. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح داستان آخرین بازمانده| فاطمه فرخی

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg


نام داستان: آخرین بازمانده
نویسنده: فاطمه فرخی @فندوق کوشولو:)
ژانر: غمگین، جنایی، هیجانی
خلاصه:
در یک شب سرد پاییزی، در کوچه‌های تاریک روستایی دلگیر؛صدای ناله دخترانه‌ای کل منطقه را لرزاند.صدای دخترک ترسناک و دلهره‌آور بود، مردم به جنب و جوش افتاده بودن و به دنبال صدا اطراف را جستجو می‌کردند.علت آن صدای پردرد چه بود؟یعنی چه ماجرایی در روستای مرموز است؟!
لینک اثر
:

منتقد: @*Zeck_eren*
تاریخ تحویل: ۱۹ فروردین ۱۴۰۱
مهلت اتمام نقد: ۲۶ فروردین ۱۴۰۱
 
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
راه‌حل
نقد داستان کوتاه آخرین بازمانده


عنوان: با بررسی اسم، نقد داستان زیباتون رو شروع میکنیم. خب، اسم اثر یکی از مهم ترین چیزهایی در مشخصات یک رمان هستش و حتی گاهی اوقات ممکنه یه خواننده فقط به خاطر اسمش شروع به خوندن اثر شما بکنه. بنابراین باید جذاب و به دور از کلیشه انتخاب بشه. اسم اثر شما با داستانتون هماهنگی داشت، چون شرل رو نشون میداد که آخرین فرد و بازمانده از نسل خاندان و خانوادش بود. و با توجه به اینکه داستان در مورد شرل بود، برای همین هم، اسم باید به اون اشاره می‌کرد. اسم زیبایی بود، اما به نظرم میتونست بهتر باشه. چون این عنوان "آخرین بازمانده"، تصوری از یه داستان ترسناک و جنایی رو توی ذهن خواننده ایجاد میکنه، درحالی که داستان شما چنین ژانرهایی نداشت. همچنین یکم کلیشه ای هستش و کلمه ی...

*dream_writer*

رفیق رمانیکی
نویسنده
شناسه کاربر
22
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
35
نوشته‌ها
1,029
راه‌حل‌ها
27
پسندها
8,956
امتیازها
411

  • #2
نقد داستان کوتاه آخرین بازمانده


عنوان: با بررسی اسم، نقد داستان زیباتون رو شروع میکنیم. خب، اسم اثر یکی از مهم ترین چیزهایی در مشخصات یک رمان هستش و حتی گاهی اوقات ممکنه یه خواننده فقط به خاطر اسمش شروع به خوندن اثر شما بکنه. بنابراین باید جذاب و به دور از کلیشه انتخاب بشه. اسم اثر شما با داستانتون هماهنگی داشت، چون شرل رو نشون میداد که آخرین فرد و بازمانده از نسل خاندان و خانوادش بود. و با توجه به اینکه داستان در مورد شرل بود، برای همین هم، اسم باید به اون اشاره می‌کرد. اسم زیبایی بود، اما به نظرم میتونست بهتر باشه. چون این عنوان "آخرین بازمانده"، تصوری از یه داستان ترسناک و جنایی رو توی ذهن خواننده ایجاد میکنه، درحالی که داستان شما چنین ژانرهایی نداشت. همچنین یکم کلیشه ای هستش و کلمه ی "بازمانده" زیاد توی انتخاب اسم ها استفاده میشه. میتونید یه اسم دیگه که بیشتر به فضای تراژدی داستان بشینه و زیباتر باشه، انتخاب کنید.


ژانر: ژانرهای اصلی ما برای رمان و داستان، عاشقانه، فانتزی، عملی تخیلی، تراژدی، معمایی، جنایی، پلیسی، اجتماعی و... هستن. باید ژانرهامون رو درست انتخاب کنیم تا خواننده بفهمه با چه جور محتوایی قراره روبه رو شه. ژانرهای انتخابی شما "غمگین، جنایی، هیجانی" هستن. ژانر غمگین جزو ژانرهای اصلی ما نیست، بنابراین باید حذفش کنید. اما با توجه به محتوای غمگین داستانتون، ژانر جایگزین غمگین، باید "تراژدی" باشه. ژانر تراژدی پایان غمبار داره، مثل مرگ یا در موارد رمان/داستان های عاشقانه، نرسیدن طرفین به هم. همچنین با هدف ایجاد ترحم و دلسوزی نسبت به شخصیت و سرنوشت اون ایجاد میشه. اگه زندگی غم انگیز شرل و تنهایی و بدی هایی که بهش شده رو با مرگش در انتهای داستان در نظر بگیریم، میتونیم بگیم داستان شما ژانر تراژدی رو حتما داره، چون موجب ایجاد حس غم توی خواننده میشه.

ژانر جنایی، عمدتا به ژانرهایی گفته میشه که اعمال مجرمین و انگیزه‌های اون‌ها رو روایت می‌کنه. تو این نوع داستان‌ها، بازپرسی جنایی، کارآگاه های حرفه‌ای یا تازه‌کار، یه شاهد، یا حتی خود مجرم، دنبال جرم یا حادثه‌ی مجرمانه‌ای که رخ داده، به بررسی و کشف حقایق می‌پردازه. رمان شما این محتویات رو نداره که بشه ژانر جنایی رو جزوی از ژانرهاش دونست. ما توی داستان، با هیچ قتل مرموزانه و چنین چیزایی روبه رو نبودیم. هر چند، گم شدن دخترای روستا و جست و جوی مردم روستا و شرل برای دخترا، یه معما بود که تا آخر داستان خواننده رو با کنجکاوی دنبال خودش کشوند. ما با خوندن همون پارت های اولیه ی رمان، این معما که دخترا چه بلایی سرشون اومده، توی ذهنمون تشکیل شد. اما با توجه به این چیزی که گفتم، ژانر معمایی برای داستانتون مناسب خواهد بود، نه جنایی.
در مورد ژانر هیجانی، خب این ژانر زیر رده ای از ژانرهای رازآلود و جنایی محسوب میشه و شباهت نزدیکی با ژانر ترسناک داره. بر اساس این تعریف، ژانر هیجانی برای داستان شما چندان مناسب نیست و بهتره که حذفش کنید. چون معمولا رمان و داستان های هیجانی، با مقدار زیادی کشش و تعلیق و هیجان همراه میشن. ولی چیزی که داستان شما رو کنجکاو کننده و زیبا می‌کرد، معمایی بودنش بود.
پس در آخر، ژانرهای درست و مناسب داستانتون به ترتیب اتفاقات داخل داستان، اینطوری میشن:

