. . .

قصه‌های زیبا

  1. Alex

    متن قصه چرا دماغ خرس‌های قطبی سیاه است

    زمستان ها، در قطب، خرس سفید قطبی را نمی شود دید. خرس سفیدی از روی یک تکه یخ به روی تکه یخ دیگری می جهد، مثل این است که باد، یک گلوله برفی را از سویی به سویی می اندازد. اگر کنار دریا بایستد، خرس سفید مثل تپه ای است که برف روی آن را پوشانده است، ولی همه اینها در صورتی است که دماغ خرس قطبی دیده...
  2. Alex

    متن قصه کفش‌های سوت سوتی رامین کوچولو

    مامان و باباش خوشحال بودند که بچه شان بزرگ شده و می تواند روی پاهای خودش بایستد. یک روز بابای رامین کفش های سوت سوتی کوچولو که عکس خرگوش روی آنها بود و طوری ساخته شده بودند که موقع حرکت صدایی شبیه صدای سوت از آنها بلند می شد، برای رامین خرید. کفشهارا پای رامین کردند و رامین هم شروع کرد به راه...
  3. Alex

    متن قصه تمیزی چه خوبه

    یک روز کلاغ کوچولو روی شاخه‌ی درختی نشسته بود که یک‌ دفعه دید کلاغ خال‌خالی ناراحت روی شاخه‌ی یک درخت دیگر نشسته است. کلاغ کوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خال‌خالی جون؟ چرا این‌قدر ناراحتی؟» خال‌خالی با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت:« آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو...
  4. Alex

    متن قصه اردک و درخت بزرگ

    هوا کمی سرد بود اردک بزرگ با پنج جوجه اش کنار رود ایستاده بود. آنها کمی در رود شنا کرده بودند. حالا می خواستند در کنار رود توی آفتاب بمانند تا کمی گرم شوند… اردک بزرگ خسته بود. می دانست که جوجه هایش هم سردشان شده است.جوجه اردک ها می خواستند کنار مادرشان بازی کنند. ولی جوجه اردک ششمی نمی خواست...
بالا پایین