. . .

تمام شده فی البداهه عشق، امید | سیدسهیل‌موسوی

تالار فی‌البداهه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تخیلی
  2. فانتزی
  3. تراژدی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
عنوان فی البداهه: عشق، امید
نویسنده: سید سهیل موسوی
ژانر: فانتزی، علمی تخیلی
مقدمه: درون یک فرد عاشق، عشق در حال سیر و سفر است. مسیرهای درون یک فرد عاشق با نوری از جوهره‌ی امید روشن میشوند.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 29 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #11
عشق، امید!!! پارت10
غم ‌و اندوه در وجود من، من انسان تعریف شده است نه در وجود تنهایی! پس اگر تنهایی را ترک کنم، تنهایی به هیچ وجه ناراحت نمی‌شود. اما یک شخص تنها، چگونه می‌تواند تنهایی را ترک کند و در دل خود، نوری که عشق را به همراه دارد را روشن کند در حالی‌که در قعر چاهی، خود را غرق کرده است؟ احساس تنهایی را با تمام وجود خود هر لحظه که در قعر این چاه هستم، بیش از گذشته احساس می‌کنم. همچنین نفس، نفس، نفس‌هایم بیش از گذشته تمایل دارند هر چه زودتر به پایان خط نزدیک ‌و نزدیک‌تر شوند؛ اما مگر پایان خط چه چیزی جز مرگ وجود دارد!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 29 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #12
عشق، امید!!! پارت11
عمری‌ است که می‌گذرد و خود را در قعر چاهی می‌بینم که هر چه به‌دنبال دیواره‌های آن می‌گردم، چیزی را نمی‌توانم لمس کنم. شاید اصلاً در انتهای چاهی قرار نگرفته باشم و فقط این تصور باطل خودم است. به‌دنبال خود در خانه‌ی تاریکی می‌گردم که دیوارهایش را خودم با رنگ سیاه رنگ‌آمیزی کردم. در حالی‌که خود را هنوز نشناخته‌ام. بدنبال درونی می‌گردم که خود آن را گم کرده‌ام. تعاریفی از خود بودن برای خود تعریف کردم که هیچ‌گاه در وجود خود نتوانستم آن را بیابم. دلم را رها و تنها گذاشتم!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 26 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #13
عشق، امید!!! پارت12
می‌دانستم درونی آشفته در وجودم صاحب حیات شده است. خودی را دوست داشتم که دیگران برای من تعریف کرده بودند نه خودم. انگار که دوست داشتم دیگران باشم، در حالی‌که خود را فراموش کرده بودم. زیبایی‌هایم، زشتی‌هایم و همه‌ی آنچه را که در وجود ظاهری ‌و باطنیم بود را فراموش کردم. از اینکه بتوانم خودم باشم تنفر دارم. تنهایی را در حالی مونس ‌و همدم خود قرار دادم که خود را گم کرده‌ام و حالا، نفس، نفس، نفس‌هایم، بیش از هر لحظه که می‌گذرد، انتهای خط یا همان مرگ را دوست دارند!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #14
عشق، امید!!! پارت13
در انتظار روشن ‌شدن نوری در درون خود هستم که خود آن را خاموش کردم. ای نور در افق که به من خیره شده‌ای، به تو التماس می‌کنم که به تقلای نفس، نفس، نفس‌هایم، هر چه زودتر پاسخی بده. که دیگر خودم هم همچون نفس‌هایم تاب ‌و توانم را از دست داده‌ام و طلب همان چیزی را دارم که در پایان خط قرار دارد، مرگ! ایامی از حیات خود را به یاد می‌آورم که در سرزمین‌هایی موسوم به سرزمین‌های امید، به امر کشاورزی مشغول بودم. ذرات خاک در آن سرزمین‌ها آنقدر زنده و سرزنده بودند که نیاز نبود پیش از کاشت بذرهای عشق و امید، زیر و رو شوند.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #15
عشق، امید!!! پارت14
به یاد می‌آورم که بذرهایی به اسم عشق را در دل این زمین‌ها می‌کاشتم. با دستان کوچک خود آن‌ها را روانه دل خاک می‌کردم‌؛ اما نیازی به آبیاری نداشتند. پرتوهای نور از منبعی به نام امید، به دل بذرهای عاشقی در دل زمین می‌تابیدند. به موجب نور امید، بذرهای عاشقی از دل زمین، سر خود را بیرون می‌آوردند. همیشه بیش از آنچه که می‌کاشتم، برداشت می‌کردم. خیلی بیش از آنچه که کاشته بودم و انتظار داشتم، برداشت می‌کردم!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #16
عشق، امید!!! پارت15
ولی حالا که در دل سرزمین‌های ناامیدی، بذرها خود روانه زمین می‌شوند، اصلاً هیچ ثمره‌ای وجود ندارد. جز زیان و ضرر چیز دیگری نصیب من نیست! سراسر این سرزمین را تاریکی فرا گرفته است. هیچ نوری وجود ندارد که بخواهد مسیرهای رشد و تکامل را به این بذرها نشان دهد. به همین دلیل بذرها دوست ندارند از خواب زمستانیشان بیدار شوند. بذرها در دل سرزمین ناامیدی در خواب زمستانی به سر می‌برند. در این سرزمین، سراسر سال فقط یک فصل وجود دارد، تابستان گرم و خشک.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #17
عشق، امید!!! پارت16
سرزمینی کویری، گرم ‌و خشک که تاریکی سراسر آن را فرا گرفته است.
ای نور در افق، تو را از دل سرزمین‌های امید به یاد دارم؛ اما من همچون نفس، نفس، نفس‌هایم؛ هر چه به تو التماس می‌کنم که پایان خط را هر چه زودتر نشان من بدهی، تو سکوت می‌کنی! اگر تو پرتویی از منبع نور امید در دل سرزمین‌های نا امیدی هستی،بهتر است بدانی که در کنار تنهایی که امروز هم‌نشین و مونس من شده است، بیش از همه‌چیز من دلتنگ آن نور امید در سرزمین‌های امید هستم. دوست دارم، عشق‌ و عاشقی را دوست دارم! محبت را دوست دارم؛ ولی به نوری چون امید نیاز است تا درون من را روشن کند و عشق به آسانی در درونم سیر و سفر کند. عشق به پیش دل برود و حال دل را نیک کند. سراسر درونم را آرامش و نیکی فرا گیرد.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #18
عشق، امید!!! پارت17
ای نور در افق، این را هم بدان که همان‌طور که دلتنگ نور امید هستم، دلتنگ مرگ هم شده‌ام. بی‌تابی نفس، نفس، نفس‌هایم، من را هم بی‌تاب کرده است. در سرزمین‌های امید، هر لحظه نشاط و هر لحظه آرامشی بیش از لحظه‌ی گذشته در جریان است. انگار که در دل منبعی از نور، گام‌های خود را بر می‌داری. بذرهای عاشقی را با دستان خود می‌کاری و از هر سو روشنایی حاصل از نور امید به چشم می‌خورد. ای نور در افق، تو میتوانی به دل خورشید سفر کنی‌ و در دل خورشید گام‌های خود را برداری در حالیکه شدت گرمای خورشید را با تمام وجود خود لمس کنی؟
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #19
عشق، امید!!! پارت18
پیش از اینکه به خورشید برسی و بتوانی گام‌های خود را برداری، گرمای وجودی خورشید تو را می‌سوزاند و از تو چیزی باقی نمی‌ماند! ولی در سراسر سرزمین‌های امید، گرمای محبتی وجود دارد که هزاران هزار برابر بیش از گرمای خورشید است. تازه هیچ‌کس گرمازده هم نمی‌شود. در سرزمین‌های امید، این گرما یعنی گرمای محبت ‌و عشق که در درون افراد صاحب حیات است. دل هم از شدت گرمای محبت نور امید که آفتاب‌زده نمی‌شود! تازه هر چه گرمای حاصل از نور امید بیشتر و بیشتر می‌شود، درونت روشن‌ و روشن‌تر میشود. همین‌طور بیش از هر لحظه‌ای در گذشته،عشق و محبت سراسر وجودت را فرا میگیرد.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

Soheil

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
1914
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
2,819
امتیازها
133

  • #20
عشق، امید!!! پارت19
در سرزمین‌های امید اگر نشاط و عشق نداشته باشی می‌میری. تنها راهی که می‌توانی زنده بمانی و آن گرمای عظیم حاصل از نور امید را در وجود خود کنترل کنی، این است که محبت و عشق و نشاط به مسائل نیک، داشته باشی! اما حالا که به درون خود نگاه می‌کنم و به بی‌تابی نفس‌هایم گوش می‌دهم، مرگ را ترجیح می‌دهم.

درونم را جستجو می‌کنم. درون خود را درحال غرق‌ شدن در اقیانوس ناامیدی مشاهده می‌کنم. دلیل بی‌تابی نفس‌هایم هم همین است. درونم شنا کردن در این اقیانوس را نیاموخته است. دوست دارم با تمام عشق به درون خود شنا کردن را بیاموزم در حالیکه این اقیانوس آن قدر وسعت دارد که نمی‌توانم درون خود را پیدا کنم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین