انتشاریافته دیالوگ نویسی من دروغگو نیستم | Mahsa83(M.M)

نام دیالوگ نویسی: من دروغگو نیستم
نویسنده: Mahsa83(M.M)
ژانر: تراژدی
خلاصه:
- دروغ میگی زن نداری، باور نمی‌کنم.
- برای من اهمیت نداره.
- اما من دوست دارم!
- من نه.
- دروغ گفتی مگه نه؟ تو رو خدا واقعیت رو بگو.
- هه، چرا باید دروغ بگم؟
- که من رو از خودت دور کنی.

 

[Mahi83M]

- تو؟
- آره من، کی می‌خوای بفهمی دیوونه‌وار دوست دارم؟ چرا نمی‌فهمی زندگی من تویی؟ چرا نمی‌فهمی جونم به جونت بسته‌ است؟
- بعضی وقت‌ها زندگی اون‌جوری که ما آدم‌ها دلمون می‌خواد پیش نمیره.
- آره حق با توئه!
- پس چرا هر روز این‌جا میای؟ من زن دارم بفهم.
- دروغ‌گو.
- من دروغ‌گو نیستم، باور کن من زن دارم و بودن تو این‌جا، اشتباهه.
- نیست، من عاشقت شدم؛ اما این‌قدر نامردی که به محض این‌که فهمیدی دلم پیشت گیره رفتی! نامرد.

 

[Mahi83M]

- آره من نامرد، تو اشتباه کردی عاشق من شدی.
- مگه دست خودمه؟ پیشت که هستم آرامشی دارم که هیچ‌وقت نداشتم.
- نباید عاشق می‌شدی.
- اما دل رو بردی!
- هوف، ببین، از این‌جا برو. دلم نمی‌خواد همسرم با دیدنت ناراحت بشه، فهمیدی؟
- اون چی داشت که من نداشتم؟ چی داشت که اون رو ترجیح دادی به من؟ چی داره که من رو نمی‌خوای؟ اون پولت رو می‌خواد؛ اما من خودت رو می‌خوام، پول که چرک کف دسته.
- لیلای من همچین آدمی نیست.
- پس اسمش لیلاست!
- خواهش می‌کنم از این‌جا برو، دوست ندارم جایی که هستم توام باشی.

 

[Mahi83M]

- یعنی این‌قدر از من نفرت داری؟
- تو این‌جوری فکر کن.
- همش با خودم فکر می‌کردم که همیشه کنارمی؛ اما اشتباه کردم.
- تو اشتباه اول و آخرم بودی!
- چه بی‌رحمانه حرف می‌زنی.
- هه، ببین آرزو! من یکی دیگه رو دوست دارم. شوهر یکی دیگه، پدر بچه‌ی یکی دیگه و عشق یکی دیگه‌ام. چرا نمی‌فهمی؟ بابا، من، دوست، ندارم!
- دروغ‌گو!
- من دروغ‌گو نیستم.
- هستی، تو فقط این چیزها رو میگی که من رو از خودت دور کنی.
- چرا باید دروغ بگم؟ چی به من می‌رسه که بخوام با دروغ گفتن گناه کنم؟

 

[Mahi83M]

- اما تو قول دا...
- بسه دیگه، تمومش کن. آره قول دادم هیچ‌وقت تنهات نزارم؛ ولی متأسفم!
- متأسفی؟ تأسف تو چیزی رو حل نمی‌کنه. قلب شکسته‌ام رو برمی‌گردونه؟ غرورم که خورد و خاکشیر شده چی؟
- از این‌جا برو، دلم نمی‌خواد دیگه ببینمت.
- چرا، مگه من چی‌کارت کردم؟
- هیچ‌کار! فقط خسته شدم از این‌که هرجا میرم تو رو می‌بینم.
- نمی‌دونستم در این حد ازم نفرت داری که حتی نمی‌خوای ریختم رو ببینی.
- برو دیگه اه! چرا حرف تو کله‌ات نمیره؟
- شاید چون نمی‌خوام بی‌خیالت بشم.
- غلط کردی!

 

[Mahi83M]

- چرا؟ مگه عاشق شدن جرمه؟
- برای تو آره.
- چه جالب! مگه من آدم نیستم؟
- چرا نمی‌فهمی آرزو؟ من دوست ندارم، خواهش می‌کنم از این‌جا برو، دلم نمی‌خواد به هیچ عنوان همسرم بخاطر توی لعنتی ناراحت بشه.
- یه زمانی می‌گفتی اگه خار بره تو انگشتم دنیا رو به هم می‌ریزی؛ اما دروغ گفتی.
- برو بیرون!
- من رو از این کافه هم بیرون می‌کنی؟ بابا دست مریزاد تو دیگه کی هستی. فقط بدون که دیوونه‌وار عاشقتم!
- چرا نشستی؟ نشنیدی چی گفتم؟ بهت گفتم از این‌جا برو بیرون!
- چرا؟ کافه توئه مگه؟
- نیست اما من جایی که تو باشی نمی‌مونم.
- باشه میرم، خیلی دوست دارم مرد ظالم من!

 

[Mahi83M]

***
(روز بعد)
- باز هم که تو.
- آره!
- آرزو چرا نمی‌فهمی دوست ندارم؟
- چون می‌پرستمت! عاشقتم لعنتی بفهم دیگه.
- خسته نشدی؟
- از چی؟
- از این حرف‌های تکراری.
- هه، نه!
- برو کنار می‌خوام برم سر کارم.
- کافه قشنگیه!
- آره.
- اون زن، اسمش چی بود؟ آها... لیلا. پول داره؟
- به تو ربطی نداره!
- می‌خوام بدونم اون چی داره که من ندارم.
- فضولی نکن، بازم میگم به تو ربطی نداره!

 

[Mahi83M]

- باشه نگو.
- دلیلی نداره بهت حرفی بزنم.
- یادته؟ می‌گفتی حتی اگه روزی زنده نباشم، هیچ‌وقت تنهات نمی‌زارم؛ اما رفتی و اون روزی رسید که دیگه نداشته باشمت.
- هه، حماقت کردم که کنارت تا الانش هم موندم. تو اشتباه اول و آخرمی!
- اشتباه؟ (قه‌قهه همراه با بغض)
- دیوونه شدی؟ چرا می‌خندی؟
- میگم که، اگه یه اشتباه بودم پس چرا موندی؟ چرا همون اول نرفتی؟ چرا ده سال تموم کنارم بودی، هوم؟
- گفتم که حماقت کردم.
- تو کسی نبودی که می‌گفتی جونت به جونم بسته‌ است؟
- دیگه مهم نیست! همه چیز بین من و تو تموم شده.
- اما من هنوز هم دیوونه‌وار عاشقتم!
- ولی من نمی‌خوامت. الان هم از این‌جا برو!

 

[Mahi83M]

- چرا احساس من رو نادیده می‌گیری؟
- چون برای من اصلاً وجود نداری. دِ بفهم دیگه نمی‌خوامت!
باز چته آبغوره می‌گیری؟ چیه مگه، دروغه؟ نمی‌خوامت!
- چه سنگ‌دل شدی.
- من خیلی وقته قلب ندارم!
- خیلی...
- بسه دیگه تمومش کن.
- تو که نمی‌فهمی احساس من چیه، کنار اون زن خوش‌حالی؟
- خیلی!
- بیشتر از من دوسش داری؟
- من تو رو اصلاً دوست ندارم که بخوام بیشتر و کمتر ارزش بدم.
- آره راست میگی! باز هم فراموش کردم که دیگه من رو نمی‌خوای.

 

[Mahi83M]

- چه عجب فهمیدی!
- وقتی یکی رو دوست داشته باشی؛ حتی اگه همه دنیا هم بر علیه اون حرف بزنن، باور نمی‌کنی.
چه‌جوری توقع داری از دوست داشتنت دست بکشم؟
- هوف برو بیرون!
- باشه میرم؛ اما این رو بدون، هیچ‌وقت نه ازت می‌گذرم و نه فراموشت می‌کنم.
- تموم شد؟ یالا برو بیرون! دیگه نمی‌خوام ببینمت.
- همش همین رو میگی.
- برو!
***
(روز بعد)
- باز هم که تو! مگه نگفتم دلم نمی‌خواد دیگه ببینمت؟
- گفتی!
- پس چرا اومدی؟