پارت-هشتم
توسالن بودم آرایشگر با یه مانتو ویه شال اومد پیشم اصلا ذوقی نداشتمویه بغض گنده تو گلوم لونه کرده بود ولی کار از کار گذشته بود.
همین یه هفته پیش عقد کردیم شنلمو پایین کشیدم طوری که نمیتونستم صورت آریا رو (پسرآقاعلی)کسی که باعث شد من الان تو لباس عروس باشم.
اومد جلو یه کتوشلوار مشکی پوشیده بود فقط بدنشو میدیم دسته گلو داد دستم به دستور فیلمبردار دستمو گرفت کمکم کرد تا با اون دامن گندهرو بگیرم به سمت ماشین رفتیم درو برام باز کرد کمکم که بشینم تو ماشین.
خیلی سخت بود با اون دامن گنده نشستن تو ماشین درو بست اومد ماشینو دور زد نشست تو ماشین، ماشینو روشن کرد از حرفای فیلمبردار فهمیدم داریم به آتلیه میریم برای عکاسی شنلمو کشیدم عقب.
داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم شاید اگه مامانوبابام زنده بودن هیچوقت این اتفاق نمیافتاد ولی... بغض لعنتی به گلوم چنگ مینداخت ماشین ترمز گرفت
نگاهی به اطراف کردم که اومده بودیم آتلیه پیاده شد درو برام بازکرد فیلمبردار همش حرف میزد که آریا رفت داخل منم پشت سرش رفتم که فیلمبردار گفت بریم تو یه اتاق
اتاقه کامل سفید بود برای عکاسی یه فیلمبردار خانم جوون تو اتاق بود که ژستهای که میگفتو باید انجام میدادیم دوست داشتم سرخودمو بزنم تو دیوار از دست عکاس.
-عروسخانم لطفا شنلتونو دربیارید.
وای خدا همینو کم داشتم نمیدونستم چیکار کنم برام سخت بود که جلوی یه پسر که یهجورای شوهرم بود باز صدای نحس فیلمبردار بلند شد چارهای نداشتم شنلمو دراوردم نمیدونستم چیکارش کنم که دستیار عکاس شنلمو گرفت.
-آقاداماد دستتونو بزارید رو کمرم عروسخانم.
قلبم ضربان گرفت داشت نزدیک میشد کمرمو گرفت قلبم تند میکوبید.
.A2