. . .

در دست اقدام رمان جبر نگاه | ماهیار

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تراژدی
  4. طنز
عنوان رمان: جبر نگاه
نویسنده: ماهیار
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی، طنز
خلاصه:
پسر حاجی بودم! زن صیغه میکردم!
شب ها تو مهمونی ها دور از چشم خانواده هر غلطی میکردم تا اینکه...برای اولین بار دیدمش و...همونجا انگار همه چیز برام تموم شد!
نبات خوشگل بود .. خیلی...
قشنگ نگاه میکرد اما...
انگار منو نمی‌دید!
با اینکه #مغرور بودم سه سال به کس و ناکس رو انداختم تا به چشمش بیام اما...آخر جلو چشم هام به بهترین دوستم پیشنهاد داد!
آنقدر حالم بد شد که راضی شدم پدر مادرم برام دختر محجبه ی دوست پدرمو خواستگاری کنن!
اما دقیقا فرداش یه اتفاق خیلی عجیب افتاد
نبات ...
بهم اعتراف کرد #عاشقم شده!
باور نکردم ...اما نمی‌تونستم پسشم بزنم!
دوسش داشتم!
از طرفی خانواده ی دختری که #نشون کرده بودم و یک بار هم صورتشو به خاطر #حجابی که داشت ندیده بودم هیج جوره ول کنم نبودن... و من بی خبر، روز به روز بیشتر داشتم تو عشق آتشین #نباتی که دقیقا تو روز جداییمون فهمیدم... #همون_دختر_نشون_کردمه و تمام مدت داشته بازیم می داده , دستو پا میزدم!

#عاشقانه #خیانتی #هیجانی #قلم_قوی #طنز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
919
پسندها
7,493
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

mahyarr

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8466
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-17
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
2
پسندها
0
امتیازها
10

  • #3
بخشی از رمان جبر نگاه تو...


#پارت_٣٢۸

🍊#جبر_نگاه_تو

با قلبی که لحظه به لحظه ضربانش اوج می‌گرفت، بهت زده سر بالا می‌آورم و از پایین نگاه پر استرسی به سرخیه ان چشمان سیاه و بی حس می اندازم ...
-زهرا؟؟؟
تشر محکم حاجی بابا، بار دیگر مجبورم میکند لرزان و سرگردان گوشه ی چادر را بکشم تا از زیر کفش براقش بیرون بیاید ولی...
باز هم حرکتی انجام نمی‌دهد و تمام مدت فقط مانند سنگی سخت... نگاهم میکند!
ناخداگاه پر تشویش اما آرام صدایش می زنم...
-وندا....هییییییههه!
از هجوم و خم شدن غیر منتظره اش رویم، ترسیده صدایم قطع می‌ شود !
شانه هایم را، جوری با همان سر انگشتان همیشه مهربانش چنگ می‌زند و از ته دل میفشارد که از درد چشمان ترم به سوزش می افتند!
تا حاجی بابا و بقیه بخواهند از بهت بیرون بیایند و خودشان را به او برسانند، مانند کسی که عقل خود را از دست داده؛ جوری وحشیانه و محکم تکان تکانم می‌دهد که سرم لق لق میزند!
صدایش از پشت دندان های کلید شده اش مانند کسی که در قعر چاه گیر افتاده بیرون می آید!
پر از آتش!
پر از نفرت!
-میکشمت بیشرفففف ! منو صدا نزن....این چه غلطی بود کردی هااااان ؟؟؟ کیو مسخره کردی؟؟منو...؟؟؟؟؟ منوووووووو.. ؟؟؟؟؟

حاجی بابا ازپشت مرا می‌گیرد تا جدایمان کند، اما ونداد قبل از اینکه حتی دستان حاجی حرکتی به من بدهند، با صورتی پر از خشمممم...
به شدت رو به زمین هلم می‌دهد و با فریاد بلندی هین کشیدن و پاره کردن چند دکمه ی بالاییه یقه ی پیراهن مردانه ی تا خرخره کیپ شده اش
پر حرص لگدی به گلدان کناری می‌زند و در یک حرکت چپه اش میکند!
از صدایی بدی که در لحظه فضا را پر میکند چند ثانیه همه شکه شده یکدیگر را نگاه می‌کنیم...
آنقدر عصبانی و وحشتناک به نظر می‌رسید که کسی جرعت نمی‌کرد قدمی سویش بردارد!
نمیدانم چقدر زیر نگاه ونداد خورد میشوم که هاج هاتف قدمی به سویش برمیدارد و آرام ...
بازویش را لمس می کند!
برعکس انتظارم این حرکت پدرش نه تنها آرامش نمیکند بلکه عصبی ترش هم میکند!
چون با صورتی کدر ، دست حاج هاتف را به سویی هل می‌دهد و بر افروخته...
بی تاب..
و
دیوانه شده...
به همه نشانم می دهد و شروع به ناسزا گفتنم میکند!
-چه مرگته پسر!
صورت پر از رگ شده ی ونداد از این حرف حاج بابا نم نم سیاه و سیاه تر میشود
داشت خفه میشد ؟؟؟
-چرا از دختر ه.رزت نمیترسی!؟هووووم؟از خودش بپرسسس!
-امیرعطاااا؟؟؟؟؟
-چیههههههه؟چیههه ؟؟؟؟دیگه چی میگی باباااا؟؟؟؟چی داری بگی ؟؟؟خیلی دوست داری بدونی کیس انتخوابیت چه غلتی کرده!نه؟ باشه....باشه بهت میگم ، این دختر ه ی عوضییی! این بی شرررف، منو بازی داده!
سر ها بلافاصله با بهت به سویم میچرخند و حالا نوبت من بود که رنگ از صورتم بپرد!
گفت....بدبخت شدم !
اشک هایم از وحشت ری اکشن حج بابا به کل بند می ایند!
نه...نه!
او نمیدانست حاجی بابا اگر فقط بو می برد چه کار کردم ام، چه بلایی سرم می اورد !
ناباور و ترسیده نگاهم را از او که پر نفرت و با نیشخند خیره ام بود روی حاجیه پر سوع زن سوق میدهم !

-این چی داره میگه زهرا؟؟؟؟
پشت بند سوال حاجی بابا، مادرم به سرعت کفش هایش را بیرون کشیده، با استرس داخل می‌شود و تند تند میپرسد:
-مگه دعوا تموم نشد حاجی، بریم دیگه!
-یه دیقه دهنتو ببند زن، زهرا چیکار کرده؟


°°°🍊°°°🌱°°°🍊°°°🌱°°°🍊°°°🌱°°°🍊°°
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
43
بازدیدها
405
پاسخ‌ها
14
بازدیدها
171

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 1)

بالا پایین