نام رمان: چتر پاره زندگی
نویسنده: فاطمه فرهمندنیا
ژانر: تراژدی، اجتمایی، عاشقانه، پلیسی
خلاصه:
او از بَدو تولد نحسی را با خود حمل کرده بود، درخششش را از همان اولِ راه به دست سیاهی سرنوشت سپرده بودند. چه کسانی؟! نمیتوان گفت چه کسی، یا چهطوری؛ یا از چه طریقی! او تنها آمده بود تا فقط آن را زندگی کند، تا ساکن شهر خوفناک غم باشد و دم نزند!
آری او تصمیمش را تمام و کمال گرفته بود، نه منظورم آن دخترک نیست! آن نسیم تند سرنوشتش است که همانند طوفان او را همواره به سمت کوچهای بن بست و نامعلومی هدایت میکند. حال که داند ته این راه بیمهابا به راستی بنبست است یا خیر؟
اصلاً شاید بزرگان اشتباه کردهاند که میگویند قسمت را سیمرغ هم نمیتواند تغییر دهد! هنوز که هیچ چیز روشن نشده است.
مقدمه:
بیا مرا ببین
خیسم! موهای تاریکم روی دیدگان سیاهم را گرفته
موهای تاریکی که زندگی غمآلودم را در خود پیچانده.
میبارد، نه باران رحمت! میبارد باران نمکین روی زخم عمیق وجودم.
ابر هق هق میکند! چنگ میاندازد روی وجود تنهایم.
چتر زندگیام پاره شده. انداختمش روی زمین و با افسوس نگاهش میکنم.
فقط یک چتر داشتم، فقط یک چتر به من دادند، و آن چتر آنقدر پارگی بزرگی داشت که با هیچ محبتی خارش گل نشد! پارگیاش دوخته نشد
من هستم! این منی تنها زیر باران نمکین!
من هستم گیر افتاده در پیله سیاهی موهایم.
این منم، با نگاهی دوخته به چتر پاره زندگی
آه! افسوس از زمانهای که مسیرم را بی چتر رقم زد، آن هم زیر باران... .
نویسنده: فاطمه فرهمندنیا
ژانر: تراژدی، اجتمایی، عاشقانه، پلیسی
خلاصه:
او از بَدو تولد نحسی را با خود حمل کرده بود، درخششش را از همان اولِ راه به دست سیاهی سرنوشت سپرده بودند. چه کسانی؟! نمیتوان گفت چه کسی، یا چهطوری؛ یا از چه طریقی! او تنها آمده بود تا فقط آن را زندگی کند، تا ساکن شهر خوفناک غم باشد و دم نزند!
آری او تصمیمش را تمام و کمال گرفته بود، نه منظورم آن دخترک نیست! آن نسیم تند سرنوشتش است که همانند طوفان او را همواره به سمت کوچهای بن بست و نامعلومی هدایت میکند. حال که داند ته این راه بیمهابا به راستی بنبست است یا خیر؟
اصلاً شاید بزرگان اشتباه کردهاند که میگویند قسمت را سیمرغ هم نمیتواند تغییر دهد! هنوز که هیچ چیز روشن نشده است.
مقدمه:
بیا مرا ببین
خیسم! موهای تاریکم روی دیدگان سیاهم را گرفته
موهای تاریکی که زندگی غمآلودم را در خود پیچانده.
میبارد، نه باران رحمت! میبارد باران نمکین روی زخم عمیق وجودم.
ابر هق هق میکند! چنگ میاندازد روی وجود تنهایم.
چتر زندگیام پاره شده. انداختمش روی زمین و با افسوس نگاهش میکنم.
فقط یک چتر داشتم، فقط یک چتر به من دادند، و آن چتر آنقدر پارگی بزرگی داشت که با هیچ محبتی خارش گل نشد! پارگیاش دوخته نشد
من هستم! این منی تنها زیر باران نمکین!
من هستم گیر افتاده در پیله سیاهی موهایم.
این منم، با نگاهی دوخته به چتر پاره زندگی
آه! افسوس از زمانهای که مسیرم را بی چتر رقم زد، آن هم زیر باران... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: