عنوان رمان: جبر نگاه
نویسنده: ماهیار
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی، طنز
خلاصه:
پسر حاجی بودم! زن صیغه میکردم!
شب ها تو مهمونی ها دور از چشم خانواده هر غلطی میکردم تا اینکه...برای اولین بار دیدمش و...همونجا انگار همه چیز برام تموم شد!
نبات خوشگل بود .. خیلی...
قشنگ نگاه میکرد اما...
انگار منو نمیدید!
با اینکه #مغرور بودم سه سال به کس و ناکس رو انداختم تا به چشمش بیام اما...آخر جلو چشم هام به بهترین دوستم پیشنهاد داد!
آنقدر حالم بد شد که راضی شدم پدر مادرم برام دختر محجبه ی دوست پدرمو خواستگاری کنن!
اما دقیقا فرداش یه اتفاق خیلی عجیب افتاد
نبات ...
بهم اعتراف کرد #عاشقم شده!
باور نکردم ...اما نمیتونستم پسشم بزنم!
دوسش داشتم!
از طرفی خانواده ی دختری که #نشون کرده بودم و یک بار هم صورتشو به خاطر #حجابی که داشت ندیده بودم هیج جوره ول کنم نبودن... و من بی خبر، روز به روز بیشتر داشتم تو عشق آتشین #نباتی که دقیقا تو روز جداییمون فهمیدم... #همون_دختر_نشون_کردمه و تمام مدت داشته بازیم می داده , دستو پا میزدم!
#عاشقانه #خیانتی #هیجانی #قلم_قوی #طنز
نویسنده: ماهیار
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی، طنز
خلاصه:
پسر حاجی بودم! زن صیغه میکردم!
شب ها تو مهمونی ها دور از چشم خانواده هر غلطی میکردم تا اینکه...برای اولین بار دیدمش و...همونجا انگار همه چیز برام تموم شد!
نبات خوشگل بود .. خیلی...
قشنگ نگاه میکرد اما...
انگار منو نمیدید!
با اینکه #مغرور بودم سه سال به کس و ناکس رو انداختم تا به چشمش بیام اما...آخر جلو چشم هام به بهترین دوستم پیشنهاد داد!
آنقدر حالم بد شد که راضی شدم پدر مادرم برام دختر محجبه ی دوست پدرمو خواستگاری کنن!
اما دقیقا فرداش یه اتفاق خیلی عجیب افتاد
نبات ...
بهم اعتراف کرد #عاشقم شده!
باور نکردم ...اما نمیتونستم پسشم بزنم!
دوسش داشتم!
از طرفی خانواده ی دختری که #نشون کرده بودم و یک بار هم صورتشو به خاطر #حجابی که داشت ندیده بودم هیج جوره ول کنم نبودن... و من بی خبر، روز به روز بیشتر داشتم تو عشق آتشین #نباتی که دقیقا تو روز جداییمون فهمیدم... #همون_دختر_نشون_کردمه و تمام مدت داشته بازیم می داده , دستو پا میزدم!
#عاشقانه #خیانتی #هیجانی #قلم_قوی #طنز
آخرین ویرایش توسط مدیر: