. . .

در دست اقدام دیالوگ‌نویسی آیینه | ماهِ نزدیک

تالار دیالوگ نویسی
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
نام دیالوگ‌نویسی: آیینه
نویسنده: ماهِ نزدیک
ژانر: اجتماعی، تراژدی
خلاصه:
- تابه‌حال یک بار هم تو را ندیده‌ام، اما می‌دانم روی روح خاک‌خورده من دست کشیدی. من هر روز خاک‌ها را تمیز نمی‌کنم تا رد دست تو در آیینه روح من باقی بماند. آیا تو هم با گرد و غباری که از من به‌ جا مانده همین‌قدر مهربان هستی؟ نمی‌دانم دستت را پاک کردی یا نه؛ به هر حال ممنون.
- دست من؟ روح تو؟ تو؟ من؟ یادم آمد. اگر بخواهی روح تو را با تمام وجود در آغوش می‌گیرم.
- بیا برگردیم.
- کجا؟ یعنی... با کمال میل!
 

ماهِ نزدیک

رمانیکی
ناظر
نام هنری
افسونگر
شناسه کاربر
6425
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-31
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
62
پسندها
221
امتیازها
78

  • #2
- شروعش کجا بود؟ تمام مدتی که در سکوت به سر می‌بردم مقدمه‌ای بود برای لحظه‌ای که تو را دیدم.
- کمتر هندوانه زیر... یعنی ممنون! جالب است برایم که بدانم منظورت کدام لحظه است؟
- لحظه‌ای که فهمیدم یک کینه بزرگ در دل داری.
- ویژگی کینه‌داشتن باعث شد این‌قدر مرا دوست بداری؟!
- نه. باعث شد بفهمم تو شبیه خودم هستی. انسان‌ها کسی را دوست دارند که شبیه خودشان باشد.
- شگفتا! من به انسان‌های کینه‌ای علاقه ندارم. البته اگر رنجی تحمل کردی که باعث کینه‌توزی شده است، درکت می‌کنم. می‌توانی ساعت‌ها کنار من موسیقی غمگین بنوازی، با صدای بلند گریه کنی و برایم نامه‌های غم‌انگیز بنویسی.
- تو به کینه علاقه نداری؛ همین باعث شد من تو را دوست بدارم. لحظه‌ای که از ستم آن‌مرد و بخشیده‌شدنش توسط تو جلوی آن‌همه آدم گفتی، احساس کردم تو چیزی داری که من ندارم: قلبی مهربان.
 

ماهِ نزدیک

رمانیکی
ناظر
نام هنری
افسونگر
شناسه کاربر
6425
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-31
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
62
پسندها
221
امتیازها
78

  • #3
- چرا مثل دیوانه‌ها دور فرش راه می‌روی و با خودت حرف می‌زنی؟
- من تصور می‌کنم یک نفر که کیلومترها از من دور است، با من صحبت می‌کند؛ با من زندگی می‌کند؛ با من می‌خندد و گریه می‌کند.
- چه جنون زیبایی! البته زیبا نیست، چون خیلی‌ها شبیه تو هستند. خیال‌هایت تکراری‌اند، احمقانه‌اند و کلیشه‌ای و... .
- البته صحبت‌کردن با تو هم نشانه جنون من است، چون من در خانه تنها هستم و تو هم وجود نداری. صدایت در مغزم می‌پیچد و محو می‌شود؛ گویا از اول صدایی نشنیده‌ام.
- مراقب باش. همین‌طور پیش بروی تا قبل از چهل‌سالگی اسکیزوفرنی می‌گیری!
- شنیدن صداهایی که وجود ندارند و دیدن چیزهایی که نیستند، اگر به یک زندگی خاک‌خورده رنگ بخشد هیچ‌وقت بد نیست.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
202
پاسخ‌ها
10
بازدیدها
530

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین