردازی، از احساسات بگیم میشه توصیف احساسات که همین به کار دلنوشته‌نویسی میخوره و یکی از پایه‌های اونه. حالا که به اینجا رسیدیم، بریم به سراغ دلنوشته مورد نقدمون ببینیم نویسنده‌ی ما تونسته در مورد احساسات راوی توضیح واضح و قابل درکی بده: ولی قبلش بذارین یه توضیح کوچیک بدم: توصیف، فقط این نیست که ما مثلا بیایم بنویسیم خسته‌ایم. دیگه بریدیم یا خوشحالیم. نه، این اشتباهه. وصف کردن یعنی تو با استفاده از کلمات مناسب و زیبا اون چیزی رو که توی ذهنت داری به ما نشون بدی که مای مخاطب با نوشته‌ت ارتباط برقرار کنیم. متاسفانه من جز چند مورد جزیی قابل درک که ممکنه حرف دیگران هم باشه:

ای کاش یک نفر من را می‌برد یک جایی به دور از تمام آدم‌ها، رهایم می‌کرد و خودش نیز می‌رفت!
چیزی از این دست توی دلنوشته خانم مومنی ندیدم. خواننده اگه بخواد ادامه بده فقط میخونه که بره و تموم کنه. هیچ احساسی از خوندن دلنوشته‌ی ایشون بهش دست نمیده. خود من شخصا یه آدم احساساتی هستم که خیلی زود( مخصوصا موقع خوندن نوشته‌های حس برانگیز) متاثر میشم؛ ولی اینجا چیزی برای متاثر شدن، خوشحالی یا احساساتی از این دست وجود نداشت.
بسیار خب این هم توصیف احساسات. دیگه بریم سراغ چی؟ فکر کنم بهتره یه سری به
نثر و لحن اثر بزنیم. چطوره؟ می‌دونیم که نثر بر چند نوعه: نثر مرسل که ساده و بی پیرایه‌‌ست ( مثل نثر همین دلنوشته) مسجع یا آهنگین، مصنوع و متکلف، محاوره‌ای
همون‌طور که گفتم نثر دلنوشته‌ی خانم مومنی از نوع مرسله؛ چون خیلی ساده نوشته شده و البته میشه به ایشون فقط برای ثابت و یکدست بودنش تبریک گفت. این یه نقطه مثبته؛ اما در مورد لحن که تن صدای نویسنده با استفاده از کلماته، باز چندین نوع لحن داریم: ناراحت و غمگین و گریه آور، خوشحال، طنز و خنده دار، صمیمانه، رسمی، ترسناک و... البته این یکی بر عکس نثر می‌تونه یکدست نباشه. یعنی بهترین نوعش اینه که فراز و نشیب داشته باشه؛ ولی متاسفانه لحن دلنوشته خانم مومنی زیادی سرد و یکدسته و هیچ حسی در مخاطب برانگیخته نمی‌کنه و تمام پارت‌ها به همون ترتیب نوشته شدن؛ حتی پارت‌های عاشقانه. بریم دو تا از پارت‌ها رو که یکیش عاشقانه‌ست و اون یکی خیر با هم مقایسه کنیم:

اشک‌هایم جاری‌ست؛ اما نمی‌توانند مانع رفتنت شوند!
پشت سر هم روی گونه‌هایم می‌آیند و می‌روند و تو کاملاً بی‌تفاوت به آن‌ها پشت
می‌کنی و می‌روی!
تو اصلاً من را دوست داری؟
فکر نمی‌کنم!
وگرنه اگر کسی یک نفر را دوست بدارد مگر تا این حد می‌تواند نسبت به او بی‌خیال باشد؟!
هرگز!
من عاشقان زیادی را دیده‌ام، آن‌ها هیچ کدام مانند تو نیستند.
آن‌ها نمی‌توانند معشوقه خود را به حال خود رها کنند، نمی‌توانند بی هیچ اندوهی از کنار اشک‌هایش بگذرند، نمی‌توانند دلش را بشکنند و خیلی از نتوانستن‌های دیگر!
چه بگویم، تو بیش از حد به من بی‌اعتنایی.
تو بیش از حد نسبت به من سردی.
نمی‌توانم باور کنم چه‌گونه می‌توانی با من این‌گونه رفتار کنی!
عاشق نیستی و این به من ثابت شده است
.
حالا بعدی:

دلنوشته دوازده:::


به هیچ کس اعتماد نکن!

در این دنیا هیچ کس ارزش ندارد که تو از راز‌های دلت برایش بگویی، چون قابل اعتماد نیستند!

هیچ کس ارزش ندارد تو سفره دلت را برایش باز کنی؛ چون فردایش نقل مجالس می‌شوی!

می‌بینی؟

متأسفانه دنیا یک جوری شده که باید خفه خون بگیری و هرچه که هست را درون دلت پنهان نگه داری چون کسی را نمی‌یابی که از ته دل برای تو و دردهایت دل بسوزاند، اگر کمی هم با تو صحبت کنند فقط برای کنجکاوی یا گذراندن وقت خودشان است یا این که می‌خواهند یکی بدبخت تر از خود پیدا کنند تا کمی از غم خودشان کم کنند و باورشان بشود که فقط آن‌ها نیستند که از این دنیا رنج می‌کشند!

دنیایی شده که همه می‌خواهند دیگری غمگین باشد یا خوشبخت نباشد تا دلشان آرام بگیرد که بدبختی فقط سمت آن‌ها نرفته و بقیه را هم درگیر خود کرده!

متأسفانه این موضوع حقیقت دارد!

قبل‌تر‌ها اگر کسی خوشحالی کسی دیگر
را می‌دید خدا را شکر می‌کرد و از همان خدا می‌خواست که خوشبختی را نصیب او نیز بکند؛ اما در این زمانه حال همه می‌گویند فقط ما خوشبخت باشیم و بقیه را در حال زجر کشیدن ببینیم!
متأسفم برای این روزگار و آدم‌هایش!


آیا شما تفاوتی در لحن‌ها احساس کردین؟
خب دیگه در مورد چی بگم؟
اشکالات نگارشی؟ حتما؛ در این مورد بذارین از اول بگم:
می‌دونین یکی از تفاوت‌های یه نویسنده با افراد عادی چیه؟ آفرین در نوع نوشتن. خالق متن باید بدونه هر نشانه‌‌ی دستوری و نگارشی کجا به کار میره و تا می‌تونه این مورد رو رعایت کنه و اگه از محل به کارگیری بعضیاشون اطلاع نداره، می‌تونه با مطالعه یا پرسش از افراد مطلع، در این مورد آگاهی به دست بیاره. حالا چرا این رو میگم؟ چون نویسنده‌ها مرجع هستن. خواننده‌ها به اونها به عنوان افراد آگاه نگاه می‌کنن و به نظرشون چیزی که یه نویسنده می‌نویسه درسته. پس اگه توی انتخاب نشانه‌ها و کلمات و محل استفاده از اونها اشتباه کنه، در واقع خواننده رو گمراه کرده؛ در صورتیکه نویسنده کارش آگاهی دادن درست به مخاطبشه. می‌بینین چه مسئولیتی با انتخاب اشتباه موقع نوشتن به گردن نویسنده‌ها خواهد افتاد؟ در این مورد هم خانم مومنی کم ایراد نداشتن به عنوان مثال استفاده زیاد و نابجا از علامت تعجب: من خیلی برای خودمان نگرانم! ( این فقط یه نمونه‌ست) استفاده‌ی بی موقع از سه نقطه. این نشانه وقتی به کار میره که حرفی ناتموم بمونه؛ نه توی همچین قسمتی که قراره سؤالی پرسیده بشه: تو بگو...
می‌روی یا می‌مانی؟!

( این علامت تعجب آخر سؤال هم یکی از موارد اضافیه)
استفاده پشت سر هم دو نقطه به این صورت
::: این هم اشتباه بدیه و:
برایم همیشه جای سوال داشته است: جای سؤال بوده است
تکرار بیش از حد بعضی کلمات توی یه قسمت یا یه پارت( که قبلاً هم بهش اشاره کردم)
اما در مورد
ژانر: ببینید من اعتقادی به نقد ژانر ندارم؛ ولی چون یکی از چارچوب‌هاست در این مورد نظرم رو میدم. ما توی ادبیات چندین نوع ژانر داریم: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی، فانتزی یا تخیلی، علمی تخیلی، تاریخی، حماسی یا اساطیری، ماجراجویی و... ولی ژانر غمگین نداریم. اون تراژدیه که غم انگیزه. به نظر من برای این دلنوشته یه ژانر اجتماعی هم کم داشتیم؛ چون نویسنده داره درباره آدم‌ها، رفتارها و دنیایی که توش زندگی می‌کنن حرف میزنه.
جلد و انتخاب رنگش رو میتونم خیلی خوب بدونم. خاکستری به آدم احساس ناامیدی میده و این همون چیزیه که در تمام محتوای اثر وجود داره؛ ولی چرا تصویر یه دختر با چتر توی جلده؟! فکر می‌کردم راوی باید یه زن باشه. ( اینجا رو نمی‌دونم درست می‌بینم یا نه)
بسیار خب، زیاده از حد نوشتم نه؟ کافیه؟ خسته شدین؟ واقعاً زیاده گویی من رو ببخشین؛ ولی لازم دونستم با جزییات بیشتری این دلنوشته رو نقد کنم و امیدوارم نویسنده‌ی محترم متوجه شده باشن ایرادات کارشون از کجاست. صادقانه بگم شخصا اینجا هستم تا به دیگران کمک کنم قویتر و بهتر بنویسن و هیچ قصد و غرضی ندارم؛ چون معتقدم قوی شدن آثار دوستان به نفع ادبیات این سرزمینه و هر کاری که این منفعت رو تامین کنه، ازش روگردان نیستم؛ بلکه با دل و جون در انجامش تلاش خواهم کرد.

با آرزوی موفقیت برای نویسنده

سطح: برنزی
رده سنی: نوجوانان

نویسنده: @.Mahdieh
منتقد: @Nil@85

سطح: برنزی
رده سنی: نوجوانان، جوانان
اختصاصی: است
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #4
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین