- شناسه کاربر
- 498
- تاریخ ثبتنام
- 2021-04-28
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 291
- نوشتهها
- 4,597
- راهحلها
- 61
- پسندها
- 13,943
- امتیازها
- 1,409
- سن
- 23
- محل سکونت
- آسمون هفتم
زمستان ها، در قطب، خرس سفید قطبی را نمی شود دید. خرس سفیدی از روی یک تکه یخ به روی تکه یخ دیگری می جهد، مثل این است که باد، یک گلوله برفی را از سویی به سویی می اندازد. اگر کنار دریا بایستد، خرس سفید مثل تپه ای است که برف روی آن را پوشانده است، ولی همه اینها در صورتی است که دماغ خرس قطبی دیده نشود.
سرانجام مردم خسته شدند و تصمیم گرفتند خرس را ادب کنند. روزی تمام صیادان از چادرهای خود بیرون آمدند و دسته جمعی به راه افتادند. خرس آنها را دید که دور می شوند و مثل همیشه تصمیم گرفت سراغ زن و بچه های آنها برود و کمی از ماهی دودی آنها بخورد. هنوز به چادرها نزدیک نشده بود که صیادان با مشعل های سوزان برگشتند و به او حمله کردند. خرس به هر طرف می رفت با آتش و سگهای شکاری رو به رو می شد. بیچاره خرس دزد! تمام بدنش از لکه های سیاه رنگ پوشیده شد.همه جا سفید است، اما توپ کوچک سیاه رنگی بالا و پایین می رود. این خرس است که می دود. او به خاطر دماغش بیشتر وقت ها گرسنه می ماند، چون همه آن را می بینند و فرار می کنند. می گویند در زمان های گذشته دماغ خرس سفید هم مانند بقیه بدنش سفید بود. در آن زمان او نه تنها یواشکی خود را به شیر آبی و سگ آبی نزدیک می کرد، بلکه از انسانها هم نمی ترسید. وقتی مردان قطب برای شکار می رفتند، او آهسته به چادرهای آنها نزدیک می شد و زن ها و بچه ها را می ترساند و خوراکی های آنها را هم می دزدید.
ولی از همه بدتر آن بود که یکی از شکارچی ها، با مشعلش، دماغ خرس را سوزاند و از همان روز دماغ خرس سیاه شد. خرس به دورترین نقطه قطب فرار کرد. تمام زمستان را آنجا گذراند تا لکه هایش از بین برود. در بهار سال بعد، تمام بدن خرس، سفید شده بود، ولی دماغش همان طور سیاه مانده بود.
اول، خرس نمی فهمید که چرا همه از او فرار می کنند و و نمی تواند چیزی شکار کند. ولی بعد فهمید که همه جانوران، دماغ سیاه او را می بینند! حالا، وقتی خرس سفید می خواهد به جانوران دیگر نزدیک شود، دماغ خود را با پنجه اش می پوشاند. اما از آن به بعد، خرس از انسانها دوری می کند و خوشش نمی آید دور و بر آنها بگردد.
سرانجام مردم خسته شدند و تصمیم گرفتند خرس را ادب کنند. روزی تمام صیادان از چادرهای خود بیرون آمدند و دسته جمعی به راه افتادند. خرس آنها را دید که دور می شوند و مثل همیشه تصمیم گرفت سراغ زن و بچه های آنها برود و کمی از ماهی دودی آنها بخورد. هنوز به چادرها نزدیک نشده بود که صیادان با مشعل های سوزان برگشتند و به او حمله کردند. خرس به هر طرف می رفت با آتش و سگهای شکاری رو به رو می شد. بیچاره خرس دزد! تمام بدنش از لکه های سیاه رنگ پوشیده شد.همه جا سفید است، اما توپ کوچک سیاه رنگی بالا و پایین می رود. این خرس است که می دود. او به خاطر دماغش بیشتر وقت ها گرسنه می ماند، چون همه آن را می بینند و فرار می کنند. می گویند در زمان های گذشته دماغ خرس سفید هم مانند بقیه بدنش سفید بود. در آن زمان او نه تنها یواشکی خود را به شیر آبی و سگ آبی نزدیک می کرد، بلکه از انسانها هم نمی ترسید. وقتی مردان قطب برای شکار می رفتند، او آهسته به چادرهای آنها نزدیک می شد و زن ها و بچه ها را می ترساند و خوراکی های آنها را هم می دزدید.
ولی از همه بدتر آن بود که یکی از شکارچی ها، با مشعلش، دماغ خرس را سوزاند و از همان روز دماغ خرس سیاه شد. خرس به دورترین نقطه قطب فرار کرد. تمام زمستان را آنجا گذراند تا لکه هایش از بین برود. در بهار سال بعد، تمام بدن خرس، سفید شده بود، ولی دماغش همان طور سیاه مانده بود.
اول، خرس نمی فهمید که چرا همه از او فرار می کنند و و نمی تواند چیزی شکار کند. ولی بعد فهمید که همه جانوران، دماغ سیاه او را می بینند! حالا، وقتی خرس سفید می خواهد به جانوران دیگر نزدیک شود، دماغ خود را با پنجه اش می پوشاند. اما از آن به بعد، خرس از انسانها دوری می کند و خوشش نمی آید دور و بر آنها بگردد.
نام موضوع : قصه چرا دماغ خرسهای قطبی سیاه است
دسته : داستانهای کودکانه