. . .

شعر قصاید سلمان ساوجی

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #61
در مدح غیاث الدین محمد:


راه نجم چو مشرف کند ایوان حمل
عامل نامیه را باز فرستد به عمل
صفر تخت سلطان فلک بر دارد
لاجرم در فلکش نام برآید به حمل
ابر نوروز چو از بحر برآید به هوا
جرم خورشید چو از حوت برآید به حمل
زرده مهر کند قله که را ابلق
اشهب روز کند ادهم شب را ارجل
ابر هر بیضه کافور که در کوه نهاد
کند آن بیضه کافور سراسر صندل
کار مشکل شده از رهگذر یخ بر ما
تا که از لطف هوا مشکل ما گردد حل
حسن گل جلوه دهد باد به وجهی احسن
راز دل خاک کند عرضه به نوعی اجمل
باغ مجموعه انواع لطایف گردد
سبزه اش خط و چمن مسطر و بویش جدول
نرگس شوخ و گل بابلی امروز به باغ
چون دو چشمند یکی اشهل و دیگر احوال
لاله دل سیه و لعل قبادانی کیست
صورت شام و شفق هیات مریخ و زحل
این همه تیغ خلاف از چه کشیدست چمن
گر چمن را نه سرو برگ خلاف است و جدل
جوشن موج چرا باد کند در تن آب
مغفر لاله چرا ابر نهد بر سر تل
ساقیا رطل پیا پی نده الا که به من
کی کند در من مخمور اثر می به رطل
هر که از می نکند تازه دل و مغز و دماغ
در دماغ و دل و طبعش بود البته خلل
خنکا جان و دل غنچه که بر می خیزد
هر صباحیش ترو تازه نگاری ز بغل
تو هر آن قطره باران که فرو می آید
آیتی دان شده از فیض الهی منزل
گل صد برگ بیاراست به صد برگ بساط
سرو آزاد بپوشید به صد دست حلل
در هوای چمن باغ علی رغم غراب
شاخ گلها زدهاند از پر طاوس کلل
خاک ز نگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینه دیده و دل را صیقل
ابر نوروز به صد گریه و زاری هر روز
بعد تسبیح خداوند جهان جل جلال
سرخ رویی گلو لاله همی خواهد و ما
همه سر سبزی سرو و چمن دین و دول
خواجه شمس الحق و الدین زکریا که ازوست
ضبط ملک و نسق ملت و قانون ملل
وانکه در عهده اسکندر حزمش نکند
رخنه در سد بقا لشکر یاجوج امل
ذات او واسطه عقد لالی نجوم
رای او آینه نقش تصاویر ازل
ای به معیار ضمیر تو دغل سیم سحر
وی به میزان وقار تو سبک سنگ جبل
موکب عزم تو را جرم هلال است رکاب
موکب جاه تو را خنگ سپهرست کفل
هر سر ماه خیال است کج اندر سر ماه
که به نعل سم اسبت کندش چرخ بدل
مه گرین مرتبه می داشت سپهرش صد بار
بر سم اسب تو می بست به مسمار حیل
خورده زنبور عسل فضله رشح قلمت
لاجرم نص شفا آمده در شان عسل
ای که بی مشورت کلک تو در قطع امور
تیغ را نیست به قدر سر سوزن مدخل
اگر آوازه عدل تو به خورشید رسد
بعد از ین بگسلد از تاج گل آویزه طل
لطفت ار در دهن روح نباتی آبی
بچکاند بچکد آب نبات از حنظل
دارای آن دست که از دست سماک رامح
نیزه بستانی و بخشی به سماک اعزل
چرخ را قدر رفیعت ندهد هیچ مجال
بحر را طبع جوادت ندهد هیچ محل
نزد قدر تو غباری بود آن مستعلا
پیش دست تو غدیری بود این مستعمل
خصم را خلق خوشت می کشد و نیست عجب
که شود بوی خوش گل سبب مرگ جعل
سر شوم عدویت کوفته بهتر چون سیر
زانکه پر کنده و حشوست دماغش چو بصل
عقل کل کسب کمال از شرف ذات تو کرد
ای به صد مرتبه از عقل نخستین اکمل
بنده می خواست که بر رای جهان آرایت
غرض خویش کند عرض به تفصیل و جمل
خردم گفت چه حاجت که بر او هیچ سخن
نیست پوشیده الی آخر من اول
خاطر مدرک دستور و جهانبان و حجاب
دیده روشن خورشید و جهانتاب و سبل
چون به سعیت همه اطراف جهان مرعی شد
طرف بنده همانا که نماند مهمل
تاز تصریف زمان هر سر سالی در باغ
گل مضاعف شود و نرگس اجوف معتل
عیش ماضیت که فهرست نشاط و طرب است
باد پیوسته به رشک نعم مستعمل
پایه قدر تو از پایه گردون اعلی
مدت عمر تو از مدت گیتی اطول
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #62
در مدح سلطان اویس:


شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام
غرض آن است که امشب شب جام است و مدام
کام خمار شد از خنده لبالب چو قدح
که میش می رسد امشب ز لب جام به کام
ساقی آغاز کن اکنون که مه رزوزه گذشت
بزم شام است و در وبزم می عیش انجام
خلد عیش است و درو باده حلال است
حلالروز عیدست و درو روزه حرام است حرام
بر سر کوچه خمار به شهر شوال
خانه ای گیر که بستند در شهر صیام
پخته شد هر که به خام خم خمار رسید
تو بدین پخته اگر در نرسی باشی خام
شاهدی دوش جمال از تتق شام نمود
که جهانی همه روزش نگران بود ز بام
مه پریرار علم افروخت به خاور در صبح
دوش دیدند پی نعل براقش در شام
چرخ با مشعل صبحی به در شاه آمد
جهت تهنیت عید و پی رسم سلام
ای سر زلف تنو را در شکن حلقه دام
از هوا طایر روح آمده با طوق حمام
تا به گرد لب لعلت خط مشکین بدمید
روشنم شد که شرابیست لبت مشک ختام
دهنت پسته شورست لبت تنگ شکر
من فدای تو و آن پسته شکر بادام
سرو زد لاف که زیبا قدم و بیش قدم
گو قدم پیش نه و پیش قدم خوش بخرام
چشم ماشکل قد چست تو بیند هموار
دل مادام سر زلف تو خواهد مادام
همه خواهند دوا از تو من خواهم درد
دانه جویند بدین در همه مرغان مادام
سخنی داشت لبت با من و ابروی کجت
نا گه از گوشه ای آمد که گذارد پیغام
چون میان من و تو هیچ نمی گنجد موی
خود چه حاجت که به حاجب دهی البته پیام
با خیال لب لعلت مژهام غرق ع×ر×ق
با هوای گل رویت خردم م×س×ت مدام
بر وصلت دگری می خورد و من غم عشق
که بر وصل تو خاص است و غم عشق تو عام
من به خون جگرم عشق تو پرورده چرا
دگری خوش کند از نافه مشک تو مشام
دارم امید که اگر مهر توام کردا سیر
کند آزاد مرا داور خورشید غلام
مظهر صبح ظفر مهر ذکا ابر حیا
منع بهر کرم روی جهان پشت انام
سایه لطف خداوند جهان شیخ اویس
مردم دیده دین پشت و پناه اسلام
آنکه بر عزم طواف در او می بندند
هفت اجرام سپهر از پی طاعت احرام
آفتابی که چو در رزم زند دست به تیغ
از میان پیکر مریخ برآرد چو حسام
هم ز طیب نفسش بزم ملک غالیه بوی
هم ز گرد سپش روی فلک غالیه فام
کار دین از روش رایت او یافت قرار
عقد ملک از گهر خنجرش آمد به نظام
تا زدیوان رضایش نستاند امضا
اختران را نبود هیچ نفاذ احکام
ابر می خواست که باران برد از بحر محیط
گفتمش : آب خود ای ابر مبر پیش لثام
با وجود کفش از بحر عطامی طلبی
گر کسی ملتمسی می طلبد هم زکرام
ای زیمن اثر طالع فر خنده تو
پنج نوبت زده در هفت ولایت بهرام
حد قدرت به تصور نتوان دانستن
که کسی عرصه افلاک نپیمود به گام
در وجود ار نگرد خشمت ازین پس نبود
آسمان را حرکت جرم زمین راآرام
جام احسان تو چون خنده زند در مجلس
گه کند ناله و گه گریه ز دستت نمام
می رود راه خلاف تو و می ماند خصم
به شغالی که رود پنجه زند با ضرغام
هر کجا موکب عزمت حرکت کرد کند
کره خاک به یکبارگی از جای قیام
باد عزمت ندمد بی نفحات نصرت
ابر کلکت نبود بی رشحات انعام
بی هوای تو چنان است چو بی آب نبات
بی ثنای تو کلام است چو بی ملح طعام
نسپرند سر کوی جلالت افکار
نرسیدند به سر حد کمالت اوهام
چرخ هر دایره ماه که بنیاد نهاد
جز به تدبیر ضمیر تو نکردند تمام
به خطا راند زبان تیغ به عهدت زان گشت
حد بر او واجب و محبوس ابد شد به نیام
عکس تیغ تو اگر کوه ببیند برعکس
کوه را لرزه ازآن بیم نهد بر اندام
خواستم رای تو را خواند به خورشید خرد
گفت خورشید به عهدش به کیان است و کدام
این همه ساله کند بزم و عطا با هر کس
وان به یک ماه دهد قرصی و آن نیز به وام
منهی صیت تو از غیرت دین پروریت
گر کند پرده نشینان فلک را اعلام
شمسه پرده افلاک چو خاتون هلال
بر نیاید پس ازین بی تتق شام ببام
تا چو ماه علم شاه شود هر سر ماه
ماه نو ماهچه قبه این سبز خیام
خیمه جاه تو را حد زمان باد اطناب
وان طنابش همه پیوسته به اوتاد دوام
عید میمون تو را باد همه قدر لیال
روز اقبال تو را باد همه عید ایام
 

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین