. . .

شعر قصاید ملک الشعرای بهار

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #31
قاعدهٔ ملک ز سر نیزه است
کس نزند بر سر سرنیزه دست

عدل شود از دم سرنیزه راست
فتنه شود از سر سرنیزه پست

بس‌سر سرکش که‌ به‌ سرنیزه رفت
بس‌ دل ریمن که ز سرنیزه خست

فتنه بود صعوه و سرنیزه باز
ظلم بود ماهی و سرنیزه شست

همره سرنیزه بباید دو چیز
مغز حکیم و دل یزدان‌پرست

با خرد و راستی و تیغ و تیز
پشت بداندیش توانی شکست

آنکه به سرنیزه نمود اکتفا
با کف خود دیدهٔ توفیق بست

پند بناپارت بباید شنود
رشتهٔ پندار بباید گسست

تکیه به سرنیزه توان داد، لیک
بر سر سرنیزه نباید نشست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #32
جمهوری سردار سپه مایهٔ ننگ است
این صحبت اصلاح وطن‌نیست که جنگست

ازکار قشون حال خوش از ما چه توقع
کاین فرقه برین گله‌شبان نیست پلنگست

بی‌علمی و آوازهٔ جمهوری ایران
این‌حرف درین مملکت امروز جفنگست

اموال تو برده است به یغما و تو خوابی
آن کس که ‌پی حفظ ‌تو دستش به ‌تفنگست

آزادی و مشروطیت افتاده به زحمت
این گوهر پر شعشعه در کام نهنگست

در پردهٔ جمهوری کوبد در شاهی
ما بی خبر و دشمن طماع زرنگ است

تا تعزیه گردان بود آن هوچی بی‌دین
این قافله تا حشر در این بادیه لنگست

افسانهٔ جمهوری ما ملت کودک
عیناً مثل ملعبهٔ شهر فرنگ است

در کیسهٔ ناهید بود لعل و زر و سیم
زین‌رو کلماتش همگی ‌رنگ‌به‌رنگ است
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #33
سرچشمهٔ «‌فین‌» بین که در آن آب روانست
نه آب روانست که جان است و روان است

گویی بشمر موج زند گوهر سیال
یا آن که به هر جدول‌، سیماب روانست

آن آب قوی بین که بجوشد ز تک حوض
گویی که مگر روح زمین در غلیانست

فوارهٔ کاشی رده بسته به جداول
چون ساقی پیروزه سلب در فورانست

وان آب روان از بر فواره پریشان
چون موی پریشان به رخ سیمبرانست

آن ماهی جلد شکم اسپید سیه‌پشت
شیطان‌صفت از تک به سوی سطح دوانست

آن ماهی زرین که سوی تک دود از سطح
چون تیر شهابست که بر دیو نشانست

خرچنگ کج‌آهنگ بر ماهی زببا
چون دیوکج‌آیین به بر حور جنانست

ترسد که برانندش ازین کوثر جانبخش
زان روی ازین گوشه بدان گوشه خزانست

ماهی که بود راست‌رو از کس نهراسد
خرچنگ کج‌آهنگ نهان و نگرانست

آن از منش راست کند جلوه چپ و راست
وین از منش پست شب و روز نهانست

ماهی بود آزاده و ساده‌دل و شادان
خرچنگ خبیث ‌است و کریه ‌است و جبانست

قدسی بود اسفند که همخانهٔ حوت است
قتال بود تیر که جفت سرطانست

اندر سرطان خطهٔ کاشان چو جحیمی است
این طرفه جحیمی که بهشتش به میانست

از خلد نشانی بود این باغ که طرحش
فرمودهٔ عباس شه خلد مکانست

آن سروکهن‌سال نمایندهٔ عصری است
کآزادگی و مردمیش نقل جهانست

آزادگی و خرمی‌، از سرو بیاموز
کآزاده و خرّم به بهار و به خزانست

ای سرو تو آزادی از آن جاویدانی
هرکس که شد آزاد، بلی جاویدانست

ای سرو! تو ثابت‌قدم و عالی‌شانی
هر مرد که ثابت‌قدم‌، او عالی‌شانست

آثار بزرگان بین اندر در و دیوار
آثار جوانمرد ز کردار نشانست

گرمابهٔ خونین اتابک را بنگر
گویی که هنوز از غم او اشک ‌فشانست

هر رخنهٔ دیوارش گویی که دهانیست
کاندر حق دژخیمش نفرین به زبانست

رفتند و بماند از پس ایشان اثر نیک
خوش آنکه پس از او اثر نیک عیانست

*‌
*

مهمان براهیم خلیلیم که در جود
همتای براهیم خلیل الرحمن است

اعیان بنی عامر معروف جهانند
وین گوهر تابنده از آن عالی کانست

بس محتشم است اما، درویش نهادست
با دانش پیرانست ار چند جوانست

لطفش به حق یاران محتاج بیان نیست
آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

طبعم ندهد داد مدیحش که چنین کار
در عهدهٔ یغمایی و آن طبع روانست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #34
دل من خواهی ای ترک و ندانی که خطاست
از چو من عاشق دلباخته جان باید خواست

دل من خواهی و پاداش مرا ب×و×س×ه دهی
هرکه زینسان دل من خواهد بدهم که رواست

دل من عشق تو را خواست سپردمش به تو
دل تو را دادم نک هرچه کنی حکم توراست

عشق تو حکمروا گشت بتا بر دل من
نیست یکدل که نه عشق ن بر او حکمرواست

ای ببرده دل یک شهر به آراسته روی
آفرین باد بر ایزدکه چنان روی آراست

به هوای تو شدم شهرهٔ شهر اینت شگفت
نه چو من شهره شود هرکو در بند هواست

نیست جزرنج و بلا بر من از این عشق‌، بلی
عشق را چه‌رن نگری یکسره رنج است و بلاست

دژم از چیست سر زلف تو، کش روز و شبان
خوابگه بر سمن و رامشگه بر دیباست

به‌خطا خواست‌ز چین مشک سیه‌، مشک‌فروش
که ز چین سر زلف تو همی باید خواست

ماه را نیست چنین روی و چنین جعد بخم
سرو را نیست چنین زلف و چنین قامت راست

من خورم خون جگر، دو لب تو سرخ ز چیست
من کشم بار بلا، زلف تو خمیده چراست

آهوی چشمت ای شوخ‌، دل من بفریفت
مگر این دل نه دل مدحگر شیر خداست

بوالحسن آنکه بدو فضل به انجام رسید
وآنگه بنهفت توان فضل وی امروزکجاست

ولی ایزد یکتا که به پیش در او
آسمان همچو غلامان رهی‌، پشت دوناست

هر چه بی‌خواهش او گر همه نیکیست بدی است
هرچه بی‌طاعت اوکر همه هستی است فناست

کر همه‌عاصی‌، از مهرش‌با عیش و *‌رشی است
ور همه دشمن‌، از جودش با برک و نواست

نیست دادار و چو دادار ز هر عیب بری است
نیست یزدان و چو یزدان به فضایل یکتاست

شد ز روشن دل او روز مخالف تاری
شد ز تیغ کج او دین خداوندی راست

آسمانست و زمین هر دو بزرگ آیت حق
آسمان از او برپا و زمین زو برجاست

بسته و بندهٔ فرمانش قضا و قدر است
کر همه چیز به حکم قدر و بند قضاست

شرف و فخربود آدم را زین فرزند
گرچه مردم را فخر و شرف از جد و نیاست

ای ره شیطان بگرفته ز نادانی و جهل
ره اوکیرکه سوی خردت راهنماست

فرخ آن راکه چنین راهنمای است و دلیل
خرم آن راکه چنین بارخدای و مولاست

کر به رزم اندر دیدیش همانا گفتی
خصم اوکاه و سرنیزهٔ اوکاه‌رباست

مر خدا را بپرستیدن پیمود رهی
تا بدانجا که ستودندش قومی که خداست

بت شکستن را بر دوش نبی سود قدم
نیک بنگرکه جز او این شرف و قدرکه‌راست

پای بر دوش نبی سود تواند آن کش
زیر پای اندر شمس و فمر و ارض و سماست

آنکه بر جای نبی بسترآفت بگزید
لاجرم بعد نبی صدر خلافت اوراست

این‌چنان گفتم کاستاد سیستانی کفت
«‌ترک من بر دل من کامرواکشت و رواست‌»
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #35
رسول گفت گرت دیدن خدای هواست
باولیای خدا بین که شان جمال خداست

هم اولیا راگر زانکه دید خواهی روی
ببین سوی علمای شریعت از ره راست

بدین دلیل و بدین حجُِ و بدین برهان
درست مظهر روی خدا، رخ علماست

به ویژه آنکه به جز گفتهٔ خدای‌، نگفت
به خاصه آنکه به جز خواهش خدای‌، نخواست

بسان حضرت صدرالانام‌، اسمعیل
که عکس چهره‌اش آئینهٔ خدای‌نماست

گشاده دست وگشاده دل وگشاده جبین
ستوده خوی و ستوده رخ و ستوده لقاست

به جز رضای خدا چون نخواست چیزدگر
خدای نیز بدادش هرآنچه خود می‌خواست

جلال داد و شرف داد و علم داد و عمل
بدین فضایلش از پای تا به سر آراست

مداد تیره‌اش از بهر سرخ‌ روبی دین
به جاه و رتبه چو خون مطهر شهداست

به راه دین مبین نامه‌اش سخن گستر
به کار شرع متین خامه‌اش زبان‌آراست

جلالت نسب از نام نامیش ظاهر
سیادت و شرف از عکس چهره‌اش پیداست

خجسته عکس بدیعی که از تجلی او
سراسر آینه دهرپرفروغ و ضیاست

جمال آیت حق جلوه کرد و ز هر سوی
به بندگیش کمر بسته خلقی از چپ و راست

نمازگاهش چون آسمان و او چون بدر
موالیانش صف بسته چو نجوم سماست

بهار مدح‌سرا در مدیح حضرت اوی
به امر زادهٔ احمد چکامه‌ای آراست

به جای باد دوام و بقای عزت او
همیشه تا مه و خورشید را دوام و بقاست

دعای اهل دعا باد حافظ تن او
همیشه عکسش تا قبله گاه اهل دعاست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #36
هر حلقه که در آن زلف دوتاست
دام دگری بهر دل ماست

بیماری ماست زان چشم دژم
تنهایی ما زآن زلف دوتاست

باز این چه بلاست‌؟ ای ترک پسر
ای ترک پسر! باز این چه بلاست

عرضم به تو بود از دست رقیب
از دست تو عرض‌، پیش که رواست

یار آمد و زلف افشانده به دوش
دیوانه شدیم زنجیر کجاست

دیوانه شوید، بیگانه شوید
کاین عقل و خرد دام عقلاست

یا علم و عمل یا شور و جنون
کز این دو برون رنج است و عناست

ای خلق خدای آواز کنید
کآواز عموم‌، آواز خداست

این کشور کیست در دست عدو؟
این کشور ماست‌، این کشور ماست

ما را بشکست پرخاش ملوک
پرخاش ملوک مرگ فقراست

این یک به شمال‌، آن یک به جنوب
این یک به جفا، آن یک به ملاست

در مغرب ملک جنگ است و جدال
در مشرق ملک قتل است و ثفاست

در خطهٔ‌ فارس جوش است و خروش
در ملک عراق شور است و نواست

ایران ضعیف‌، میران جبان
خصمان جسور پیش آمده راست

نی نیست چنین‌، کایران پس از این
جان در نظرش بی‌قدر و بهاست

از جان چو گذشت انسان ضعیف
انجام دهد هر کار که خواست

بر درد بهار کس پی نبرد
آن کس که چشید داندکه چهاست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #37
ای عجب این خلق را هر دم دگرسان حالتی است
گاه زیبا، گاه زشت‌، الحق که انسان آیتی است

اندرین کشور تبه گشت آسمانی گوهرم
لعل را کی در دل کوه بدخشان قیمتی است

وعدهٔ باغ وگلستانم مده کاز فرط یاس
بر دلم از باغ داغی‌، وز گلستان حسرتی است

منع می کردن چه حاصل کان بود درمان درد
درد را بزدای ازین دل‌، ورنه درمان آلتی است

هیچ تدبیری ازین کشور نگرداند بلا
از بزرگان گویی اندر حق ایران لعنتی است

آفت دینست و دانش‌، آفت ننگست و نام
الحذر ای عاقل از طهران‌، که طهران آفتی است

هفت سال اینجا به خدمت جان شیرین کنده‌ام
حاصل این کم‌، هر زمان درکندن جان رغبتیست

صحبت من زحمتی شد بهر این بی‌دانشان
صحبت دانا بلی از بهر نادان زحمتی است

نی هوادار تعین‌، نی مرید اعتبار
نی بودشان مبدئی در فکر و نی‌شان غایتی است

بندهٔ وقتند، بی‌ بیم بد و امید نیک
جمله را هر دم هیولایی و هرآن صورتی است

گر ز احسان ضربتی ز آنان بگردانی به مهر
حاصلت زان قو‌م در پاداش احسان‌، ضربتی است

کر یکی ز آنان زند راه حقیقت‌، حقه‌ ایست
ورکسی زایشان کند دعوی وجدان‌، حیلتی است

فی‌الحقیقتشان ز انعام و ز احسان نفرتی است
بالسویتشان به دشنام و به بهتان شهوتی است

از رفیق‌، این ناکسان را پند و حکمت نقمتی
وز عدو این سفلگان را بند و زندان نعمتی است

ناصح ار پندی دهدگویند در آن حیله‌ایست
ظالم ار ظلمی کند گویند در آن حکمتی است

بسکه این دونان عدوی خویش و یار دشمنند
دشمن ار زانان کشد یک تن‌، در آنان عشرتیست

بسکه اندر ذلت و بی ‌دولتی خو کرده‌اند
در نظرشان شنعت و دشنام سلطان رأفتی است

در جرایدشان یکی بنگر که از سر تا به بن
با به دونان مرحبایی‌، یا به پاکان شنعتی است

از دماوند و ورامین بی‌خبر، لیک اندر آن
گه ز ژاپون مدحتی‌، گه ز انگلستان غیبتیست

ور دهد سودانیئی زر، در ستون‌ها پرکنند
کامّ درمان عرش اعلائی و سودان جنتی است

کینه‌ها توزند با هم بر سر یک دانک سیم
کز دنی طبعی به برشان پنج تومان مکنتی است

جملگی دزدند و از دزدی اگر قارون شوند
باز دزدی کرده گویند اندرین نان برکتی است

چون سگ‌، ار ز انبان رشوهٔ مشته کوبیشان به سر
باز پندارند اینان‌، کاندر انبان رشوتی است

جمله مظلومند و ظالم‌، وین دو خوی نابکار
در طبایعشان ز میراث نیاکان خصلتی است

روز عجز و بینوایی همچو موش مرده‌، لیک
روز قدرتشان بسان زنده پیلان صولتی است

راست گویی کز برای ورشکست اورمزد
اندرین بیغوله از ابنای شیطان شرکتی است

فترت دیگر ملل در قرن‌ها یکبار هست
واندرین کشور به هر عشری از اقران فترتیست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #38
سخن‌ بزرگ ‌شود، چون‌ درست باشد و راست
کس ار بزرک شد از گفته بزرگ، رواست

چه جد، چه هزل‌، درآید به آزمایش کج
هرآن سخن که نه پیوست با معانی راست

شنیده‌ای که به یک بیت‌، فتنه‌ای بنشست
شنیده‌ای که ز یک شعر، کینه‌ای برخاست

سخن گر از دل دانا نخاست‌، زببا نیست
گرش قوافی مطبوع و لفظ‌ها زبباست

کمال هر شعر اندر کمال شاعر اوست
صنیع دانا، انگارهٔ دل داناست

چو مرد گشت دنی‌، قول‌های اوست دنی
چو مرد والا شد، گفته‌های او والاست

سخاوت آردگفتار شاعری که سخی است
گدایی آرد اشعار شاعری که گداست

کلام هر قوم‌، انگاره سرایر اوست
اگر فریسهٔ کبر است یا شکار ریاست

نشان سیرت شاعر، ز شعر شاعر جوی
که فضل گلبن‌، در فضل آب و خاک و هواست

درست شعری‌، فرع درستی طبع است
بلند رختی‌، فرع بلندی بالاست

بود نشانهٔ خبث حطیئه‌ گفتهٔ او
چنانکه گفتهٔ «حسان» دلیل صدق و صفاست

کمال شیخ معری‌ ز فکر اوست پدید
شهامت متنبی‌ اا ز شعر او پیداست

نشان خوی دقیقی و خوی فردوسی است
تفاوتی که به شهنامه‌ها به بینی راست

بلی تفاوت شهنامه‌ها، به معنی و لفظ
درست و راست بهنجار خوی آن دو گواست

جلال و رفعت گفتارهای شاهانه
نشان همت فردوسی است‌، بی کم و کاست

فرمانهای دلاورانه و بی باکیها
دلیل مردی گوینده است و فخر او راست

محاورات حکیمانه و درایت‌هاش
گواه شاعر، در عقل و رای حکمت‌زاست

صریح گوید گفتارهای او، کاین مرد
به غیرت از امرا و به حکمت از حکماست

کجا تواند یک تن‌، دوگونه کردن فکر
جز آنکه گویی دو روح در تنی تنهاست

به صد نشان‌، هنر اندیشه کرده فردوسی
نعوذ بالله پیغمبر است اگرنه خداست

درون صحنهٔ بازی‌، یکی نمایشگر
اگر دوگونه نمایش دهد، بسی والاست

یکی به صحنهٔ شهنامه بین که فردوسی
به صد لباس مخالف‌، به بازی آمده راست

امیرکشورگیر است وگرد لشگرکش
وزیر روشن‌رای است و شاعری شیداست

مکالمات ملوک و محاورات رجال
همه قریحهٔ فردوسی سخن‌آراست

برون پرده‌، جهانی ز حکمت است وهنر
درون پرده‌، یکی شاعر ستوده لقاست

به تخت ملک‌، فریدون‌، به پیش صف رستم
به احتشام‌، سکندر، به مکرمت داراست

به گاه پوزش‌، خاک و به گاه کوشش‌، آب
به وقت هیبت‌، آتش‌، به وقت لطف‌، هواست

عتاب‌هاش‌، چو سیل دمان‌، نهنگ او بار
خطاب‌هاش‌، چوباد بزان‌، جهان‌پیماست

به گاه رقت‌، چون کودک نکرده گناه
به‌وقت خشیت‌، چون نره‌دیو خورده قفاست

به وقت رای زدن‌، به ز صدهزار وزیر
که هر وزبری‌، دارای صدهزار دهاست

به بزم‌سازی‌، مانند باده‌نوش ندیم
به پارسایی‌،‌چون مرد مستجاب دعاست

به گاه خوف مراقب‌، به گاه کین‌، بیدار
گه ثبات‌، چوکوه و گه عطا، دریاست

به‌حسب حال‌، کجابشمرد حکایت خویش
حدیث‌های صریحش تهی ز روی و ریاست

*‌
*

بزرگوارا! فردوسیا! به جای تو، من
یک از هزار نیارست گفت از آنچه رواست

تو را ثنا کنم و بس‌، کزین دغل مردم
همی ندانم یک تن که مستحق ثناست

درب‌بغ کز پس یک عمر خدمت وطنی
ندید چشمم یک جزو از آنچه دل می‌خواست

ز پخته‌کاری اغیار و خام‌طبعی قوم
چنان بسوخت دماغم‌، که دود از آن برخاست

ثنا کنیم ترا تا که زنده‌ایم به دهر
که شاهنامه‌ات ای شهره‌مرد، محیی ماست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #39
تا شدم خویگر به رفتن راست
چرخ کجرو به کشتنم برخاست

راست نتوان سوی بلندی رفت
راستی مانع ترقی ماست

کوهرو بین که پشت خم دارد
گه ز چپ می‌رود گهی از راست

ذروهٔ عز دنیوی کوهی است
که همه نعمت اندر آن بالاست

زاد راهش دروغ و گربزی است
نردبانش فریب و مکر و دهاست

باید ار قصد برشدن داری
هر زمان اوفتاد و برپا خاست

نیست فرقی میان دشمن و دوست
کاندر آن ره خروش وانفساست

اندر آن ره دو تن ز پهلوی هم
نگذرد بس که راه کم‌پهناست

کس در این راه پر خطر از کس
دستگیری نمی کند که خطاست

دوستان پای دوستان گیرند
از پی پاس جان خویش و رواست

سنگ‌ها پیش پایت اندازد
آنکه بالاتر از تو ره‌پیماست

هر قدم زین مشاجرات مخوف
طرفه جنگ و کشاکشی برپاست

هرکه برگشت یا که عجز آورد
در تک درهٔ عمیقش جاست

این بود حال کوه‌پیمایان
طرفه کوهی که مقصد عظماست

پا پر از آبله است و خون‌، زیراک
ساق در خار و کام بر خاراست

زبر و بالای این گریوه و کوه
از انین و نفیر، پر ز صداست

چون به بالا رسند با این رنج
آن مکان تازه اول دعواست

کان مکان نیست جای یک تن بیش
وز همه سو نشیب هول و بلاست

کسی آنجای را به چنگ آرد
که به اسباب و بخت‌، کامرواست

تا یکی با غنا شود مقرون
صدهزار آدمی قرین عناست

جایگاهی خوشست لیک دربغ
که بدین جا هجوم این غوغاست

همه آنجای را طمع دارند
مقصد جملگی همان یکجاست

هرکه او بر در نیاز نشست
از سر امن و عافیت برخاست

به حقیقت غنی، کسی باشد
کش ازاین رفت‌وآمد استغناست

جاه حاصل شده ز خون جگر
بازی کودکانهٔ سفهاست

دولتی پر ز بیم و باک و هلاک
نیست دولت که کام اژدرهاست

کوه‌پیما نه‌ایم و خرسندیم
گرچه رهوار ما جهان پیماست

ما جهان را به راستی سپریم
کس ندیدم که گم شد از ره راست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #40
بشکست گرم دست چه‌ غم‌؟ کار درست‌ است
کسری ز شکستم نه‌، که افکار درست است

آن را چه خطائیست که رفتار صواب است
و آن‌ را چه شکستی‌ است که گفتار درست‌ است

گر دست چپم‌ بشکست‌ ای‌ خواجه غمی‌ نیست
در دست دگر کلک گهربار درست است

فخری نه گر از دست چکد خون به ره دوست
گر خون چکد از دیدهٔ خونبار درست است

از سر بگذر تا که ننالی ز غم دست
شو بر سر این نکته که بسیار درست است

از دست تو دستم به گریبان نرسد، لیک
چندان که برآید سوی دادار، درست است

گر دست پرستار بلرزد به مداوا
دل رنجه مکن تا دل بیمار درست است

دست جهلاگر که بود راست‌، فکار است
دست عقلاگر بود افکار، درست است

گو بشکند از حادثه صدبار، هرآن دست
کز وی نرسد بر دلی آزار، درست است

وان دست که آزار دل مورچه‌ای خواست
هرچند درست است‌، مپندار درست است

اندر ره عشق ار برود دست‌، چه حاصل
گر سر برود در قدم یار، درست است

از دست بهار ار قدحی باده فروریخت
عهد خم و خمخانه و خمار درست است
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
141

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 4, کاربران: 0, مهمان‌ها: 4)

بالا پایین