. . .

در دست اقدام رمان رزمشکی | آیدا بیرانوند

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. جوانان
  2. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. طنز
به نام خدا
رمان: رز مشکی
نویسنده: آیدا بیرانوند
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، طنز
ناظر: @Delvinak
خلاصه:
بهار دختری هست که پدرومادرش رو تو تصادف از دست داده با بابابزرگش‌ومامانبزرگش زندگی میکنه ک بابا بزرگش مجبورش میکنه ب ازدواج... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.A2

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6868
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
16
پسندها
131
امتیازها
63

  • #11
پارت-هشتم
توسالن بودم آرایشگر با یه مانتو ویه شال اومد پیشم اصلا ذوقی نداشتمویه بغض گنده تو گلوم لونه کرده بود ولی کار از کار گذشته بود.
همین یه هفته پیش عقد کردیم شنلمو پایین کشیدم طوری که نمیتونستم صورت آریا رو (پسرآقاعلی)کسی که باعث شد من الان تو لباس عروس باشم.
اومد جلو یه کت‌وشلوار مشکی پوشیده بود فقط بدنشو میدیم دسته گلو داد دستم به دستور فیلم‌بردار دستمو گرفت کمکم کرد تا با اون دامن گنده‌رو بگیرم به سمت ماشین رفتیم درو برام باز کرد کمکم که بشینم تو ماشین.
خیلی سخت بود با اون دامن گنده نشستن تو ماشین درو بست اومد ماشینو دور زد نشست تو ماشین، ماشینو روشن کرد از حرفای فیلم‌بردار فهمیدم داریم به آتلیه میریم برای عکاسی شنلمو کشیدم عقب.
داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم شاید اگه مامان‌وبابام زنده بودن هیچ‌وقت این اتفاق نمی‌افتاد ولی... بغض لعنتی به گلوم چنگ مینداخت ماشین ترمز گرفت
نگاهی به اطراف کردم که اومده بودیم آتلیه پیاده شد درو برام بازکرد فیلم‌بردار همش حرف میزد که آریا رفت داخل منم پشت سرش رفتم که فیلم‌بردار گفت بریم تو یه اتاق
اتاقه کامل سفید بود برای عکاسی یه فیلم‌بردار خانم جوون تو اتاق بود که ژست‌های که میگفتو باید انجام میدادیم دوست داشتم سرخودمو بزنم تو دیوار از دست عکاس.
-عروس‌خانم لطفا شنل‌تونو دربیارید.
وای خدا همینو کم داشتم نمیدونستم چیکار کنم برام سخت بود که جلوی یه پسر که یه‌جورای شوهرم بود باز صدای نحس فیلم‌بردار بلند شد چاره‌ای نداشتم شنلمو دراوردم نمیدونستم چیکارش کنم که دستیار عکاس شنل‌مو گرفت.
-آقاداماد دستتونو بزارید رو کمرم عروس‌خانم.
قلبم ضربان گرفت داشت نزدیک میشد کمرمو گرفت قلبم تند میکوبید.
.A2
 
آخرین ویرایش:

.A2

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6868
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
16
پسندها
131
امتیازها
63

  • #12
پارت-نهم
-عروس‌خانم دستاتونو دور گردن آقاداماد حلقه کنید وبه چشماش نگاه کنید.
دستامو حلقه کردم سرمو اوردم بالا چشمای عسلی مژه‌های بلند هردو خیره بودیم به چشمای هم که صدای چیک عکس اومد به خودم اومدم از آریا دور شدم.
-آقاداماد پشت سر عروس‌خانم وایسید و دستتونو دور کمر عروس‌خانم حلقه کنید و به دوربین نگاه کنید.
بهم نزدیک شد دستشو حلقه کرد دور کمرم تو دلم داشتم به عکاس فحش میدادم که صدای عکس اومد عکس گرفته شد.
ژست های دیگم گرفتیم من همش عکاسو نفرین میکردیم که بلاخره گفت این آخرین عکسه یه نفس راحت کشیدم.
-خودتون یه ژست بگیرید همو ببوسید.
چیییی چی گفت من هنوز تو شک حرفش بودم
-ممنون به خاطر عکاسیتون.
-ولی باید من این عکسو از شما...
هنوز حرفش کامل نشده بود که آریاشنلمو داد بهم که پوشیدم باهم دیگه از اون اتاق اومدیم بیرون عکاس همش حرف میزد میگفت بایر ابن عکسو ازتون بگیرم.
ولی آریا دستمو گرفته بود میکشید اومدیم بیرون در ماشینو برام باز کرد کمکم کرد بشینم خودشم اومد نشست آریا با آخرین سرعت گازداد داشت با آخرین سرعت به جای میروند
.A2
 
آخرین ویرایش:

.A2

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6868
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
16
پسندها
131
امتیازها
63

  • #13
پارت-دهم
من از سرعت بالا میترسیدم برای همین جیکمم در نمیومد رسیدیم دم تالار که خانم‌های زیادی دم در به استقبالمون اومده بودن من هیچکدومو نمی‌شناختم.
پیاد شد چون فیلم‌بردار زود از ما اومده بود تالار از ما فیلم میگرفت درو برام باز کرد به سختی پیاده شدم دستمو گرفت که صدای جیغ‌وهورا بلند شد روی سنگ فرش قرمز راه میرفتیم.
گلبرگ های پِر پِر شده مینداختن رو سرمون این صحنه برای فیلم‌بردار خیلی خوب بود سمت جایگاه رفتیم نشستیم ولی دختربچه ها با لباس عروسای خوشگلشون دورمون بودن مریم خانم از دور به سمتمون میومد.
-قربونتون برم چقد به هم میان
آریا هیچی نگفت منم هیجی نگفتم ولی مریم‌خانم میدونست من راضی نبودم همش به اجبار آقاجونم بوده.
-عزیزم بهتره شنلتو دربیاری میدونم که غریبی میکنی ولی باهمه آشنا میشی.
+راستش خجالت میکشم.
مریم‌خانم خندید.
-درسته عروسی مختلطه اما همه میدونن که تو عروس آریا هستی کسی نمیتونه نگاه چپ بهت کنه.
منتظر یود شنلمو دربیارم اما من کاری نمیکردم دید من کاری نمیکنم خودش شنلمو دراورد یه نگاه بهم کرد.
-چقد خوشگل شدی بهار
ازش تشکر کردم به کسای که میرقصیدن نگاه میکردم هیچ‌کسو نمی‌شناختم
.A2
 
آخرین ویرایش:

.A2

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6868
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
16
پسندها
131
امتیازها
63

  • #14
پارت- یازدهم
اوففففف کاش ساغر اینجا بود به دخترا نگاه میکردم که لباسای پوشیده بودن که نمی‌پوشیدن بهتر بود همه داشتن میرقصیدن آریاهم مثل من ساکت بود.
آهنگ تغییر کرد یه آهنگ ملایم پخش شدو همزمان صدای دی جی اومد
نوبت عروس وداماد عزیزمونه که بیان وسط برقصن به افتخارشون
آریا از کنارم بلند شد دستمو گرفت بردم وسط دستاشو دور کمرم حلقه شدن ومنم دستامو دور گردنش حلقه کردم با ریتم آهنگ با هم آروم میرقصیدیم.
نگاهمو از چشماش گرفتم به اطراف نگاه میکردم فیلم‌بردار داشت فیلم میگرفت ازمون بعضی از دخترپسرا باهن میرقصیدن از نزدیکی به آریا ضربان قلبم بالا رفته بود اما سعی میکردم آروم باشم یه دفعه‌ای آهنگ تغییر.
دی‌جی:دوماد عروس ببوسه یالا دوماد عروس رو ببوس
به آریا نگاه کردم که با لبخند محوی رولباش بود چندبار پلک زدم دی‌جی ول کن نبود حتی دخترپسرا هم درومون جم شده بودن با صدای بلندی میگفتن دوماد عروس ببوس یالا
که آریا خم شد پیشونیمو بوسید قلبم با سرعت تمام خودشو میکوبید به قفسه‌ای سینم دیگه همه بی‌خیال شدن و ریختن وسط سالن ماهم رفتیم نشستیم.
حوصلم سررفته بود همه میرقصیدن و صدای آهنگم کِرکننده بود آهنگ تموم شد که دی‌جی علام کرد بفرماید برای پذیرایی...
.A2
 
آخرین ویرایش:

.A2

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6868
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
16
پسندها
131
امتیازها
63

  • #15
پارت-دوازدهم
همه رفتن نشستن وفیلمبردارگفت بریم پشت سالن تا از غذا خوردنمو فیلم بگیره خدایا من نمیدونم آخه غذا خوردنم فیلم داره اوفففففف
فیلم بردار راهنمایمون کرد پشت سالن به میز تزئین شده که ولی غذا روش بود نشستیم که فیلمبردار گفت:برای خودتون غذا بکشید
انگارنمیگفت مانمیکشیدیم برای خودم برنج با قورمه سبزی ریختم میخواستم اولین قاشق بخورم که
گفت:حالا عروس خانم قاشقو پر کنید و بزارید دهن اقا داماد
مگه بچست آخه قاشقو بردم نزدیک دهن
اریا که دهنشو باز کرد وخوردش قاشقم دهنی شداهههههه
.فیلمبردار:اقا دامادشماهم همین کاروبکنید
اریا کباب برداشته بود
قاشق شو پر کرد وگذاشت دهنم داشتم میخوردم که نگاهم افتاد به اریا که داشت نگاهم میکردم احساس کردم
من بچشم داره غذا میزاره دهنم فیلم بردار ولمون کرد ورفت و ماهم در سکوت داشتیم
غذامونو میخوردیم ولی من بیشتر داشتم با غذام بازی میکردم که صدای اریا اومدکه
گفت:غذاتو بخور
توجه ای نکردم که یدفعه ای چونمو به سمت خودش بردو
.گفت:نکنه میخوای غذا بزارم دهنت
با چشمای گرد داشتم نگاهش میکردم که یدفعه ای بشقاب غذا مو از زیر دستم کشید و قاشقو پر کرد وجلوی صورتم گرفت
گفت:بخور
دهنمو باز نکردم که نگاهش کلافه شد و قاشقو گذاشت تو بشقاب
گفت:ببین من میدونم توهم راضی به ازدواج با من نبودی منم نمیخواستم
تعجب کردم وگفتم:پس چرا قبول کردی؟؟
-مجبوربودم اگه باتو ازدواج نمی کردم باید بایکی ازدخترای دوست بابا ازدواج میکردم که از اون متنفر بودم نمیخواستم توزنم میشدی اماامامجبور بودم
با چشمای اشکی نگاهش کرد
+ولی تو و بابابزرگم با زندگی من بازی کردین من آرزو داشتم همه رو به باد دادین
.A2
 
آخرین ویرایش:

.A2

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6868
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
16
پسندها
131
امتیازها
63

  • #16
پارت-سیزدهم
اشکام میرختن اریا هیچی نگفت صورتمو برگردون وبا دستمال اشکامو پاک کرد با ناراحتی نگاه چشمام کرد
-تو خونه باهم حرفم میزنیم ولی من......من.... .... معذرت
حرف اریا کامل نشده بود که صدای فیلم بردار اومد که
-ظاهرا غذا خوردنتون تموم شده بایدبریم برای فیلم برداری
بلندشدم اریا هم بلند شد به سمت خروجی میرفتیم که اریادستموگرفت نگاهی به دستامون کردم نگاهی به اریا که باچشمای عسلی نگاهم میکرد باهم وارد سالن شدیم.
که همه جیغ ودستوهوارکشیدن رفتیم نشستیم توجایگاه که باز اهنگ پخش شد ودختروپسرا ریختن وسط خودم گرفته بود که نخندم اما نمیشد چقدانرژی داشتن.
اریا گفت:به چی میخندی؟؟
میخواستم جوابشو بدم که یه دختر وپسری اومدن جلومون منو اریا بلند شدیم برای تبریک اومده بودن
پسره:داداش تبریک میگم امیدوارم زن داداش آدمت کنه
اریا خندیدوگفت:من اگه ادم بشم اون موقعه
توتنهامیشی
یدفعه ای زدزیرخنده پسر بایه قیافه ای برزخی نگاش کردکه اریاخندشو قورت داد
پسره نگاهی به من کردو
گفت:سلام من علیرضام از دوستای اریا واینم خواهرم افسانه هستن
دستشو دراز کردوباهم دست دادیم
+خوشبختم منم بهارم
نگاهی به دختر کنارش کردم که با پوزخند نگاهم میکردبهش سلام دادن که سرشو تکون داد
نگاهی به لباساش کردم یه لباس دکلته که بالای زانو هاش بود از بالاتنشم که نگم بهتره لباسشم سبز بودهمراه داداش رفت بازم نشستیم.
.A2
 
آخرین ویرایش:

.A2

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
6868
تاریخ ثبت‌نام
2023-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
16
پسندها
131
امتیازها
63

  • #17
پارت-چهاردهم
اریا دم گوشم گفت:این دختر خیاره هست
با تعجب نگاهش کردم که
گفت:همین افسانه رو میگم اینو میخواست خودشو به زور به من بندازه اگه تونبودی اون به جای تو بود
نگاهش کردم چه زودپسرخاله شد
+اتفاقا خیلی به هم میاید
میخواست چیزی بگه که باز چند نفر دیگه اومدن
تبریک گفتن ماهم تشکر کردیم از حرفای اریا فهمیدم خاله و شوهر خالش بودن خاله اش معلوم بود خیلی مهربونه و شبیه مریم خانم بود.
همه داشتن میومدن تبریک میگفتن توعمرم اینقدرتشکرنکرده بودم میخواستم بشینم که اریا دستمو گرفت نزاشت بشینم.
-وقت ماشین بازیه
باتعجب گفتم:ماشین بازی؟
-آره دیگه میخوایم بریم خونمون تو راه ماشین بازی میکنیم
شنلمو داد دستم که بپوشم پوشیدم اونم داشت نگاهم میکرد وقتی نگاهش کردم هول کردو دستمو گرفت.
بردم بیرون کمکم کرد که بشینم تو ماشین تا نشست به ماشین گاز داد وبه سرعت از تالار بیرون رفت هنوزهیچ ماشینی نیومده بود که ما از همه جلوتر بودیم
+کجا داریم میریم؟+
-خونه
+پس چرا کسی دنبالمون نیست؟؟؟
-چون کسی خونمو بلد نیس
چون ساعت1بود خیابونا زیاد شلوغ نبود سرعت اریا هر لحظه بیشتر میشد و من بیشتر میترسیدم.
+میشه آروم تر بری
-میترسی
+اوهوم
-براچی؟؟؟
سرعتش کم شده بود اماباز هم بالا بود .
+چون بابا مامانم تو تصادف مردن
-ببخشید نمیدونستم
.A2
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
47
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
26
پاسخ‌ها
19
بازدیدها
269
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
50

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین