به نام نقاد هستی بخش
نقدی بر رمان قبول می کنم
اسم رمان:
(قبول می کنم) عنوانی دو بخشی متشکل از دو کلمهی "قبول" و "می کنم " ساخته شده است . قبول می کنم، در واقع به معنای " پذیرفتن " است و در اینجا واژهی قبول، اشاره به شرطی است که زندگی شخصیت های اصلی داستان را به هم پیوند می دهد.
عنوان انتخابی با محتوا و ژانر عاشقانه رمان هماهنگ است و همانطور که قبلا گفتم این عنوان به نوعی اشاره غیر مستقیم به زندگی و پیوند دو شخصیت اصلی است که به خاطر یک شرط به هم وصل میشوند. ولی متاسفانه باید گفت عنوان کنجکاو کننده یا از زیبایی خاصی برخوردار نبود. مخاطب در نگاه اول ممکن است هیچ واکنشی برای خواندن نشان ندهد و قید خواندن رمان را بزند. از این جهت که خاص و متمایز نیست و به علت تشکیل شدن از کلماتی ساده باعث کنجکاوی و ایجاد سوال در ذهن مخاطب نمیشود. یک نویسنده حتی اگر از کلمات سادهای برای اسم استفاده میکند، این کار باید کاملا خلاقانه باشد، انتخاب یک اسم کنایهآمیز ، اسمی که تمام موضوع داستان را پوشش دهد، کنجکاوی را برانگیزد و باعث شود مخاطب پی داستان را بگیرد، نیاز به دقت و توجه بیشتری از سمت نویسنده دارد.
ژانر رمان:
نویسنده عزیز برای این قسمت تنها ژانر عاشقانه را در نظر گرفته است که در تمام رمان این ژانر وجود دارد و در واقع می توان گفت که ماجراها در بستر درست ژانر خود اتفاق افتاده است اما می توان ژانر دیگری را نیز افزود که آن ژانر اجتماعی است.
وجود دخترکی که به دلیل فقر از تحصیل باز مانده است یا کسی که به دلیل سودجویی شخصی، تمام والدینش را از دست داده است و........
این ماجراها نشان دهنده فقر، ناملایمات اجتماعی و... است
شروع داستان:
شروع رمان باید از جذابیتی برخوردار باشد که خواه ناخواه خواننده را وادار به خواندن کند.
وجود توصیفات جان دار و جدید، زیبایی آغاز را دو چندان میکند. در صورتی که آغاز رمان شما هیچ توصیف خاصی نداشت. جدای از آن به شدت غرق در کلیشه بود. یعنی بیدار شدن شخصیت اصلی داستان از خواب و باز کردن پنجره ی روبه باغ، بسیار کلیشهایست. خصوصا اینکه بعد از بیدار شدن، از خواب، زیبایی خود و تعریف هایی را که از ظاهر زیبایش می شود بازگو میکند.
درصد زیادی از رمان هایی که خواندهایم به این نحو شروع می شوند که سبب دلسردی مخاطب از نویسنده ها میشود. برای شروع میتوانستید از لوکیشنهای جدید و خاصی که کم تر کسی سراغشان میرود استفاده کنید.
سیر رمان:
نبض داستان، ضعف داشت. روی اتفاقات به خوبی مانور داده نمیشد و سرسری از بعضی اتفاقات گذر میشد. هیجانات و گرههایی که در سیر کشش ایجاد کند، کم بود و رمان، نبضی یکنواخت داشت. شهلا از خواب بیدار می شود،حمام میکند و لباسهای جدیدی میپوشد. می رود سر کارش و موقعی هم که خانه است، غذا درست می کند.
سیر کند است و نویسنده باید گرهها و هیجانات و اتفاقات مهمی را وارد داستان کند و به خوبی روی آنها مانور بدهد تا داستان کشش داشته باشد. روند داستان خیلی برای جذب خواننده مهم است پس به شدت روی این قسمت کار و تأمل کنید. انگار که خطها سرسری و فقط برای به پایان رساندن پارتها بودند. فراز و نشیبها خیلی کم بودند و سیر رمان نکتهی مجهول یا هیجانِ خاصی نداشت که ذهن خواننده را درگیر کند.
شخصیت پردازی:
بدون اغراق و شوخی بگویم به شدت کلیشه ای تکراری بود.
شهلا: دختر مهربان و خوش برخوردی که از قضای روزگار، خدمتکار عمارت است، پدر و مادر ندارد و سنگ صبوری برای دیگران است، به همه کمک می کند و بدون آنکه بداند، با پسرعمویش ازدواج می کند و در آخر پسرعمویش اعتراف می کند که دوستش دارد.
پاکان: پسری پولدار و متشخص که عاشق شهلا میشود. به کسی غیر از او توجهی ندارد. یوسف پیامبری است که هیچ عشوه ای به جز نگاه پاک شهلا رویش اثر ندارد، از قضای روزگار خارج رفته، باشگاه رفته و بدنی عضلهای دارد.
به طور کلی می توان گفت:
شخصیتپردازی این اثر سطحی و ضعیف است، وجود شخصیت دختر عشوهای، پسر جذاب خارج رفتهی عضلهای و دختر خدمتکار واقعا تکراری بود. شهلا موقع لباس پوشیدن طوری در مورد خودش حرف میزند که آدم فکر میکند با یک شخصیت خودشیفته سر و کار دارد، بعد هم که میگوید شادی خانم یک مقدار مغرور و اعصاب خرد کن است اما با ادامه داستان میفهمیم چنین شخصیتی ندارد. در واقع زن آرام و محترمی به نظر میرسد که حامی پسر همسر مرحومش نیز هست. شخصیت مهین خانم هم تکراری بود. سر خدمتکار مسن و مهربانی که به شهلا کمک می کند، نویسنده در خلق شخصیتها خلاقیتی از خودش نشان نداده و در پرداخت درست آنها موفق نبوده است. به طور کامل می توان گفت کپی از شخصیتهای رمان های مختلف داشته است.
توصیفات:
توصیفات اکثرا پشت سرهم بودند و کمتر توصیفاتی بود که به صورت تدریجی در رمان وجود داشته باشد، نویسندهی عزیز! بهتر است که اکثر توصیفات شما بصورت تزریقی به رمان اضافه شوند، چرا که ماندگاری بیشتری دارد. توصیفات چهارگانه کمکی به شناخت شخصیتها نمیکند چراکه نشاندهندهی علایق و یا عاداتی در کاراکترها نیست، نویسندهی عزیز! بهتر است که برای کاراکترهای خودتان همانند شخصیتهای واقعی علایقی برگزینید و با استفاده از توصیفات، آنها را در رمان جای دهید. از آنجا که زیاد به توصیفات در رمان نپرداختید، رمانتان جلوهای واقعی ندارد و حس مصنوعی بودن را به مخاطب القا میکند.
چند درصد از مردم هر روز صبح دوش میگیرند؟ مابقی توصیفات شما همگی کلیشه ای و تکراری بود. حالات کاراکترها نیز ضعیف بود، توصیفات حالات، کمتر از بقیهی رکنها نشاندهندهی حالات روحی و احساسی و رفتاری هرشخصیت بود، تنها مورد عصبانیت پاکان و ناراحتی شهلا بود که در رمان دیده میشد. نویسندهی عزیز! شما در این دو مورد حالات شخصیتها را به جا و به موقع توصیف کرده بودید و همچنین این حالات قابل باور بودند و در باورپذیری مشکلی نداشتند (اشاره به حالات پاکان هنگامی که عصبانی شده و صدایش را بالا برده بوده و اخم کرده بود. زمانی که شهلا در خود فرو میرفت و به زور جلوی بغضش را میگرفت)و این نشاندهندهی این است که توانایی نوشتن توصیفات حالات را دارید اما متأسفانه زیاد به توصیف حالات آنگونه که باید نپرداختهاید و به همین دلیل نمیتوان در خصوص مناسب بودن حالتها با شخصیت و همچنین باورپذیری حالات اشخاص نظر چندانی داد، فقط اینکه خاص نبودند. در اکثر رمانهای دیگر نیز وجود داشتند و تکراری بودند، توصیفات باید به کاراکترها جلوهای واقعی ببخشد که بتوان یکسری از حالات را برای یک شخص خاص در نظر گرفت به عنوان مثال، خاراندن سر، کندن پوست ل*ب در هنگام استرس، خاراندن ابرو، بازی با انگشتان و... از نمونهای از توصیف حالات است که میتوان برای هر کاراکتر مختص به آن نشان داد. بهتر است که با ویرایش و با کمی فکر قبل از دیالوگها و انجام دادن عملی, حالات هر فرد را توصیف کنید تا خواننده به خوبی بتواند آن را تصور کند.
توصیف احساسات شخصیتها بهتر از سایر رکنهای توصیف شما بود، نویسندهی عزیز! شما توانسته بودید احساس غم، انتظار و عشق و حتی ترس و تنفر را به نسبت خوبی توصیف کنید. طوری که تا حدی این توصیفات خواننده را نیز درگیر میکرد. اما همچنان جای کار داشت. شما نیاز دارید که خود را جای مخاطب گذاشته و کمی بیشتر احساسات شهلا را بسط دهید و البته به احساسات پاکان نیز، کمتر پرداختهاید. توصیفات درونی و بیرونی شهلا مشخص است. عشق او نسبت به پاکان درک کردنی است اما همچنین احساس پاکان نسبت به شهلا گنگ است. چرا که مشخص نیست این احساس یک دلبستگی یا علاقهای سطحی است و یا اینکه عشقی واقعی است. تضاد احساسات در شخصیتها، وجود نداشته و همچنین احساسات کاراکترها باتوجه به اتفاقات خوش و ناگوار تغییر میکند اما ماندنی نیست! مثلا احساس ناراحتی شهلا نسبت به ازدواج تقریبا اجباریش پررنگتر میشد ولی در رمان اینطور نبود و شهلا خود را با شرایط به راحتی وفق داد که این مقداری عجیب است.
توصیفات مکانی شما ضعیف بود.
اماکن داستان خانهی عمارت پدر مرحوم پاکان، خانه مشترک شهلا و پاکان است که از میان تمامی آنها شما تنها عمارت شادی را در یک قسمت توصیف کرده بودید که آن هم پشت سر هم بیان شده بود طوری که حتی نمیتوان در خصوص قابل باور بودن و مطابق بودن اماکن رمان با واقعیت نظری داد. توصیفات به طور مسلسلوار و پشتسرهم در رمان وجود داشت که این نوع توصیفات کمتر در ذهن مخاطب باقی میماند و باعث میشود که تصور آن مکان کمی سخت شود. به همین دلیل به شما پیشنهاد میکنم که ابتدا توصیفات را از روی یک عکس بنویسید یا اگر نیازی نمیبینید، تمام جزئیات مکان را در ذهنتان تصور کنید و در کناری یاد داشته کنید و سپس به صورت تزریقی در میان مونولوگها و یا حتی دیالوگها آن را جای دهید.
در توصیف مکان عمارت شادی خانم، شما اشاره کرده بودید ک عمارت مجلل و بزرگی است که این نشان دهندهی وضعیت اقتصادی خوب آنهاست اما سایر مکانها به دلیل اینکه به خوبی توصیف نشده بودند، اطلاعات چندانی در خصوص وضعیت اقتصادی و سایر شرایط نمیدهد.
توصیف شما همراه با کلیشه همراه است و زیاد تغییر مکان و لوکشین وجود ندارد و سفر به شمال هم تکراری است.
دیالوگ و مونولوگ:
دیالوگهای رمان از نظر حجمی تقریبا متعادل بودند میان دیالوگهایتان مونولوگهایی قرار دهید و از حالات و چهره و احساسات فرد بگویید, از نظر میزان اطلاعات، دیالوگ و مونولوگهای شما در تعادل نبودند، اکثر اطلاعات موجود در رمانتان از طریق مونولوگها انتقال پیدا میکرد و دیالوگها اکثرا اطلاعات خاصی نداشت و برخلاف مونولوگها که بار همه داستان را به دوش میکشیدند، دیالوگها ساده بودند و این مورد باعث شده بود که رمانتان دیالوگهای زائدی داشته باشد که حوصلهی خواننده را گاهاً سر میبرد، با این حال دیالوگها گاهی نیز مطابقت زمانی و مکانی داشتند و کاراکترها به جا و به موقع حرفهای متناسب با شرایط میزدند اما دیالوگ ماندگاری در رمان وجود نداشت.
دیالوگ شخصیتها متناسب با شأن اجتماعی آنها بوده و تضادی ایجاد نکرده است و همچنین مونولوگ رمانتان با راوی داستان که شهلا بود، ارتباط داشت.
زاویهی دید:
زاویهی دید رمان اول شخص و از دید شهلا بود. شما به راحتی توانستهاید میان مونولگ و شهلا ارتباط خوبی برقرار کنید و از نظر من اینکه پاکان را به عنوان روای انتخاب نکرده اید، درست است چراکه احساسات پنهان پاکان میتواند به عنوان مجهولات داستان و یا تعلیقات به کار برود و خواننده را تا حدودی به خود جذب کند.
لحن داستان:
لحن و نحوه ی گفتار داستان عامیانه است وتمام مونولوگ ها و دیالوگ ها به این صورت عامیانه است و به صورت صحیح نوشته شده است.
پایان داستان:
معمولا پایان خوش و رسیدن شخصیتهای اصلی به یکدیگر جزو پایان های مورد علاقه خوانندگان است و از آن استقبال می کنند. پایان خوش شما نیز همینگونه است و نشان دادن اعتراف عشقی پاکان به شهلا زیباست اما تا حدودی دچار کلیشه شده است. مخصوصا زمانی که هویت واقعی شهلا افشا میشود و این دو نفر خوشحال از اینکه دختر عمو و پسرعمو هستند...
به خصوص آن تکه آخر که به صورت دیالوگ هایی است که جنبه باورپذیری کمی دارد و هر رمانی که خواندیم مانند آن تمام می شود و به شدت تکراری است.
به نظر من اگر داستان اندکی ادامه پیدا می کرد و مکان این جملات جایی به غیر از عمارت میبود، میتوانست پایان بهتری داشته باشد.
نگارش:
اکثر موارد و علائم نگارشی رعایت شده بود و غلط املایی زیادی در کار دیده نمیشد.
سطح رمان شما برنزی