"معمایی، تراژدی"


خلاصه: خلاصه، یکی از بخش هایی در یک اثر هستش که باعث جذب خواننده میشه و باید به شکل خیلی جذابی نوشته شه تا مورد پسند واقع بشه. همچنین، خلاصه باید بخش کوچیک و چکیده ای از اتفاقات داستان رو به خواننده در قالب معما و پیچ و تاب هایی نشون بده، تا بتونه اون رو کنجکاو کنه. خلاصه ی داستان شما، هم خوبی هایی داره و هم اشکال هایی. به شکل خیلی کنجکاو کننده ای نوشته شده و از همون اول کاری موجب میشه کنجکاو بشیم که اون جیغ و داد‌هایی که توی روستا شنیده میشن چین؟ و چه اتفاقاتی افتاده؟ که بی ربط نیست با گم شدن دخترای روستا. خلاصه قشنگ و کنجکاو کننده ای هستش. اما میشه یکم شاخ و برگ داد بهش و دو خط اضافه تر کرد که بتونه بیشتر حس هیجان و کنجکاوی خواننده رو بیدار کنه. میشه جریان داستان رو یکم بیشتر توی خلاصه دخیل کرد. مثلا اگه من دو خط انتخابی به خلاصه شما اضافه کنم، اینطوری میشه:

"در یک شب سرد پاییزی، در کوچه‌های تاریک روستایی دلگیر؛ صدای ناله‌ی دخترانه‌ای کل منطقه را لرزاند. جیغ و داد‌هایی که روز به روز در گوشه کناره‌های روستا افزونی می‌گشتند، خواب و آرامش را از چشمان اهالی ربوده بودند. مردم به جنب و جوش افتاده بودند و به دنبال صدا اطراف را جستجو می‌کردند. علت آن صدای پردرد چه بود؟ یعنی چه ماجرایی در روستای مرموز است؟! و همین معمایی بود که شرل کوچک می‌خواست به بهانه‌ی آن، درهای قفسش را گشوده و پا فراتر از زندان آن دیو بی‌رحم بگذارد."
این خلاصه که یکم بیشتر شده باشه، معماهای بیشتری تحویل خواننده میده. الان خواننده نه تنها قراره کنجکاو معمای داخل روستا بشه، بلکه قراره با خودش بگه منظور نویسنده از زندان و قفس چیه و شرل کیه؟ این میتونه بیشتر برای خواننده جذاب تر باشه، هر چند خلاصه ی خودتون هم قشنگه.


مقدمه‌: مقدمه یکم از خلاصه متفاوته. هدفش بیان چکیده ای از داستان نیست، اما یه سرآغاز مرتبط با محتوای داستان رو در قالب دلنوشته، شعر، یا یه متن بهمون میده. مثلا اغلب، مقدمه ی داستان های عاشقانه میتونه یه شعر عاشقانه باشه. مقدمه اگه با جملات ادبی و به کارگیری از آرایه ها نوشته بشه، خیلی زیبا میشه و موجب ارتقای زیبایی داستان/رمان میشه. شما مقدمه ای برای داستانتون ننوشته بودید و این یکم باعث نقص داستان میشه. بهتره یه مقدمه در قالب دلنوشته و چنین چیزی، بنویسید و در پارت اول داستانتون قرار بدید. مقدمتون میتونه یه متن غمگین با اشاره به زندگی غم انگیز شرل باشه. و مطمئنم اگه بنویسیدش، خیلی قشنگ میشه، چون جملات زیبایی داخل داستان نوشته بودید.



جلد: جلد رو یه تصویر برای اثر تصور کنیم، که توی ذهن خواننده جا میگیره و بنابراین درست و زیبا انتخاب شدنش مهمه تا بتونه چشم خواننده رو بگیره. باید به فضای داستان بشینه و اون فضا رو به خواننده القا کنه. جلد داستان شما، عکس دستای دختری رو نشون میداد که با طناب بسته شدن. عکس قشنگی هستش، کاملا مرتبط به داستانه و زندگی شرل در حبس رو نشون میده. اینکه شرل به دست جیسون زندانی شده بود و نمیتونست از عمارت بیرون بره. اینکه مجبور بود اذیت های جیسون رو تحمل کنه. عکس زیباییه و رنگ بندی تیره و فضای تاریکش، حس تراژدی و معمایی داستان رو بهمون القا میکنه. رنگ‌بندی عکس برای انتخاب جلد خیلی مهمه. مثلا نمیتونیم برای یه رمان طنز و عاشقانه، یه عکس سیاه و سفید با رنگ بندی تیره رو انتخاب کنیم. همونطور که نمیشه برای یه رمان ترسناک، یه عکس با رنگ های شاد صورتی و زرد رو انتخاب کرد. عکس جلد مشکلی نداره و خیلی قشنگ و درست انتخاب شده.



شروع داستان: با یه شروع هیجانی، وارد داستان شدیم و ماجرا رو آغاز کردیم. توی شروع پارت اول، اهالی روستا رو داریم که به خاطر شنیدن صدای جیغ میترسن و کلانتری رو که کلافه و عصبی سعی میکنه معما رو حل کنه و دلیل پشت گم شدن دخترا رو حدس بزنه. یهو شروع کردن با حس ترس مردم و افکار پیچیده ی کلانتر، شروع خیلی خوب و هیجانی ای برای داستان بودش. از همون اول کار، خواننده ترغیب به خوندن ادامه میشه تا بفهمه چه اتفاقی داره می افته. به همین دلیل شروع داستان ها باید هیجان انگیز باشن، تا بتونن خواننده رو وادار به ادامه دادن و خوندن بکنن. شما شروع موفقیت آمیزی داشتید، دو پارت اول داستان رو خوب شروع کردید. اما متاسفانه در ادامه نتونستید خوب ادامه بدید. یهو از کلانتر و مشکل روستا، تغییر مکانی دادید به عمارت و شرل و جیسون رو وارد داستان کردید. این موضوع موجب میشه خواننده به اندازه ی کافی نتونه حس هیجان رو در ابتدای رمان احساس کنه و همچنین شما هم نتونستید به خوبی به اتفاقی که توی روستا افتاد، بپردازید و بیانش کنید. که حالا در ادامه، در بخش بررسی سیر، بیشتر در این مورد توضیح داده میشه.


توصیفات: برای توصیفات رمان و داستان، ما چند توصیف مکان، شخصیت، احساسات و حالات رو بررسی می‌کنیم. اول ببینیم منظور از توصیف حالات و احساسات چیه. این توصیف، حرکات، احساسات، افکار و این قبیل چیزا در مورد شخصیت های رمان رو توضیح میده. که یعنی شخصیت ها چه احساسی دارن، چی کار میکنن، چه حالی دارن. باید بگم توی توصیف حالات و احساسات خیلی خوب عمل کرده بودید و این دو مورد رو با جملات زیبایی به شکل واضح توصیف کرده بودید. مثلا ما در طول داستان میتونستیم احساس ناراحتی و غم شرل برای زندگیش رو درک کنیم. لحظه ی مرگش هم احساس ناراحتی رو خوب نشون داده بودید و در اون تیکه، فضای غم داستان به خوبی قابل درک بود. و یا وقتی جیسون دید شرل داره دخترا رو فراری میده و عصبی و ناامید شد، احساساتش به خوبی قابل درک بودن و قشنگ بیان شده بودن. اما تنها و فقط اشکالی که برای توصیف احساسات وجود داشتن، بخش درگیری جیسون و آدام و پارت هایی بود که برای نجات دخترا رفتن. این تیکه باید ما متوجه تک تک حالات و احساسات کاراکترها می‌شدیم تا میتونستیم هیجان و کنجکاوی غالب به فضای داستان رو احساس کنیم. اما این تیکه به اندازه ی پارت های دیگه خوب عمل نشده بود و احساسات به اندازه ی کافی داخلش بیان نشده بودن.
توی توصیف مکان، ضعیف عمل شده بود. توصیف مکان همونطور که از اسمش پیداست، به توصیف مکان های داخل رمان میپردازه و کمک میکنه ما محیط رمان رو تجسم بکنیم. خواننده موقع خوندن رمان، با استفاده از توصیف مکان، باید بفهمه که شخصیت ها در چه مکان هایی زندگی می کنن تا بتونه به درکی از رمان برسه. از این رو اهمیت زیادی دارن، چون ما رو با محیط رمان آشنا میکنن. که کاراکترها کجا بودن، کجا رفتن و چنین چیزایی. متأسفانه توی داستان، توصیف مکان به خصوصی دیده نمیشد. خیلی جاها بودن که می‌شد توصیفشون کرد. مثلا باغ عمارت، داخل عمارت، اتاق شرل، اون مکانی که جیسون دخترا رو داخلش نگه می‌داشت. توصیف این مکان ها میتونستن موجب شن خواننده واقعا بفهمه محیط های داخل رمان چه شکلین و فضای رمان رو بهتر تصور کنه و درک کنه. مثلا یه نمونه از توصیف مکان بنا به تصوری که خودم از باغ عمارت توی ذهنم داشتم، این شکلی میشه:
"راه سنگفرشی طویلی تا دروازه ی فلزی عمارت، باغچه را به دو قسمت تقسیم کرده بود. حوض سفید و سنگی کوچکی در سمت راست باغ به چشم می‌خورد که نشستن کنار آن، همیشه کار مورد علاقه ی من بود. دور تا دور آن سمت باغ را بوته‌های گل رز احاطه کرده بودند. رزها برخی سرخ به رنگ خون بودند و برخی سفید به رنگ مروارید، که زیبایی تحسین بر انگیزی به باغ اهدا می‌کردند. اما سمت راست، عمدتا درختان بید مجنونی قرار داشتند که می‌شد زیر سایه و برگ هايشان گم ‌شد."
این تصور من از باغ عمارت بود که از زبان شرل بیان میشد. این نوع توصیف ها برای داستان خیلی مهمن و حتی موجب افزایش زیبایی نوشته ی ما میشن.

در مورد توصیف شخصیت ها، یعنی توصیف ظاهر شخصیت و تا حدی هم بیان رفتارش. این توصیف موجب میشه ما بتونیم با شخصیت ها آشنا بشیم و رفتار، اخلاق، ظاهر و همه چیز مربوط به اون ها رو بدونیم. باید گفت، توی توصیف شخصیت خوب عمل کرده بودید. ما خصوصیات خودخواه و خشن و بی رحم بودن جیسون رو دیدیم و توصیف ظاهرش رو توی داستان دیدیم که مثلا رنگ موهاش مشکی بود. و یا شرل که دختر آروم و مهربونی بود رو شناختیم. جز این دو نفر هم شخصیت مهم دیگه ای نداشتیم، جز آدام که یه برادر مهربون و فداکار برای خواهرش بود. همچنین توصیف شخصیت رو به شکل پراکنده و زیبایی نوشته بودید و این موجب قشنگی داستان میشد.


سیر: نویسنده باید سیر و گذر اتفاقات داستان/رمانش رو در حد تعادل بنویسه، یعنی نه خیلی تند باشه و نه خیلی کند! باید به هر اتفاقی به میزان مناسب پرداخته بشه و ما نه خیلی سر سری از اتفاقات رد بشیم، و نه خیلی روی یه اتفاق تمرکز کنیم و اون رو بیان کنیم که خواننده حوصلش سر بره. داستان، سیر تندی داشت. مثلا در ابتدای رمان، یهو از مردم روستا و کلانتر پریدیم به عمارت و جیسون. این موجب میشه سیر تند باشه و بهتر می‌بود اگر اون اوایل، یکم بیشتر به مردم روستا پرداخته میشد. حرکات و ترسشون بیان میشد، که توی روستا آشوب بود و کلانترها سعی داشتن مردم رو آروم کنن. بیان این چیزا میتونست سیر دو سه پارت اول داستان رو به حالت عادی برگردونه. بعد اون، وقتی جیسون وارد شد، یهو با حجم عظیمی از اتفاقات روبه رو شدیم. گذشته ی جیسون با خانواده ی شرل و همه ی اون توضیحات راجب داستان، موجب میشد هم سیر بیان نکات کلیدی داستان تند بشه، هم اینکه در ادامه رمان یکم هیجانش رو از دست بده. مثلا میتونستید اون توضیحات رو تیکه تیکه و آروم آروم میون اتفاقات برای خواننده فاش کنید. اینطوری هم بهتر بود و خواننده رو بیشتر راجب رابطه ی میون جیسون و شرل کنجکاو می‌کرد، هم اینکه سیر رو در تعادل نگه می‌داشت. آروم آروم بیان کردن گذشته ی جیسون و شرل، موجب میشد آروم آروم وارد اولین بخش مهم داستان بشیم، نه سریع و ناگهانی. بخش دیگه ای که سیرش تند بود، مربوط می‌شد به بخشی که آدام و شرل دنبال دخترای گمشده میگشتن. خب بهتر بود اینجا هم آروم آروم وارد ماجرا می‌شدیم و آدام و شرل یکم بیشتر دنبال دخترا میگشتن. مثلا اول یه سرنخ کوچیکی داشتن، بعد آدام که دست و بالش بازتر از شرل بود، یکم تحقیق می‌کرد و تحقیقاتش رو به شرل میرسوند. بعد دوتایی سعی میکردن محل دخترا رو پیدا کنن، ولی بار اول شکست میخوردن و بار دوم موفق میشدن. شرل و آدام خیلی یهویی محل دخترا رو پیدا کردن و این موجب تند شدن سیر میشد. آخرش هم وقتی آدام و جیسون درگیر شدن و دخترا رو نجات دادن، اینجا یکی از دلایل تند بودن سیر عدم وجود توصیفات کافی بود. نبود توصیف، خودش موجب تند شدن سیر میشه. این بخش آخری داستان رو میشد مثلا در هفت هشت پارت نوشت و با نوشتن توصیف و بیشتر پرداختن به ماجرا، سیر رو به حد تعادل برگردوند. مثلا میشد تا رسیدن پلیس ها، صحبت کوچیکی میون آدام و شرل و جیسون برقرار شه، به قولی آدام سعی کنه وقت تلفی کنه و سر جیسون رو گرم کنه. نه اینکه یهویی جیسون بیاد و بعدش کلانترها برسن. اینطوری سیر تند شده متاسفانه و یه اشکال برای چنین داستان زیبایی محسوب میشه.


آرایه های ادبی: استفاده از آرایه توی نوشته موجب افزایش زیبایی و سطح اون نوشته میشه و جلوه ی قشنگی به متن میده. به قولی، بهره گیری از آرایه های ادبی، متن رو از سادگی درمیارن. این مورد رو قشنگ نوشته بودید و ما برخی جاها آرایه های قشنگی می‌دیدیم که جملات زیبایی رو ساخته بودن. استفاده از آرایه ی خوبی داشتید و من میگم با بیشتر نوشتن، این مورد رو تقویت کنید که بهتر و زیباتر باشه. چند مورد از جملاتی که خیلی قشنگ نوشته شده بودن:

"مانند یک پرنده که آزادانه پرواز می‌کرد؛ مثال یک کودک شیرین مثل عسل خنده‌ای سر داد."
"شرل در آن دریای مشکی رنگ غوطه ور شده‌بود."
"جسد خونین شرل لای برگ های نارنجی خود نمایی می‌کرد و دل زمین و زمان را به درد می‌آورد؛حتی آسمان هم با دیدن این صحنه بغض کرد و بارید."


دیالوگ و مونولوگ نویسی: این مورد مربوط میشه به اینکه ما بتونیم جملات خیلی خوب و ماندگاری توی دیالوگ و مونولوگ بنویسم. جملاتی که باعت ارتقای سطح نوشته و بهتر شدنش بشن. توی مونولوگ نویسی، هیچ اشکالی وجود نداره و متن های خیلی زیبایی توی مونولوگ نوشته شدن. متون خیلی قشنگ و دلنشینی توی نوشته شما هستش که میتونن خواننده رو جذب کنن. و من واقعا از مونولوگ هاتون خوشم اومد. دیالوگ هم اشکالی نداره و با اینکه دیالوگ خیلی خاصی توی داستان دیده نمیشه، اما این مورد هم خوبه و کمبودش احساس نمیشه. چون به قولی، هر پارت و نوشته ای جای چپوندن یه دیالوگ خیلی خاص رو نداره.


کشمکش: ما چند نوع کشمکش داریم؛ کشمکش ذهنی، جسمی، احساسی، اخلاقی و جوامع. توی داستان شما کشمکش ذهنی و جسمی مشاهده شد. اول ببینیم این دو مورد چی هستن. کشمکش جسمی، درگیری های فیزیکی و بدنی رو شامل میشه و کشمکش ذهنی، درگیری شخصیت با افکار خودش. مثل اینکه نسبت به واقعه ی قتل، یک گارآگاه که شخصیت اصلی هست، با افکارش در خصوص تردید بین قاتلین، درگیره. کشمکش جسمی داستان شما، توی بخش دعوای بین آدام و جیسون و تلاش برای فرار شرل و آدام دیده شد. کشمکش ذهنی هم توی همه ی بخش هایی که کلانتر سعی داشت دخترای گمشده رو پیدا کنه و حتی شرل هم برای اون ها جست‌وجو می‌کرد، دیده می‌شد. اما متاسفانه باید بگم یکی از این دو کشمکش خوب بیان نشده بود و اون کشمکش مربوط به بخش درگیری جیسون و آدامه، که باید بیشتر توصیف میشد و بیشتر حال و هوا و فضای یه دعوا بیان میشد، تا این کشمکش هیجان بیشتری رو بتونه به خواننده القا کنه. چون اصول استفاده از کشمکش های مناسب همینه، که با توجه به ژانر و نوع کشمکش، به قولی پیاز داغ متن رو زیاد کنیم. مثلا کشمکش جسمی باید حس هیجان داشته باشه و کشمکش ذهنی حس کنجکاوی و معما. کشمکش ذهنی اما خوب نو‌شته شده بود و بخش هایی بودن که ما خوب تونستیم درگیری شرل با افکارش در رابطه با پیدا کردن دخترا و حتی تردید شرل توی اعتماد به آدام رو ببینیم. مثلا توی این بخش ها:

"اما؛دخترها را برای چه می‌خواستند؟نکنه قرار است مثل کالا با آنان برخورد شود؟یعنی تا این حد بی‌رحم بود؟"
"همه حواسش را جمع کرد و شروع کرد به جست و جوی یک راه حل درست؛ می‌توانست برود و یک نفر از اهالی روستا را باخبر کند ولی؛می‌دانست که این‌ کارش به ضرر خودش است"


نثر و تکرار: ما سه نثر محاوره، ادبی و معیاری داریم. محاوره مثل میخونم، میگی، میرم، که میشه گفتاری عادی خودمون در حین صحبت. ادبی یعنی لحن کتابی به قولی و برای مثال، خواندم، می‌گویم، می‌خواهم. معیار هم یعنی نویسنده مونولوگ رو ادبی بنویسه و دیالوگ رو محاوره ای. نثر غالب به داستان شما، نثر ادبی بود، اما چند جایی بودن که محاوره نوشته شده بودن و با نثر ادبی ناسازگار بودن و درآمیختگی نثری ایجاد میکردن. این تیکه ها باید با یه ویرایش کلی حذف بشن.
تکرار حرف مثل (چییییی) و تکرار حروف مثل (واقعا؟؟؟؟؟!!!!!) دیده نمیشد و اشکالی نداشت.


زاویه دید: زاویه دید از زبان راوی (سوم شخص) بود و این مورد تا آخر رعایت شده بود، به قولی درآمیختگی راوی وجود نداشت.



رعایت قوانین: موردی نبود.


سخن منتقد: خب باید بگم واقعا از خوندن داستان لذت بردم. خیلی قشنگ بود و فضای خیلی خوبی داشت و مونولوگ های خوبی درش نوشته شده بودن. این نوع فضای غالب به داستان ها و شخصیت پردازیشون، یه نوع از فضای مورد علاقه ی من برای نوشته هستن و داستان رو خاص میکنن. اما اشکالاتی که توی داستان وجود داشت و با تمرین و مطالعه ی بیشتر حتما رفع میشن، یکم موجب ایراد داستان میشدن. اما در کل، قشنگ بود. و آرزوی موفقیت دارم برای نویسنده ی عزیز ♥️🌺🌹
قلمت مانا 🌺🌼🌸


.............................
تگ تعلق گرفته:
نقره ای


@فندوق کوشولو:)
@مدیر نقد
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد داستان کوتاه آخرین بازمانده


عنوان: با بررسی اسم، نقد داستان زیباتون رو شروع میکنیم. خب، اسم اثر یکی از مهم ترین چیزهایی در مشخصات یک رمان هستش و حتی گاهی اوقات ممکنه یه خواننده فقط به خاطر اسمش شروع به خوندن اثر شما بکنه. بنابراین باید جذاب و به دور از کلیشه انتخاب بشه. اسم اثر شما با داستانتون هماهنگی داشت، چون شرل رو نشون میداد که آخرین فرد و بازمانده از نسل خاندان و خانوادش بود. و با توجه به اینکه داستان در مورد شرل بود، برای همین هم، اسم باید به اون اشاره می‌کرد. اسم زیبایی بود، اما به نظرم میتونست بهتر باشه. چون این عنوان "آخرین بازمانده"، تصوری از یه داستان ترسناک و جنایی رو توی ذهن خواننده ایجاد میکنه، درحالی که داستان شما چنین ژانرهایی نداشت. همچنین یکم کلیشه ای هستش و کلمه ی "بازمانده" زیاد توی انتخاب اسم ها استفاده میشه. میتونید یه اسم دیگه که بیشتر به فضای تراژدی داستان بشینه و زیباتر باشه، انتخاب کنید.


ژانر: ژانرهای اصلی ما برای رمان و داستان، عاشقانه، فانتزی، عملی تخیلی، تراژدی، معمایی، جنایی، پلیسی، اجتماعی و... هستن. باید ژانرهامون رو درست انتخاب کنیم تا خواننده بفهمه با چه جور محتوایی قراره روبه رو شه. ژانرهای انتخابی شما "غمگین، جنایی، هیجانی" هستن. ژانر غمگین جزو ژانرهای اصلی ما نیست، بنابراین باید حذفش کنید. اما با توجه به محتوای غمگین داستانتون، ژانر جایگزین غمگین، باید "تراژدی" باشه. ژانر تراژدی پایان غمبار داره، مثل مرگ یا در موارد رمان/داستان های عاشقانه، نرسیدن طرفین به هم. همچنین با هدف ایجاد ترحم و دلسوزی نسبت به شخصیت و سرنوشت اون ایجاد میشه. اگه زندگی غم انگیز شرل و تنهایی و بدی هایی که بهش شده رو با مرگش در انتهای داستان در نظر بگیریم، میتونیم بگیم داستان شما ژانر تراژدی رو حتما داره، چون موجب ایجاد حس غم توی خواننده میشه.

ژانر جنایی، عمدتا به ژانرهایی گفته میشه که اعمال مجرمین و انگیزه‌های اون‌ها رو روایت می‌کنه. تو این نوع داستان‌ها، بازپرسی جنایی، کارآگاه های حرفه‌ای یا تازه‌کار، یه شاهد، یا حتی خود مجرم، دنبال جرم یا حادثه‌ی مجرمانه‌ای که رخ داده، به بررسی و کشف حقایق می‌پردازه. رمان شما این محتویات رو نداره که بشه ژانر جنایی رو جزوی از ژانرهاش دونست. ما توی داستان، با هیچ قتل مرموزانه و چنین چیزایی روبه رو نبودیم. هر چند، گم شدن دخترای روستا و جست و جوی مردم روستا و شرل برای دخترا، یه معما بود که تا آخر داستان خواننده رو با کنجکاوی دنبال خودش کشوند. ما با خوندن همون پارت های اولیه ی رمان، این معما که دخترا چه بلایی سرشون اومده، توی ذهنمون تشکیل شد. اما با توجه به این چیزی که گفتم، ژانر معمایی برای داستانتون مناسب خواهد بود، نه جنایی.
در مورد ژانر هیجانی، خب این ژانر زیر رده ای از ژانرهای رازآلود و جنایی محسوب میشه و شباهت نزدیکی با ژانر ترسناک داره. بر اساس این تعریف، ژانر هیجانی برای داستان شما چندان مناسب نیست و بهتره که حذفش کنید. چون معمولا رمان و داستان های هیجانی، با مقدار زیادی کشش و تعلیق و هیجان همراه میشن. ولی چیزی که داستان شما رو کنجکاو کننده و زیبا می‌کرد، معمایی بودنش بود.
پس در آخر، ژانرهای درست و مناسب داستانتون به ترتیب اتفاقات داخل داستان، اینطوری میشن:

"معمایی، تراژدی"


خلاصه: خلاصه، یکی از بخش هایی در یک اثر هستش که باعث جذب خواننده میشه و باید به شکل خیلی جذابی نوشته شه تا مورد پسند واقع بشه. همچنین، خلاصه باید بخش کوچیک و چکیده ای از اتفاقات داستان رو به خواننده در قالب معما و پیچ و تاب هایی نشون بده، تا بتونه اون رو کنجکاو کنه. خلاصه ی داستان شما، هم خوبی هایی داره و هم اشکال هایی. به شکل خیلی کنجکاو کننده ای نوشته شده و از همون اول کاری موجب میشه کنجکاو بشیم که اون جیغ و داد‌هایی که توی روستا شنیده میشن چین؟ و چه اتفاقاتی افتاده؟ که بی ربط نیست با گم شدن دخترای روستا. خلاصه قشنگ و کنجکاو کننده ای هستش. اما میشه یکم شاخ و برگ داد بهش و دو خط اضافه تر کرد که بتونه بیشتر حس هیجان و کنجکاوی خواننده رو بیدار کنه. میشه جریان داستان رو یکم بیشتر توی خلاصه دخیل کرد. مثلا اگه من دو خط انتخابی به خلاصه شما اضافه کنم، اینطوری میشه:

"در یک شب سرد پاییزی، در کوچه‌های تاریک روستایی دلگیر؛ صدای ناله‌ی دخترانه‌ای کل منطقه را لرزاند. جیغ و داد‌هایی که روز به روز در گوشه کناره‌های روستا افزونی می‌گشتند، خواب و آرامش را از چشمان اهالی ربوده بودند. مردم به جنب و جوش افتاده بودند و به دنبال صدا اطراف را جستجو می‌کردند. علت آن صدای پردرد چه بود؟ یعنی چه ماجرایی در روستای مرموز است؟! و همین معمایی بود که شرل کوچک می‌خواست به بهانه‌ی آن، درهای قفسش را گشوده و پا فراتر از زندان آن دیو بی‌رحم بگذارد."
این خلاصه که یکم بیشتر شده باشه، معماهای بیشتری تحویل خواننده میده. الان خواننده نه تنها قراره کنجکاو معمای داخل روستا بشه، بلکه قراره با خودش بگه منظور نویسنده از زندان و قفس چیه و شرل کیه؟ این میتونه بیشتر برای خواننده جذاب تر باشه، هر چند خلاصه ی خودتون هم قشنگه.


مقدمه‌: مقدمه یکم از خلاصه متفاوته. هدفش بیان چکیده ای از داستان نیست، اما یه سرآغاز مرتبط با محتوای داستان رو در قالب دلنوشته، شعر، یا یه متن بهمون میده. مثلا اغلب، مقدمه ی داستان های عاشقانه میتونه یه شعر عاشقانه باشه. مقدمه اگه با جملات ادبی و به کارگیری از آرایه ها نوشته بشه، خیلی زیبا میشه و موجب ارتقای زیبایی داستان/رمان میشه. شما مقدمه ای برای داستانتون ننوشته بودید و این یکم باعث نقص داستان میشه. بهتره یه مقدمه در قالب دلنوشته و چنین چیزی، بنویسید و در پارت اول داستانتون قرار بدید. مقدمتون میتونه یه متن غمگین با اشاره به زندگی غم انگیز شرل باشه. و مطمئنم اگه بنویسیدش، خیلی قشنگ میشه، چون جملات زیبایی داخل داستان نوشته بودید.



جلد: جلد رو یه تصویر برای اثر تصور کنیم، که توی ذهن خواننده جا میگیره و بنابراین درست و زیبا انتخاب شدنش مهمه تا بتونه چشم خواننده رو بگیره. باید به فضای داستان بشینه و اون فضا رو به خواننده القا کنه. جلد داستان شما، عکس دستای دختری رو نشون میداد که با طناب بسته شدن. عکس قشنگی هستش، کاملا مرتبط به داستانه و زندگی شرل در حبس رو نشون میده. اینکه شرل به دست جیسون زندانی شده بود و نمیتونست از عمارت بیرون بره. اینکه مجبور بود اذیت های جیسون رو تحمل کنه. عکس زیباییه و رنگ بندی تیره و فضای تاریکش، حس تراژدی و معمایی داستان رو بهمون القا میکنه. رنگ‌بندی عکس برای انتخاب جلد خیلی مهمه. مثلا نمیتونیم برای یه رمان طنز و عاشقانه، یه عکس سیاه و سفید با رنگ بندی تیره رو انتخاب کنیم. همونطور که نمیشه برای یه رمان ترسناک، یه عکس با رنگ های شاد صورتی و زرد رو انتخاب کرد. عکس جلد مشکلی نداره و خیلی قشنگ و درست انتخاب شده.



شروع داستان: با یه شروع هیجانی، وارد داستان شدیم و ماجرا رو آغاز کردیم. توی شروع پارت اول، اهالی روستا رو داریم که به خاطر شنیدن صدای جیغ میترسن و کلانتری رو که کلافه و عصبی سعی میکنه معما رو حل کنه و دلیل پشت گم شدن دخترا رو حدس بزنه. یهو شروع کردن با حس ترس مردم و افکار پیچیده ی کلانتر، شروع خیلی خوب و هیجانی ای برای داستان بودش. از همون اول کار، خواننده ترغیب به خوندن ادامه میشه تا بفهمه چه اتفاقی داره می افته. به همین دلیل شروع داستان ها باید هیجان انگیز باشن، تا بتونن خواننده رو وادار به ادامه دادن و خوندن بکنن. شما شروع موفقیت آمیزی داشتید، دو پارت اول داستان رو خوب شروع کردید. اما متاسفانه در ادامه نتونستید خوب ادامه بدید. یهو از کلانتر و مشکل روستا، تغییر مکانی دادید به عمارت و شرل و جیسون رو وارد داستان کردید. این موضوع موجب میشه خواننده به اندازه ی کافی نتونه حس هیجان رو در ابتدای رمان احساس کنه و همچنین شما هم نتونستید به خوبی به اتفاقی که توی روستا افتاد، بپردازید و بیانش کنید. که حالا در ادامه، در بخش بررسی سیر، بیشتر در این مورد توضیح داده میشه.



توصیفات: برای توصیفات رمان و داستان، ما چند توصیف مکان، شخصیت، احساسات و حالات رو بررسی می‌کنیم. اول ببینیم منظور از توصیف حالات و احساسات چیه. این توصیف، حرکات، احساسات، افکار و این قبیل چیزا در مورد شخصیت های رمان رو توضیح میده. که یعنی شخصیت ها چه احساسی دارن، چی کار میکنن، چه حالی دارن. باید بگم توی توصیف حالات و احساسات خیلی خوب عمل کرده بودید و این دو مورد رو با جملات زیبایی به شکل واضح توصیف کرده بودید. مثلا ما در طول داستان میتونستیم احساس ناراحتی و غم شرل برای زندگیش رو درک کنیم. لحظه ی مرگش هم احساس ناراحتی رو خوب نشون داده بودید و در اون تیکه، فضای غم داستان به خوبی قابل درک بود. و یا وقتی جیسون دید شرل داره دخترا رو فراری میده و عصبی و ناامید شد، احساساتش به خوبی قابل درک بودن و قشنگ بیان شده بودن. اما تنها و فقط اشکالی که برای توصیف احساسات وجود داشتن، بخش درگیری جیسون و آدام و پارت هایی بود که برای نجات دخترا رفتن. این تیکه باید ما متوجه تک تک حالات و احساسات کاراکترها می‌شدیم تا میتونستیم هیجان و کنجکاوی غالب به فضای داستان رو احساس کنیم. اما این تیکه به اندازه ی پارت های دیگه خوب عمل نشده بود و احساسات به اندازه ی کافی داخلش بیان نشده بودن.
توی توصیف مکان، ضعیف عمل شده بود. توصیف مکان همونطور که از اسمش پیداست، به توصیف مکان های داخل رمان میپردازه و کمک میکنه ما محیط رمان رو تجسم بکنیم. خواننده موقع خوندن رمان، با استفاده از توصیف مکان، باید بفهمه که شخصیت ها در چه مکان هایی زندگی می کنن تا بتونه به درکی از رمان برسه. از این رو اهمیت زیادی دارن، چون ما رو با محیط رمان آشنا میکنن. که کاراکترها کجا بودن، کجا رفتن و چنین چیزایی. متأسفانه توی داستان، توصیف مکان به خصوصی دیده نمیشد. خیلی جاها بودن که می‌شد توصیفشون کرد. مثلا باغ عمارت، داخل عمارت، اتاق شرل، اون مکانی که جیسون دخترا رو داخلش نگه می‌داشت. توصیف این مکان ها میتونستن موجب شن خواننده واقعا بفهمه محیط های داخل رمان چه شکلین و فضای رمان رو بهتر تصور کنه و درک کنه. مثلا یه نمونه از توصیف مکان بنا به تصوری که خودم از باغ عمارت توی ذهنم داشتم، این شکلی میشه:
"راه سنگفرشی طویلی تا دروازه ی فلزی عمارت، باغچه را به دو قسمت تقسیم کرده بود. حوض سفید و سنگی کوچکی در سمت راست باغ به چشم می‌خورد که نشستن کنار آن، همیشه کار مورد علاقه ی من بود. دور تا دور آن سمت باغ را بوته‌های گل رز احاطه کرده بودند. رزها برخی سرخ به رنگ خون بودند و برخی سفید به رنگ مروارید، که زیبایی تحسین بر انگیزی به باغ اهدا می‌کردند. اما سمت راست، عمدتا درختان بید مجنونی قرار داشتند که می‌شد زیر سایه و برگ هايشان گم ‌شد."
این تصور من از باغ عمارت بود که از زبان شرل بیان میشد. این نوع توصیف ها برای داستان خیلی مهمن و حتی موجب افزایش زیبایی نوشته ی ما میشن.

در مورد توصیف شخصیت ها، یعنی توصیف ظاهر شخصیت و تا حدی هم بیان رفتارش. این توصیف موجب میشه ما بتونیم با شخصیت ها آشنا بشیم و رفتار، اخلاق، ظاهر و همه چیز مربوط به اون ها رو بدونیم. باید گفت، توی توصیف شخصیت خوب عمل کرده بودید. ما خصوصیات خودخواه و خشن و بی رحم بودن جیسون رو دیدیم و توصیف ظاهرش رو توی داستان دیدیم که مثلا رنگ موهاش مشکی بود. و یا شرل که دختر آروم و مهربونی بود رو شناختیم. جز این دو نفر هم شخصیت مهم دیگه ای نداشتیم، جز آدام که یه برادر مهربون و فداکار برای خواهرش بود. همچنین توصیف شخصیت رو به شکل پراکنده و زیبایی نوشته بودید و این موجب قشنگی داستان میشد.


سیر: نویسنده باید سیر و گذر اتفاقات داستان/رمانش رو در حد تعادل بنویسه، یعنی نه خیلی تند باشه و نه خیلی کند! باید به هر اتفاقی به میزان مناسب پرداخته بشه و ما نه خیلی سر سری از اتفاقات رد بشیم، و نه خیلی روی یه اتفاق تمرکز کنیم و اون رو بیان کنیم که خواننده حوصلش سر بره. داستان، سیر تندی داشت. مثلا در ابتدای رمان، یهو از مردم روستا و کلانتر پریدیم به عمارت و جیسون. این موجب میشه سیر تند باشه و بهتر می‌بود اگر اون اوایل، یکم بیشتر به مردم روستا پرداخته میشد. حرکات و ترسشون بیان میشد، که توی روستا آشوب بود و کلانترها سعی داشتن مردم رو آروم کنن. بیان این چیزا میتونست سیر دو سه پارت اول داستان رو به حالت عادی برگردونه. بعد اون، وقتی جیسون وارد شد، یهو با حجم عظیمی از اتفاقات روبه رو شدیم. گذشته ی جیسون با خانواده ی شرل و همه ی اون توضیحات راجب داستان، موجب میشد هم سیر بیان نکات کلیدی داستان تند بشه، هم اینکه در ادامه رمان یکم هیجانش رو از دست بده. مثلا میتونستید اون توضیحات رو تیکه تیکه و آروم آروم میون اتفاقات برای خواننده فاش کنید. اینطوری هم بهتر بود و خواننده رو بیشتر راجب رابطه ی میون جیسون و شرل کنجکاو می‌کرد، هم اینکه سیر رو در تعادل نگه می‌داشت. آروم آروم بیان کردن گذشته ی جیسون و شرل، موجب میشد آروم آروم وارد اولین بخش مهم داستان بشیم، نه سریع و ناگهانی. بخش دیگه ای که سیرش تند بود، مربوط می‌شد به بخشی که آدام و شرل دنبال دخترای گمشده میگشتن. خب بهتر بود اینجا هم آروم آروم وارد ماجرا می‌شدیم و آدام و شرل یکم بیشتر دنبال دخترا میگشتن. مثلا اول یه سرنخ کوچیکی داشتن، بعد آدام که دست و بالش بازتر از شرل بود، یکم تحقیق می‌کرد و تحقیقاتش رو به شرل میرسوند. بعد دوتایی سعی میکردن محل دخترا رو پیدا کنن، ولی بار اول شکست میخوردن و بار دوم موفق میشدن. شرل و آدام خیلی یهویی محل دخترا رو پیدا کردن و این موجب تند شدن سیر میشد. آخرش هم وقتی آدام و جیسون درگیر شدن و دخترا رو نجات دادن، اینجا یکی از دلایل تند بودن سیر عدم وجود توصیفات کافی بود. نبود توصیف، خودش موجب تند شدن سیر میشه. این بخش آخری داستان رو میشد مثلا در هفت هشت پارت نوشت و با نوشتن توصیف و بیشتر پرداختن به ماجرا، سیر رو به حد تعادل برگردوند. مثلا میشد تا رسیدن پلیس ها، صحبت کوچیکی میون آدام و شرل و جیسون برقرار شه، به قولی آدام سعی کنه وقت تلفی کنه و سر جیسون رو گرم کنه. نه اینکه یهویی جیسون بیاد و بعدش کلانترها برسن. اینطوری سیر تند شده متاسفانه و یه اشکال برای چنین داستان زیبایی محسوب میشه.


آرایه های ادبی: استفاده از آرایه توی نوشته موجب افزایش زیبایی و سطح اون نوشته میشه و جلوه ی قشنگی به متن میده. به قولی، بهره گیری از آرایه های ادبی، متن رو از سادگی درمیارن. این مورد رو قشنگ نوشته بودید و ما برخی جاها آرایه های قشنگی می‌دیدیم که جملات زیبایی رو ساخته بودن. استفاده از آرایه ی خوبی داشتید و من میگم با بیشتر نوشتن، این مورد رو تقویت کنید که بهتر و زیباتر باشه. چند مورد از جملاتی که خیلی قشنگ نوشته شده بودن:

"مانند یک پرنده که آزادانه پرواز می‌کرد؛ مثال یک کودک شیرین مثل عسل خنده‌ای سر داد."
"شرل در آن دریای مشکی رنگ غوطه ور شده‌بود."
"جسد خونین شرل لای برگ های نارنجی خود نمایی می‌کرد و دل زمین و زمان را به درد می‌آورد؛حتی آسمان هم با دیدن این صحنه بغض کرد و بارید."



دیالوگ و مونولوگ نویسی: این مورد مربوط میشه به اینکه ما بتونیم جملات خیلی خوب و ماندگاری توی دیالوگ و مونولوگ بنویسم. جملاتی که باعت ارتقای سطح نوشته و بهتر شدنش بشن. توی مونولوگ نویسی، هیچ اشکالی وجود نداره و متن های خیلی زیبایی توی مونولوگ نوشته شدن. متون خیلی قشنگ و دلنشینی توی نوشته شما هستش که میتونن خواننده رو جذب کنن. و من واقعا از مونولوگ هاتون خوشم اومد. دیالوگ هم اشکالی نداره و با اینکه دیالوگ خیلی خاصی توی داستان دیده نمیشه، اما این مورد هم خوبه و کمبودش احساس نمیشه. چون به قولی، هر پارت و نوشته ای جای چپوندن یه دیالوگ خیلی خاص رو نداره.


کشمکش: ما چند نوع کشمکش داریم؛ کشمکش ذهنی، جسمی، احساسی، اخلاقی و جوامع. توی داستان شما کشمکش ذهنی و جسمی مشاهده شد. اول ببینیم این دو مورد چی هستن. کشمکش جسمی، درگیری های فیزیکی و بدنی رو شامل میشه و کشمکش ذهنی، درگیری شخصیت با افکار خودش. مثل اینکه نسبت به واقعه ی قتل، یک گارآگاه که شخصیت اصلی هست، با افکارش در خصوص تردید بین قاتلین، درگیره. کشمکش جسمی داستان شما، توی بخش دعوای بین آدام و جیسون و تلاش برای فرار شرل و آدام دیده شد. کشمکش ذهنی هم توی همه ی بخش هایی که کلانتر سعی داشت دخترای گمشده رو پیدا کنه و حتی شرل هم برای اون ها جست‌وجو می‌کرد، دیده می‌شد. اما متاسفانه باید بگم یکی از این دو کشمکش خوب بیان نشده بود و اون کشمکش مربوط به بخش درگیری جیسون و آدامه، که باید بیشتر توصیف میشد و بیشتر حال و هوا و فضای یه دعوا بیان میشد، تا این کشمکش هیجان بیشتری رو بتونه به خواننده القا کنه. چون اصول استفاده از کشمکش های مناسب همینه، که با توجه به ژانر و نوع کشمکش، به قولی پیاز داغ متن رو زیاد کنیم. مثلا کشمکش جسمی باید حس هیجان داشته باشه و کشمکش ذهنی حس کنجکاوی و معما. کشمکش ذهنی اما خوب نو‌شته شده بود و بخش هایی بودن که ما خوب تونستیم درگیری شرل با افکارش در رابطه با پیدا کردن دخترا و حتی تردید شرل توی اعتماد به آدام رو ببینیم. مثلا توی این بخش ها:

"اما؛دخترها را برای چه می‌خواستند؟نکنه قرار است مثل کالا با آنان برخورد شود؟یعنی تا این حد بی‌رحم بود؟"
"همه حواسش را جمع کرد و شروع کرد به جست و جوی یک راه حل درست؛ می‌توانست برود و یک نفر از اهالی روستا را باخبر کند ولی؛می‌دانست که این‌ کارش به ضرر خودش است"


نثر و تکرار: ما سه نثر محاوره، ادبی و معیاری داریم. محاوره مثل میخونم، میگی، میرم، که میشه گفتاری عادی خودمون در حین صحبت. ادبی یعنی لحن کتابی به قولی و برای مثال، خواندم، می‌گویم، می‌خواهم. معیار هم یعنی نویسنده مونولوگ رو ادبی بنویسه و دیالوگ رو محاوره ای. نثر غالب به داستان شما، نثر ادبی بود، اما چند جایی بودن که محاوره نوشته شده بودن و با نثر ادبی ناسازگار بودن و درآمیختگی نثری ایجاد میکردن. این تیکه ها باید با یه ویرایش کلی حذف بشن.
تکرار حرف مثل (چییییی) و تکرار حروف مثل (واقعا؟؟؟؟؟!!!!!) دیده نمیشد و اشکالی نداشت.


زاویه دید: زاویه دید از زبان راوی (سوم شخص) بود و این مورد تا آخر رعایت شده بود، به قولی درآمیختگی راوی وجود نداشت.


رعایت قوانین: موردی نبود.



سخن منتقد: خب باید بگم واقعا از خوندن داستان لذت بردم. خیلی قشنگ بود و فضای خیلی خوبی داشت و مونولوگ های خوبی درش نوشته شده بودن. این نوع فضای غالب به داستان ها و شخصیت پردازیشون، یه نوع از فضای مورد علاقه ی من برای نوشته هستن و داستان رو خاص میکنن. اما اشکالاتی که توی داستان وجود داشت و با تمرین و مطالعه ی بیشتر حتما رفع میشن، یکم موجب ایراد داستان میشدن. اما در کل، قشنگ بود. و آرزوی موفقیت دارم برای نویسنده ی عزیز ♥️🌺🌹
قلمت مانا 🌺🌼🌸


.............................
تگ تعلق گرفته:
نقره ای


@فندوق کوشولو:)
@مدیر نقد

نویسنده: @فندوق کوشولو:)
منتقد: @*Zeck_eren*

اختصاصی: است
سطح: نقره‌ای

@مهرآگیٖـن𓇬
@مدیر تایپ
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #4
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین