. . .

در دست اقدام رمان اشتباه جبران ناپذیر|معصومه خواجه

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. دلهره‌‌آور(هیجانی)
عنوان رمان: اشتباه جبران ناپذیر
نویسنده: معصومه خواجه
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، دلهره‌آور
خلاصه: طبق رسم روستا آراد دختر عموش نازگل و عقد میکنه.آراد که فکر میکنه نازگل بهش وفادار نبوده،زندانیش میکنه و بخاطر
بچه دار نشدنش سرش هوو میاره.
غافل از اینکه مشکل از خودشه و حالا میخواد با نازگل زندگی کنه،اما نازگل این فرصت و بهش نمیده و ازش غیابی طلاق
میگیره،رادان اعتراف به دوست داشتنش میکنه و اینبار اسم نازگل تو شناسنامه ی برادرِ اراد میره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #31
پارت۲۹
غلط کردم بابا،من کی ام که تو رو نبخشم،تو فقط خوب شو،ببین،من دیگه هیشکیو ندارم هیشکی برام نمونده،لطفاا توهم
ترکم نکن...
فکرای خوبی به ذهنم نمیومد،قلبم تند میزد...
چند دقیقه بعد دکتر بیرون امد،همینکه گفت متاسفم...
از دیوار سر خوردم و نشستم،سرمو رو زانوم گذاشتم و زار زدم.
میون هق هقام صدای اراد اومد.
چیشده نازگل؟
نازگل؟
با توام...
بابامم....
با حرفم به پنچره اتاقش نگاه کرد....
دستی به صورتش کشید و روشو برگردوند.
بابا،اگه بزور شوهرم دادی،اگه هر کاری کردی بازم بابام بودی بازم تکیه گاهم بودی دلم خوش بود از اراد طلاق بگیرم رام
میدی خونت...
حالا من کجا برم؟
مگه ی پسرعمو ی به ظاهر شوهر،میتونه حامی من باشه؟
حتما طلاقت نیاوردی مامان رفت توهم بعدش رفتی.نگفتین من اینجا بمونم چیکاررر
از ته دل زجه زدم که اراد اومد سمتم
اروم باش...
چشمام تار میدید و سرم گیج میرفت دیگه هیچی نفهمیدم.
............
مامان خوبه،فقط....
عمو هم رفت...
رادان...
نه خوب نیس،سرم زدن بهش...
باشه،فعلا
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #32
پارت۳۰
با صدای آراد که با رادان حرف میزد چشمام و باز کردم،طول کشید تا فهمیدم چه بلایی سرم اومده
دوباره با بیدار شدنم همه چیز یادم اومده بود...
بی صدا اشک میریختم که صدای اراد اومد:
خوبی؟
نگاش کردم اما هیچی نگفتم،حال من پرسیدن نداشت...
..................
اراد از اتاق رفت و رادان اومد.
چشماش یکم خیس بود.
گفت:
این چه بلایی بود سرمون اومد رادان
چرا باید یهو اینجوری بشه
دارم دق میکنم
باورم نمیشههه
اروم باش،حتما قسمت بوده
متنفرم از این قسمتی که همیشه بدش مال ماست!
روز بعد"تشیه جنازه"
بعد اینکه کلی گریه کردم و سبک شدم از کنار مزار بلند شدم،مزار مامان و بابا کنار هم بود...
لباسامو تکون دادم و راه افتادم...
همه رفته بودن.
نازگل؟
هینن تو مگه نرفتی؟
نه،دلم نیومد تنهات بزارم
لبخند تلخی زدم و سرمو پایین انداختم و گفتم:
موندم مامان بابام چجوری دلشون اومد...
لب باز کرد چیزی بگه اما پشیمون شد و گفت بریم؟
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #33
پارت۳۱
بریم
رادان
جانم
مرسی
بابت؟
اونش رازِ
تا خواست چیزی بگه گفتم:
منو میرسونی خونه؟خیلی خستم
چشم
............
سرم درد میکرد،از اکرم خانم قرصی گرفتم و رفتم تا بخوابم
چشمام قرمز بود و میسوخت...
چشمام روهم نرفته بود که صداهایی رو از بیرون شنیدم.
چی میگی رادان میفهمی؟
اره،تقصیر خود نامردشه مطمعنم...
اخه چجوری ماشین و دستکاری کردن!
نمیدونم،اون ع×و×ض×ی برا شکست دادن بابا هرکاری میکرد،اخرشم...
به اینجای حرفشون که رسید طاقت نیاوردم و
درو باز کردم
سر دوتاشون سمتم برگشت
درحالی که شالمو رو شونم مینداختم گفتم:
کی ماشین و دستکاری کرده؟؟
اراد:هیچی نیست برو تو
یعنی چی هیچی نیست،خودم شنیدم،چرا به من نمیگین
رادان؟
مردد نگاهم کرد که گفتم:
نمیخوای چیزی بگی؟
اخه هنوز دقیق نمیدونم
گفتی مطمعنم...
باشه بهت میگم اروم باش....عه خب...من فکر میکنم ماشینی که باهاش تصادف کردن و یکی از قبل دستکاری کرده....
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #34
پارت۳۲
کییی؟
آدمای صابر.....
آخرین باری که با بابام قمار کردن،صابر باخت و بابا رو تهدید کرد....
من فکر میکنم کار اونه
ماشین مشکلی نداشت،جاده به اون صافی اخه چجوری میشه!!
یعنی بخاطر ی قمار،مامان و بابای من الان زیر خاکن؟!
اراد:صابر جرعت نداره چنین کاری کنه،چرت میگه رادان!
رادان؟من اینو که میگی نمیشناسم،میشه پیگیرش باشی بفهمی کار اونه یا نه؟
اره،دنبالشم...
چیزی شد خبرم کن حتما
باشه
دو هفته ای گذشته بود.رادان رفت مدرکشو خارج بگیره
و حالا تو این عمارت من بودم و اراد و مادرش و اکرم...
فضای خونه زیادی سرد بود.اراد هی میرفت کارخونه و برمیگشت،منم صبح تا شب تو همون اتاق بودم و به بخت سیاهم
فکر میکردم.
اکرم؟
جانم خانم
من دارم میرم قبرستون امروز پنجشنبه اس
امم...عه...
چیزی شده؟
راستش...اقا اراد گفتن شما نباید جایی برین
چرا؟
نمیدونم فقط به من گفتن اگه بزارم شما جایی برین تیکه بزرگم گوشمه...
نگران نباش چیزی نمیشه من رفتم...
خانم جان توروخدا...
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #35
پارت۳۳
راه افتادم سمت قبرستون،ادمای روستا انگار که ی یتیم و میبینن،ترحم از نگاهشون میبارید،البته که منم دیگه یتیم شدم...
پس اراد هوا برش داشته بود که همه کاره عمارت شده و ورود و خروج باید با اجازه ی اون باشه....
بالاخره اون رگ ارباب زادگیش به جوش اومد!
رفتم سر قبر مامان و بابا و عمو،فاتحه فرستادم و کمی خودمو سبک کردم.
همینکه برگشتم دیدم اراد داره با اکرم دعوا میکنه...
چیشده؟
اکرم داشت گریه میکرد و گفت:خانم شما ی چیزی بهشون بگین میخوان منو بیرون کنن
واسه چی؟
صدای عصبی اراد اومد:مگه نگفتم جایی نباید بری!
گفتی ک گفتی!
من واسه رفتن سر خاک مامان و بابام از تو اجازه نمیگیرم!
همینجور که میرفتم تو خونه گفتم:کاری به اکرم نداشته باش،من خودم رفتم...
دنبالم اومد و گفت:فعلا یکی باید وساطت خودتو کنه
پشت سرم اومد تو اتاق که گفتم:
یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم بیای تو اتاقم
اومد جلوتر و گفت:منم نمیدونستم واسه اومدن تو اتاق زنم باید اجازه بگیرم!
پوزخند زدم و گفتم:زنت؟
محض اطلاعت میگم پسر عمو،تو شوهرمن نیستی
یک بار دیگه بگو پسر عمو تا دندون تو دهنت نزارم نازگل!
لجباز تر از این حرفا بودم و اراد هم فقط بلد بود حرف بزنه.
پسر عمو تو شو.....
حرفم تموم نشده بود که با سیلی ای که زد به خودم اومدم.
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #36
پارت۳۴
تو چیکار کردی؟؟به چه جراتی رو من دست بلند میکنی
اینو زدم تا بفهمی من باهات شوخی ندارم،امیدوارم فهمیده باشی
برو بیروننن
پوزخندی زد و رفت بیرون.
دستم و رو صورتم گذاشتم،دستت بشکنه اراد!
اراد
نمیخواستم بزنمش اما جدیدا خیلی بلبل زبونی میکرد و رو اعصابم راه میرفت.
از اتاق که بیرون اومدم مامان و دیدم،تو پذیرایی نشسته بود،نگاهش سرزنش گرانه بود ولی من از کارم پشیمون نبودم باید
از ی جایی شروع میکردم و بهش میفهموندم زن منه!
هرچند علاقه ای بهش نداشتم اما این مدت اونقد ازش بدی شنیدم که طلاقتم تموم شه
حتی اگه اینی که پیامای نازگل و برام میفرسته،رها باشه،فرقی نمیکنه،چون فقط داره خیانتشو برام رو میکنه
باید ی درسی بهش بدم که خیانت به من از سرش بپره....همین امشب
با این فکر رفتم تا استراحت کنم...
نازگل
ساعت12بود،خوابم نمیومد...از اتاقم بیرون رفتم.
اتاق من و اراد اینجا هم جدا بود چون دیگه کسی نبود که بخوایم براش تظاهر کنیم
از پله ها پایین اومدم و رفتم تو اشپزخونه
لیوانی برداشتم و اب خوردم و برگشتم تو اتاق
همینکه در و باز کردم اراد و وسط اتاق دیدم.مجال نداد چیزی بگم و گفت:
اومدی،منتظرت بودم
عصبی گفتم:این وقت شب اینجا چیکار داری
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #37
پارت۳۵
اومدم به وظایفت برسی
متعجب نگاش کردم که گفت:
زن و شوهریم مثلا...
رفتم سمت تخت و گفتم:اراد بیشتر از این کفریم نکن پاشو برو
اومد از پشت بغلم کرد و دم گوشم گفت:چرا؟
مگه ادم از شوهرش کفری میشه؟
با لمس دستاش روی کمرم مور مورم شد و تو خودم جمع شدم و سعی داشتم دستاشو از هم باز کنم...
پرتم کرد رو تخت و دستاشو دو طرفم گذاشت:وول نخور
نه من عاشقم نه تو معشوق
ن تو راضی ای ن من
فقط اومدم بهت ی درسی بدم که بهم نگی پسرعمو و به این خیال با هرکسی نپری،فردا به اون مرتیکه پیام بده بگو دیگه
دختر نیستم که طلاقمو بگیرم و باهات ازدواج کنم....
به همین شرط باهاته دیگه نه؟
ترس برم داشته بود.اراد از همیشه عصبی تر بود.گفتم:چی میگی اراد از کی حرف میزنی برو کنار داری ازارم میدی
اتفاقا اومدم که ازارت بدم....
بعد با بی رحمی تمام دستامو به تخت بست و کارشو کرد...
بدترین شب زندگیم بود
من تا حالا فکر میکردم زندگی بدتر از این نمیشه اما شد پس حتما بدتر از الانمم وجود داره
خواستم بلند شم که زیر دلم تیر کشید
بزور بلندشدم و ملافه ی خونی رو جمع کردم و رفتم حموم...
فقط یک ساعت خوابیدم و روشنی که از لای پرده سرک میکشید نشون از صبح شدن میداد
 

M.kh

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
پری رویایی
شناسه کاربر
4815
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
144
پسندها
442
امتیازها
368
سن
17

  • #38
پارت۳۶
همه ی بدنم کبود بود و درد میکرد.به قول خودش انگار فقط میخواست ازارم بده وگرنه کاری که دیشب کرد رابطه
نکرد،اون رسما به من و بدنم حمله کرد،طوری که حس میکنم پامو از این در بیرون بزارم همه میفهمن چمه
هرچند جیغام دست خودم نبود و شایدم الان میدونستن...
دلم میخواست برم پیش زن عمو و بگم دستت دردنکنه با این بچه تربیت کردنت...ببین منو به چه روزی انداخته...
از حموم بیرون اومدم و رفتم اشپزخونه....
دیگه داشتم ضعف میکردم
اکرم سلام کرد که جوابشو دادم،زن عموهم نمیتونست حرفی بزنه،به ارادم اصلا نگاه نکردم...کاش بابا بود که بخوابونه زیر
گوشش
ی صدایی بهم گفت:دیوونه ای نازگل،زیر گوش پسر برادرش بزنه؟واسه چی واسه اینکه با زنش رابطه داشته؟
اخه اون خودش تو رو مجبور کرد زنش بشی بعد الان توقع داری زنده بود و ازت دفاع میکرد!!
نشستم رو صندلی:اکرم جان میشه برام چایی بریزی
چشم خانم الان میارم
3لقمه نون و پنیر خوردم و دیگه چیزی از گلوم پایین نرفت،از اکرم تشکر کردم و بلند شدم که برم اما سرم گیج رفت و
نزدیک بود بیفتم که اکرم خودشو رسوند،اراد هم انگار ن انگار
چیشدین نازگل خانوم
چیزی نیست خوبم
رنگ به رو ندارین،میخواین بریم دکترِ روستا
نه اکرم
اراد کارش شده بود تحقیر و ازار دادن من...با پوزخندش،مسخره کردنش
هر حرفی که میزد پر از نفرت بود
هر شب ام میومد تو اتاق من تا به قول خودش به وظیفه ام برسم
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
581
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
38
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
82
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
188

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین