. . .

متروکه دلنوشته تبتل | نگین مرادیان کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87_%D8%AA%D8%A8%D8%AA%D9%84.gif


• به نام او که هرچه داریم، از اوست •
دلنوشته: تبتل ( بریده از مردم، بریده از جهان)
به قلم: نگین مرادیان
ژانر: اجتماعی، غمگین
مقدمه: بریده‌ام! بریده‌ام از همه؛ بریده‌ام از دنیا. دنیایی که من تنها بخش کوچک و ناپیدای آنم. دنیایی که هیچ بویی از انسانیت نبرده، دنیایی که تنها تلخی به کاممان می‌نشاند...
بریده ام از نفس! از نفسی که بی مهابا می‌آید و می‌رود. نفسی که در گلویم گیر کرد و تنگ شد. نفسی که دیگر بالا نمی‌آید؛ بغض می‌شود، فرو می‌ریزد و می‌ریزد...
من بریدم! بریدم از جهان؛ از هفت میلیارد چهره ی تو خالی و پوچ، از مردمان بی عاطفه، از پستی و بلندی روزگار بریدم...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

~Romaysa_paX~

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
21
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
موضوعات
99
نوشته‌ها
1,345
راه‌حل‌ها
8
پسندها
5,555
امتیازها
353
محل سکونت
میان غصه‌های فانی و شادی‌های مستدام!

  • #2
hw67_screenshot_2020-12-22_141200.png


سلام خدمت نویسنده‌ی عزیز! متشکریم از شما ضمن انتخاب انجمن رمانیک برای انتظار آثار ارزشمندتان، خواهشمندم قبل از شروع کردن تایپ دلنوشته‌تان قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه فرمایید!

قوانین و مراحل ایجاد تاپیک رمان

زمانی که دلنوشته‌ی شما به ده پارت رسید می‌توانید از طریق لینک زیر برای آن درخواست جلد بدهید. (پ.ن: ابتدا قوانین تالار جلد را مطالعه فرمایید.)

درخواست جلد برای دلنوشته

زمانی که دلنوشته‌ی شما به دوازده پارت رسید شما می‌توانید؛ جهت بررسی سطح قلمتان توسط منتقدان عزیز، از طریق لینک زیر درخواست نقد بدهید.

قوانین و چگونگی درخواست منتقد برای دلنوشته

نویسندگان عزیز؛ جهت درخواست تعویض تگ اثرتان می‌توانید از طریق لینک زیر اقدام نمایید.

درخواست تعویض تگ

شما می‌بایست پس از اتمام تایپ اثرتان؛ از طریق لینک زیر اعلام کنید.

اعلام پایان تایپ دلنوشته

شما می‌بایست پس از اتمام تایپ دلنوشته‌تان جهت رفع اشکالات نگارشی و تایپی؛ از طریق لینک زیر درخواست ویراستار کنید.

درخواست ویراستار برای دلنوشته

متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

|کادر مدیریت انجمن|​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

81negin

رمانیکی محروم
رمانیکی
شناسه کاربر
106
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-22
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
116
راه‌حل‌ها
1
پسندها
517
امتیازها
148
محل سکونت
خیال افسانه اش

  • #3
• پارت اول •
آه! سرد است.
هوا نه؛ این انسان‌ها، این اشرف مخلوقات، این مشتی خاک، این آدمیزاد سرد است!
سرد آشنا می‌شود، سرد صمیمی می‌شود، سرد عاشقت می‌کند و درنهایت، چنان گرمایت را می‌گیرد که گویی تو از نخست، کوه یخ آفریده شده‌ای! خودش مانند آتش می‌شود و می‌رود تا دیگران را با گرمای تو آتش بزند و به یادش نمی‌ماند که زمانی صاحب این گرما، شخص دیگری بوده...
این آدمیزاد سرد است! به مانند خاک. همان خاکی که فقط مشتی از آن کافی بود تا دل انسان از آن شکل گیرد. همان خاکی که فرشتگان در برابرش تعظیم کردند و ستایشش کردند. همان خاکی که به خاطرش، شیطان از درگاه خداوند طرد شد. همان خاکی که در نهایت، تن و بدنمان را بی رحمانه در خودش حل می‌کند و اثری ازمان به جا نمی‌گذارد...
آه! سرد است.
هوا نه؛ دلم سرد است. گویی روزنه‌های امیدم بسته شده‌اند و فقط خودم مانده‌ام و سرمایی که از نفس‌هایم به جا می‌ماند. مانند دیوانه‌ای شده‌ام که در هوای سرد زمستان، به بالای کوهی رفته و گوش به سکوت تنهایی‌اش می‌دهد.
به عقب نگاهی می‌اندازم و قدم‌هایم را حساب می‌کنم؛ بیست و پنج قدم از مبدا‌ ام دور شده‌ام و به سوی مقصدی نامشخص می‌روم. نمی‌دانم کجاست، چقدر راه تا آنجا مانده، چه خطراتی تهدیدم می‌کند؛ فقط می‌خواهم بروم! بروم تا بلکه از این دنیای سرد و انسان‌های بی رحمش دور شوم...
آه! سرد است. دلم نه؛ هوا سرد است...
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

81negin

رمانیکی محروم
رمانیکی
شناسه کاربر
106
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-22
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
116
راه‌حل‌ها
1
پسندها
517
امتیازها
148
محل سکونت
خیال افسانه اش

  • #4
• پارت دوم •
آه! امان از دلتنگی؛ امان از فکری که درگیر آدمیزاد شود. امان از حسی که انسان را از شدت دلتنگی در بر می‌گیرد. امان از بغضی که در گلو خفه می‌شود و راه نفس را بی امان می‌بندد. امان از اشکی که مجوز جاری شدن را به آن نمی‌دهیم تا مبادا بیش از این دلتنگ شویم. امان و ای امان از این حس...
بی هوا عاشق می‌شویم! نمی‌خواهیم؛ ولی تا حواسمان را جمع اطرافمان می‌کنیم، می‌بینیم درگیر شده‌ایم. نمی‌گویم کار اشتباهیست؛ این حق هر انسانیست که به دیگری فکر کند. چه ایرادی دارد که در خیالات شخصی فرو بروی؟ چه چیز از این شیرین‌تر؟ ولی...
کاش حداقل درگیر انسانی شویم که بداند چگونه با احساساتمان برخورد کند. درگیر کسی شویم که با هر حرف او، دلمان بی‌امان بلرزد. درگیر کسی شویم که از ابراز احساسمان به او، تب نکنیم و بی‌خودی نگران این نشویم که « نکند برخورد بدی کند!» درگیر کسی شویم که...
که وقتی فهمید دوستش داریم، مانند همیشه اش برخورد کند. طوری نکند که فکر کنیم ما مشکل داریم. کاری نکند که بفهمیم دوستمان ندارد و این همه مدت، دلمان برای شخصی پوشالی می‌لرزیده...
نگاهی به پیاده روی رو به رویم می‌اندازم؛ پر است از انسان. انسان‌هایی که بی‌هوا قدم می‌زدند. من نیز مانند این انسان ها؛ با این تفاوت که آن ها دلتنگ نیستند و من، هم‌چنان دلم برایش پر می‌زند!
 
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

81negin

رمانیکی محروم
رمانیکی
شناسه کاربر
106
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-22
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
116
راه‌حل‌ها
1
پسندها
517
امتیازها
148
محل سکونت
خیال افسانه اش

  • #5
• پارت سوم •
گم شده‌ام! گم شده‌ام در خیالاتی که دمی امانم نمی‌دهند. خیالاتی که نمی‌دانم سرچشمه‌شان از کجاست، برای چه می‌آیند، از کجا می‌آیند، خسته نشدند از این همه آمدن و رفتن؟
گاهی با خود می‌گویم کاش می‌شد کاسه‌ی سرم را باز کنم، آن توده ی خاکستری رنگ و مزاحم را بردارم و از پنجره بیرون بیندازم. گاهی می‌گویم کاش می شد آدمی می‌توانست حافظه‌اش را همانند کامپیوتر، تنها با کمک دو دکمه از بین ببرد و مجبور نباشد این حجم عظیم از افکار را با خود حمل کند. افکار سنگینی که هیچ استفاده‌ی بخصوصی ندارند و تنها حافظه را بیخودی اِِشغال کرده‌اند؛ مانند ویروس که به جان کامپیوتر می‌افتد و کل سیستم را بهم می‌ریزد...
گم شده‌ام! نه در خیالاتم؛ بلکه در این دنیا گم شده‌ام. نمی‌دانم کجای این جهان ایستاده‌ام که هربار نادیده گرفته می‌شوم. هر دم که از جایم برخاستم، پتک زمانه چنان بر سرم کوبید که نتوانستم مقاومت کنم و سرم از شدت بی‌رحمی‌اش، گیج رفت و سهمم از همان نیم حرکت، تنها زمین سرد و خاکی شد. هرگاه دستم را برای کمک دراز کردم، چنان پس زد که کبود شد و مجبور به قطعش شدم تا مبادا بار دیگر به سرم بزند از این دنیا کمک بگیرم. این چرخ زمانه چنان مرا دور خویش می‌چرخاند که گویی عروسک خیمه شب بازی‌اش شده‌ام و برای سرگرمی، قصد دارد سرم را گیج بیندازد و بعد از این که حوصله‌اش از بازی دادنم سر رفت، همان جا رهایم کند و مرا با دنیایی درهم پیچیده تنها بگذارد...
حواسم را از دنیای درهم تنیده‌ام به بیرون دادم و همه جا را از نظر گذراندم. گم شدم! نه در خیالاتم، نه در این دنیا؛ در این خیابان های خلوت گم شدم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

81negin

رمانیکی محروم
رمانیکی
شناسه کاربر
106
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-22
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
116
راه‌حل‌ها
1
پسندها
517
امتیازها
148
محل سکونت
خیال افسانه اش

  • #6
• پارت چهارم •
دلگیرم؛ دلگیرم از این کوچه‌ها، از این بن بست‌های به ظاهر تمام شده، از این سنگ فرش‌های کثیف و سرد. دلگیرم از این کوچه‌هایی که درونشان هیچ‌ چیز غیر از ساختمان نیست. کاشانه‌هایی که ظاهری زیبا و مجلل دارند؛ اما فقط مشتی خاکند. از بیرون که می‌نگری، چراغانی و باشکوهند، اما خدا می‌داند که در پس دیوارهای به هم چسبیده‌شان، چه چیزی را کتمان می‌کنند.
دل گیرم از این خیابان‌ها؛ از این مغازه‌های رنگارنگ، از این فروشندگان فرصت‌طلب، از این عابران بی نام و نشان. خسته کننده است عبورشان، کلافه کننده است فریادهای جلب کننده‌شان، زننده‌ است روشنایی خیره کننده‌شان...
نمی‌دانم چه شده است. دیگر مانند سابق به هیچ چیز نمی‌نگرم. گویی همه چیز در نظرم، آن جلوه و شکوه را از دست داده و پوسیده شده؛ از آن همه شعله ی شور و اشتیاق درونم، تنها خاکستر به جا مانده و گویی دیگر قرار نیست از زیر این توده‌ی سوخته، شعله‌ای جدید به وجود بیاید...
آهی که از حنجره‌ام بلند شد، ناخواسته بود. من دلگیرم! دلگیرم از این شهر همیشه شلوغ، از این مردم آزار دهنده، از این مادیات کور کننده، از این هوای آلوده و سمی، از همه...
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

81negin

رمانیکی محروم
رمانیکی
شناسه کاربر
106
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-22
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
116
راه‌حل‌ها
1
پسندها
517
امتیازها
148
محل سکونت
خیال افسانه اش

  • #7
• پارت پنجم •
آه! خسته‌ام؛ خسته‌ام از این نگاه‌های تبدار، از برق چشمان هـ*رز رو، از احساسات ناگهانی، از عشق‌های دروغین...
جالب است، نه؟ می‌گوید:« عاشق شده‌ام! او از روز نخست برای من بوده، نمی‌توانم بدون او زنده بمانم!» فردای همان روز می‌آیی و می‌بینی خبری از آن شخص که ساعتی پیش ادعا می‌کرد برای او ساخته شده نیست و جایش را به تازه واردی دیگر داده. دلیل را که می‌پرسی، می‌گوید:« دلم را زد! نمی‌دانم عاشق چه چیز او شده بودم...»
خنده‌دار است، نه؟ داری در خیالاتت پرسه می‌زنی که سر و کله‌اش پیدا می‌شود. در چشم بهم زدنی، خیال تازه‌ای در سر می‌بافی که هیچ شباهتی با خیالات قبل از او ندارد. آن قدر غرق می‌شوی که متوجه تغییر او نمی‌شوی؛ متوجه نمی‌شوی که آن شخصی که زمانی تو را « خاص » می‌نامیده، اکنون در جست و جوی جلوه‌ای دیگر است. به خودت می‌آیی و می‌بینی آن همه صمیمیت از بین رفته و گویی برایش از روز نخست، غریبه بوده‌ای و در نهایت تو می‌مانی و مشتی خیال به هم بافته شده که به هیچ کار نمی‌آیند...
آخر نمی‌دانم چه چیز این احساسات پوشالی و پوچ، عشق است؟ اصلا عشق یعنی چه؟ یعنی علاقه‌ی شدید قلبی به یک نفر، آن هم نه همه؛ فقط یک نفر! یعنی وقتی نامش را به زبانت بیاوری، قلبت به لرز درآید؛ حتی اگر زشت‌ترین نام دنیا را داشته باشد. یعنی هرگاه چهره‌اش از خاطرت بگذرد، لبخندی تحسین برانگیز بر لبانت بنشیند؛ حتی اگر صاحب چهره‌ای خاص نباشد. یعنی هرگاه او را دیدی یا حتی صدایش را شنیدی، نفست بند بیاید و آرزو کنی که ای کاش زودتر او را بدست بیاوری...
آه! افسوس که عاشقان واقعی را تنها می‌توان در افسانه‌ها و رویاهای کودکانه‌مان پیدا کرد. در این دنیای عاری از احساس و پاکی، نادرند کسانی که به معنای واقعی عاشقند و دلشان تنها یک بار برای یک نفر لرزیده...
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین