. . .
تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
ققنوس در بند
نویسنده: محدثه کمالی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
ناظر: @satan_sad
مقدمه:
من یک زنم...
من مبدأم...
من مقصدم...
من زندگیم...
و تو زندگی را در من محدود کردی. من خواستار آزادی بودم و تو از قانون ها قفس ساختی؛ قفسی از جنس کلیشه‌های پوسیده و کهنه!
تمام ما مخالفیم. مخالفانی که مهر سکوت بر لبانشان خورده و حکم ابد بر پیشانی‌شان!
اما من ققنوسی شدم که پا به پای قانون‌های ناعادلانه‌ات سوختم، پابه‌پای سکوت ممتد‌م خاکستر شدم. اما یکروز، از میان خاکستر‌ها سر بلند کرده و آتش می‌زنم به آنچه آتشم زد.
یک‌روز باز می‌گردم و انتقام میگریم از قوانینی که سنگ شد و پایم را چسبید!
برمی‌گردم تا بفهمی مردن من، پایانم نیست.
شعله میگیرم و هرم آتش، تنم را در بر خواهد گرفت.

و من...
از دل اتش، خاکستر میشوم، میسوزم و ققنوس خواهم شد!
و بعد...
پرواز میکنم اری، ققنوس ها رسمشان سوختن و پرواز است و من شیدا یک چیز شدم؛
ققنوسی در بند!
***
خلاصه:
خلاف جهت دنیا حرکت کردم! و اشتباه از شما بود.
مشکل از جایی شروع شد که گفتید زن باید خانه دارِ خوبی باشد!
زن باید قرمه سبزی پزِ قهاری باشد!
و هیچ کس نگفت، زن باید زیاد بفهمد تا خانُمی کند.
زن باید زیاد کتاب بخواند تا توانایی ماندن در جمع شما را داشته باشد.
زن باید از سیاست و حقوق، سر در بیاورد تا آگاهی کامل داشته باشد.
هر زن یک کشور است و هیچ کشوری بدونِ آگاهی، جامعه سالمی نخواهد داشت.
و من...
دلم تفاوت میخواست، دلم آزادی و آزادگی میخواست و میخواستم از میان خاکستر سر بلند کنم و پرواز کنم.
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

محدثه کمالی

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1335
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-09
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
65
پسندها
407
امتیازها
93

  • #31
مجلس به معنای واقعی چند لحظه‌ای در سکوتی محض فرو رفت. این مرد هر چند خوشتیپ و زیباروی بود اما باز هم قبلا زن و بچه داشته است. دست‌هایم می‌لرزید. به خونسردی سوگند چشم دوختم، به طرفش رفته روبه‌رویش نشستم. نگاهم نکرد، پس او هم راضی به این وصلت نبود.
- به نظرت نباید مخالفت کنی؟
چشم‌هایش دودو میزد و زیر آن نگاه معصومش غصه بیداد می‌کرد.
- نه.
چشم‌هایم از درد بسته شد و گفتم:
- اما سوگند، اون قبلا ازدواج کرده، بچه داره، چطور میخ...
حرفم هنوز تمام نشده بود که ضربه‌ای به در خورد و ننه وارد اتاق شد. چهره او هم دیگر راضی نبود اما باز هم فقط به یک دلیل حرفی نمیزدیم. عمو!
- بیا چای بریز دخترم.
سوگند با متانت از جایش بلند شد و چادرش را سفت‌تر گرفت.
- چشم، اومدم.
وقتی از اتاق خارج شد، ننه دستی زیر چشم‌هایش کشید و بعد مشتش را روی سینه‌ کوباند.
- خدا ازت نگذره الماس که دخترم رو بیچاره کردی.
به سمت ننه رفتم و در آغوشش گرفتم.
- مامان تو مخالفت کن. سوگند این کار رو نمیکنه. از ترس آبروش هم که شده میره ازدواج میکنه. کافیه تو بگی نه. من صد در صد تلاشم رو میذارم که این وصلت سر نگیره.
ننه روی گونه‌اش کوباند و با چشمانی لرزان نگاهم کرد.
- نگو مادر. اگه میبینی حرفی نمی‌زنیم به خاطر آبرومونه. دو روز دیگه این خبر بپیچه هیچ کس دیگه در این خونه رو برای سوگند نمیزنه. دیگه احترام براش قائل نیستن. پس سکوت کن و بشین تو اتاقت.
رو برگرداند و داشت میرفت که دستم را مشت کردم و غریدم:
- اگه پنجاه درصدش به خاطر آبرو باشه اون پنجاه درصد دیگه به خاطر عموئه ننه. چون نميتونيد رو حرفش حرف بزنید.
لحظه‌ای مکث کرد اما روی برنگرداند. نفس عمیقی کشید و از در خارج شد.
به در تکیه زده و روی فرش سر خوردم. لعنت به این سرنوشت نحس و سکوت اجباری دخترها!
- به چه عروس خانمی!
سرم را بالا برده و به سروگل که با بی خیالی یک قل و دو قل بازی می‌کرد، خیره شدم. دنیا را آب می‌برد این دختر را خواب می‌برد. تاسف بار سر تکان داده از لای در به آنها خیره شدم. مادر اقا شاهرخ با دیدن سوگند گل از گلش شکفت و با خنده به پسرش خیره شد. باقی مجلس با حرف‌های آنان گذشت و در آخر با حرف عمو تمام شد.
- من جهیزیه سوگند رو آماده میکنم و اما شیر بها و مهریه...
و تمام! اصلا محلت نداد که سوگند حرفی، سخنی، نظری بگوید! خودش را جلوتر کشید و رو به آقا شاهرخ گفت:
- چقدر در حد توانت هست پسرم؟
آقا شاهرخ چای‌اش را با متانت و آرامی روی زمین گذاشت و دستانش را به هم مالید.
- والا هر چی شما بگید. مامان؟
مادرش با صدای شاهرخ نگاه از سوگند گرفته و به پسرش دوخت.
- خب راستش خونه‌ای که من میشینم خالیه و به پسرم گفتم که بعد ازدواج بیا پیش من! اگر صلاح بدونید اون خونه، دو زمین مسکونی در تهران رو به عنوان مهریه به عروسم بدیم.


انرژی هاتون چند روزه خوابیده ها💔

نظر ندید تا آخر هفته پارت نمیذارم

گفته باشم🤪
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
93
بازدیدها
2K
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
385

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین