. . .

انتشاریافته دلنوشته این سی و یک روز | یکتا یاری کاربرا انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
طلایی
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
نام: این سی و یک روز

نویسنده: یکتا یاری

ساعت پارتگذاری: نامعلوم

《مقدمه》

دلتنگم!
مثل خیلی از روزهای زندگانی‌م
این روزها هیچکس شریک غم و دلتنگی آدم ها نیست، تنها همدم تنهایی ها و بیکسی هایم، یک قلم و چند ورق کاغذ تا نخورده است. اگر روزی کاغذهایم تمام شوند چه کنم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #2
امروز روز چندم است؟
اول؟
دوم؟
سوم؟
چند روز گذشته است؟
به هفته رسیده است؟
شاید ماه ها گذشته است؟
سال چه؟ شاید چندین و چند سال است که گذشته است؟

حساب زمان از دستم در رفته است.
چشمان گود رفتهایی که درون اینه نگاهم می‌کند، یادم می‌اندازد دقایقی طولانی منتظرم مغزم دستور برای شستن صورتم بدهد. آب سرد که بروی صورتم پاشیده می‌شود؛ یادم می‌ندازد امروز، روز دومی است که نیستی.
روز دومی است که رفته ای.

نفسم در سینه حبس می‌شود. باز مغزم از کار می‌ایستد و یادم می‌رود که باید از چهارچوپ توالت خارج شوم. نمی‌توانم، توان حرکت ندارم. روی چهارپایه کوچک می‌نشینم. گردنم نمی‌تواند وزن سرم را تحمل کند. سرم چرا این چنین سنگین شده است؟

آه می‌کشم. نمی‌خوام آه بکشم ولی کنترل رفتارم دست من نیست. بلند می‌شوم. سرم گیج می‌رود و چشمانم سیاهی. با کمک دستانم راه اتاقم را در پیش می‌گیرم و چند بار به در و دیوار می‌خورم.

با در و دیوار برخورد می‌کنم. نه که حواسم نباشه آ! نه! حواسم جمع جمع است، خودم را محکم به در میکوبم به دیوار می‌کوبم تا شاید مغزم به کار بیوفتد. از خواب بیدار شود و فکری به حال خرابم کند. میتواند؟ پوزخند که نه لبخندی بی حال روی لبم نقش میبندد و من درون فریاد میزند.

- نه، نه. نمی‌تواند هیچ‌کاری کند. مسکن حال تو دست مغز نیست که!

روی تخت فرود می‌آیم. من درون راست می‌گوید. دست مغز نیست که دست قلب است. قلبی که افسارم را در دست گرفته و می‌تازاند. بیخیال هر دو می‌شوم. بیخیال می‌شوم و قلم به دست می‌گیرم. قلم به دست می‌گیرم و شروع می‌کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #3
بغض همراه و همدم همیشگی من است. از وقتی به یاد و دارم چه در خوشی و شادی در چه در غم و درد همراهم بوده. همراهم بوده و هیچ‌گونه رهایم نکرده است. چانه لرزانم دهن کجی می‌کند و انگار می‌خواهد بفهماند چقدر بی اندازه ضعیف و نازک نارنجیام. پوزخند می‌زنم. پوزخند؟ نه! بلد نیستم.

لبانی که الکی کج شده اند بیشتر شبیه نیش‌خندی بی‌حال است. نه گریه می‌کنم، نه توان خندیدن دارم.

نمی‌دانم چرا!
من درون فریاد می‌کشد.
- نمی‌دانی؟
و من برعکس او زمزمه می‌کنم.
- نمی‌دانم.

عوض من، او پوزخند زدن را خوب بلد است. لبانش به زیبایی کج می‌شود.

- چطوری بهت بفهمونم؟

و من، حیران فکر می‌کنم《 چی رو؟ چی رو به من بفهمونه؟》

من درون تمامش نمی‌کند. نمی‌دانم نمی‌داند که حالم بد است؟
ادامه می‌دهد:《این مسخره بازی که راه انداختی. عزا گرفتی برای کی؟ برای...》

دیگر گوش نمی‌دهم. شاید هم گوش می‌دهم و نمی‌توانم تحلیل کنم. عزا؟ عزا چرا؟ مگر چیزی تمام شده است؟ دنیا دور سرم می‌چرخد یا من به دور دنیا؟

زانوهایم خم می‌شود. روی زمین می‌نشینم و سرمایش را به عمق وجود می‌برم.
آرام مثل همیشه خطاب به من درون می‌گویم.

- عزا؟ عزا برای چه؟ عزا برای کی؟ عزا گرفتن نداره که، برمی‌گرده.

اشک هایی که روان شده اجازه ادامه دادن نمی‌دهند. موهایم را چنگ و بر سر من درون فریاد می‌زنم.

- چیزی بین ما تموم نشده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #4
اسم حس نفرت انگیزی که الان دارم را چه باید بگذارم؟ دلتنگی؟ عشق؟ ترس؟ انزجار؟
چرا هی سوال می‌پرسم؟ اصلا از چه کسی می‌پرسم؟ از خودم؟ یا از توی خیالی؟ حس بدم نامش هرچی که هست بیش از آنکه دردناک باشد؛ خنده دار است.

آری خنده دار، خنده در گلویم خفه می‌شود. در گلو خفه اش می‌کنم. خنده ایی که آمیخته به بغض و درد و آه است به چه کار می‌آید؟
چند بار گفته بودم. بیخیال می‌شوم. بیخیال حرف زدن با خودم. حتی با خودم هم نمی‌خواهم حرف بزنم. به کجا رسیدم؟ ته خط اول راه؟

از که دارم از تویی خیالی سوال می‌پرسم.
سه روز! سه روز یعنی چند ثانیه؟ یعنی چند دقیقه؟ سه روز کجا و سی و یک روز کجا!
سه روز یعنی سالها سال نوری دلتنگی.
سالها سال نوری دلتنگی. می‌فهمی؟

ای کاش! کاش می‌فهمیدی. نبودنت حتی اگر خودم را گول بزنم که کوتاه و صوری است بیشتر از حد و توانم سخت است.
من درون باز از خواب بیدار شده است.

پوزخند همیشه روی لبش را آرایش می‌کند و تلخ می‌گوید:
- خودت را گول بزنی؟

گول زدن ندارد که! و من میدانم چه می‌خواهد بگوید و جذاب نیست که خودم را بازیچه دست خود کرده‌ام. این‌بار نه وجدانم بلکه خودم، نه زمزمه وار بلکه بلند می‌گویم:
- تقصیر توست، تقصیر تو و نبودنت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #5
اسم، حس نفرت انگیزی که الان دارم را چه باید بگذارم؟ دلتنگی؟ عشق؟ ترس؟ انزجار؟
چرا هی سوال می‌پرسم؟ اصلا از چه کسی می‌پرسم؟

از خودم؟ یا از توی خیالی؟ حس بدم نامش هرچی که هست بیش از آنکه دردناک باشد؛ خنده دار است. آری خنده دار.

خنده در گلویم خفه می‌شود. در گلو خفه اش می‌کنم. خنده ایی که آمیخته به بغض و درد و آه است به چه کار می‌آید؟ چند بار گفته بودم...!

بیخیال می‌شوم. بیخیال حرف زدن با خودم. حتی با خودم هم نمی‌خواهم حرف بزنم. به کجا رسیدم؟ ته خط اول راه؟

از که دارم از تویی خیالی سوال می‌پرسم.
سه روز! سه روز یعنی چند ثانیه؟ یعنی چند دقیقه؟ سه روز کجا و سی و یک روز کجا!
سه روز یعنی سالها سال نوری دلتنگی. سال ها سال نوری دلتنگی. می‌فهمی؟

ای کاش!
کاش می‌فهمیدی. نبودنت حتی اگر خودم را گول بزنم که کوتاه و صوری است بیشتر از حد و توانم سخت است. من درون باز از خواب بیدار شده است.

پوزخند همیشه روی لبش را آرایش می‌کند و تلخ می‌گوید:
- خودت را گول بزنی؟ گول زدن ندارد که!
و من می‌دانم چه می‌خواهد بگوید و جذاب نیست که خودم را بازیچه دست خود کرده‌ام.
اینبار نه وجدانم بلکه خودم، نه زمزمه‌وار بلکه بلند می‌گویم:
- تقصیر توست، تقصیر تو و نبودنت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #6
بوی قهوه ترک تلخ به مشامم می‌ر‌سد. مطمئنم هیچ مسکنی به گرد پای قهوه هم نمی‌رسد. روی کاناپه آبی رنگ می‌نشینم و قهوه در دست مشغول نوشیدنش می‌شوم.
نمی‌خواهم در فکر خیال پوچم غرق شوم.

تلفن به کمکم می‌آید. صدای زنگش از جیغ کلاغ هم بدتر است. اسم هانا روشن و خاموش شد. صدای همیشه پر شورش در گوشم پخش و در سرم اکو می‌شود‌

- یکی یدونه ما چطوره؟

می‌خنده ام. لوس و غیرطبیعی!

- خوبم عزیزم! تو چطوری؟

می‌دانم که اخم کرده است. ادایم را در می‌اورد.

- خوبم عزیزم! معلومه یه چیزیت هست.

این‌بار اندکی واقعی‌تر از قبل می‌خنده ام.

- چیزیم نیست. چه خبر؟

دوباره پر شور می‌شود و یادش می‌رود حالم خوب نیست.

- بگو چیشده.
- چی‌شده؟

جیغ کوتاهی در تلفن می‌کشد که مجبور می‌شوم گوشی را از گوشم دور کنم.

- باهاش قرار شام گذاشتم.

قهوه‌ام را می‌نوشم و بی حرف منتظر می‌شوم.

- گفت امشب بریم بیرون، وای یکتا نمی‌دونی چقدر هیجان دارم.

پوزخند نمی‌زنم، بلد نیستم.

- خوش‌بگذره گلی.

بدجنس می‌شوم و ادامه می‌دهم.

_ این یکی چندمیه؟

می‌خندد و اصلا برایش مهم نیست که تیکه انداخته‌ام.

- نمی‌دونم. حسابش از دستم در رفته. راستی تو نمیای؟

نمی‌گذارد جواب دهم.

- بگو که میای.
خودش را لوس می‌کند. مثل گربه سفید پشمالو خاله پرند!

- نه هاناجان. تو برو، خوش‌بگذره عزیزم.
نفسش را کلافه بیرون می‌دهد. اصرار نمی‌کند. می‌داند بی فایده است.

- باشه. پس منم برم حاضربشم. شب برات تعریف می‌کنم چی‌شد.

آرام خداحافظی می‌کنم و تلفن را گوش هایی روی مبل های سلطنتی می‌اندازم.

چطور می‌تواند هر روز با یکی باشد؟ اینقدر طبیعی است برایش؟ مثل او بودن افتخار است؟ حداقل برای من یکی نه. درون بالکن روی تاپ می‌نشینم. چشمانم را می‌بندم و به دور از غم و غصه موزیک پلی می‌کنم و می‌خوانم.

- اگه بارون بازنه
...اخه اگه بارون بزنه...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #7
بهار و تابستان را دوست ندارم. سرما، برف و باران با روحیه ام سازگارتر است. کاش باران ببارد. باران ببارد و دلتنگی را با خود بشوید و ببرد.

سعی می‌کنم موهای بهم ریخته ام را زیر شالم مرتب کنم. پوشه سبز رنگ را درون کوله می‌اندازم و شالم را کمی جلو می کشم. من درون پشت و سر هم حرف می‌زند و قصدش دیوانه کردنم است. هرچقدر هم که صدای موزیک را زیاد میکنم فایده ندارد.

حتی گرمای دیوانه کننده سر ظهر هم نمی‌تواند من درون را وادار کند بیخیالت شود.
نمی.خواهم به حرف هایش گوش کنم. مجبورم می‌کند.

- الان اصلا کجاست؟ من که میگم همه حرف هاش بهونه است. دخترجان چرا نمی‌فهمی داره می‌پیچونتت؟ آخرش از دستت سر به بیابون میذارم، اصلا شاید پای یکی دیگه در میون باشه.

خنده ام می‌گیرد. نمی‌تواند جلوی خنده ام را بگیرم. حالا هرکس در خیابان مرا در این حال ببیند؛ بی شک فکر می‌کند دیوانه هستم.
هستم دگر نیستم؟! نفسم را محکم بیرون میدهم. روی یکی از صندلی های ایستگاه اتوبوس می‌نشینم و منتظر می‌شوم.

صدای خواننده بدون انکه توجه ایی به آن داشته باشم پخش می‌شود. صدای بوق اتوبوس رعش به تنم میایتدازد و اجازه نمیدهد در فکر ک خیالت غرق شوم. سوار می‌شوم. روی صندلی می‌نشینم و سرم را به شیشه تکیه می‌دهم.

در ذهنم قامت میبندی و فکر میکنم خیلی دوری. خیلی، خیلی دور! کجایی؟ آنسوی رنگین کمانها؟ همان جایی که در قصه ها می‌گویند گنج نهفته است. افکار بچگانه ام را پس میزنم؛ خندهام را میخورم و سعی میکنم عادی رفتار کنم تا در خانه آغاجان سوژه دست کسی ندهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 20 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #8
برخلاف دیگر روزها خانه آغاجان خلوت و بدون هیاهو بود. آرام و آرام و زیادی آرام!
درخت ها پر از شکوفه های رنگارنگ بود، مانند تمام بهار هایی که سر کرده ایم. درخت آلوچه و گوجه سبز، میوه داده اند و توت هایی که روی زمین ریخته است؛ گواه می‌دهد که قرار تست یک دل سیر میوه های خوشمزه بخوریم.

لبخند می‌زنم و به سمت آغاجان میروم. در آغوشش میکشم و عطر خوشش را به ریه. گونه گوشتالویش را می‌بوسم و اجازه میدهم موهای را نوازش کند.

- خوش اومدی دخترم.
- قربون آغاجونم. چه خبرا جیگر؟!

اخم می‌کند ولی نمی‌تواتد جلوی خنده اش را بگیرد. ارام پشتم میکوبد و می‌گوید:
- برات آش شله قلم کار درست کردم؛ بریم تا سرد نشده.

می‌خنده ام! بعد چند روز طبیعی تر و عادی تر از قبل، روی مبل های راحتی می‌نشینم و به قناری هایی که درون قفسن نگاه می‌کنم.
همیشه از پرنده ها می‌ترسیدم و نمی‌دانم علتش چیست! و تو پرنده ها را دوست داری.
بازهم تو، اشک درون چشمانم حلقه می‌بندد؛ با سرعت خود را به توالت می‌رسانم و چشمانم را می.شویم.

من درون را ساکت می‌کنم و به سمت آغاجان می‌روم.

- به به مهلقا خاتون چه بویی راه انداختی، چه آشی! دست شما درد نکنه.

لبخند به لب میاره.

- نوش جانت عزیزم. بخور که برقم باغچه نگاهمون می‌کنه.

ظرف آش را در دست می‌گیریم؛ اینجا تنها محلی است که می‌توانم بدون هیاهو و دلمردگی ساعت ها را بگذرانم. می.توانم اما فکر تو که از سرم خارج نمی‌شود.
غم دلتنگی هم کمرنگ نمی‌شود. چشم از پنچره باغچه می‌گیرم و مشغول خوردن آشم می‌شوم. آغاجان ضبط کوچک مخصوصش را روشن میکند و صدای موزیک بی کلامی فضا را پر می‌کند.

ظرف ها را که جمع می‌کنم، لباس هایم را عوض میکنم و به سمت باغچه پر می‌کشم.
روی تخت منتظر آغاجان می‌شوم.

- دلت برایم تنگ شده؟! دوست داری تمام کنیم این حال خراب را؟! پس چرا هیچی نمیگی!

نفسم را کلافه خارج می‌کنم. چرا نمیتونی یک ساعت بدون فکر کردن به تو بگذرانم.
کاش راحت بگی دوسم داری. من درون از خواب بیدار شده. خمیازه می‌کشد؛ صدای اوهم گرفته است.

- یکتا! یکم به خودت زمان بده. جفتتون به این جدایی نیاز دارید.

متعجبم! من درون طرفت را گرفت. پوزخند که بلد نیستم همان نیشخند معروف را میزنم و به سمت باغچه میروم. آب پاش دسته قرمز را برمیدارم. با آب حوض پرش می‌کنم، لبه حوض می‌نشینم و به شمعدونی گوچک آب می‌دهم.

اگر تو بری شمعدونی هه دق می‌کنند!

آغاجان همراهم می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #9
قطرات آب روی گلبرگ های قرمز شمعدانی ها می‌نشینند. زیباتر از گل شمعدانی هم داریم؟ نداریم.

شمعدانی دوست داری؟
یکی باید برات بکارم. باید یادت بمونه هر روز آبش بدی. ایده خوبیه شمعدونی. هر وقت بری سر وقتش یاد من می‌افتی. اگر دیگری هات بذاره.
صدای آقاجان اجازه نمی‌دهد؛ بیشتر در خیالم باهات صحبت کنم.

- چی با خودت ریز_ ریز حرف میزنی دختر؟!

لبخند غمگینم را با نگاه تیزش شکار میکند.

- هیچی آقا جون.
- بخون مادر! راحت باش.

درون دستم آب می‌گیریم و و روی گلدان می‌ریزیم.

اگه تو از پیشم بری، سر به بیابون میزارم!
هرچی گل شقایقه، رو خاکِ مجنون میزارم
اگه تو از پیشم بری، من خودم رو گم می‌کنم!
یه عمر تو رو شرمنده ی حرف های مردم می‌کنم.

اگه تو از پیشم بری شمعدونی ها دق می کنن!

شکایت عشقِ تورو به مرغ عاشق می‌کنن
اگه تو از پیشم بری…
پنجرمون بسته میشه
یه دل با صدتا آرزو؛ از زندگی خسته میشه!

سر تکان میرها با ریتم. خنده ام می‌گیرد؛ مادر بزرگ مهربانم چه عالمی برای خود دارد.
بغلش روی تخت می‌نشینم و می‌خوانم.

اگه بری؛ همه میگن عشق من و تو هوسه!
بیا بمون نشون بدیم، که عشق ما مقدسه.
اگه بری میگن دیدی این آخر و عاقبتش؟!
حالا بیا درستش کن!
به کی بگیم صداقتش؟
اگه تو از پیشم بری شمعدونی ها دق می‌کنن!
شکایت عشقِ تورو به مرغ عاشق می‌کنن.

او هم با صدای پیر و مهربان دلنشینش همراهیم می‌کند.

اگه تو از پیشم بری شمعدونی ها دق می‌کنن!

شکایت عشقِ تورو به مرغ عاشق می کنن
اگه تو از پیشم بری.

پنجره امون بسته میشه، یه دل با صدتا آرزو؛ از زندگی خسته میشه!

قناری ها و بلبل ها هم همراهمان می‌شود. آنها به زبان خود می‌خوانند. می‌فهمی؟
اگر تو از پیشم بری شمعدونی ها دق می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users

Yekta

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
51
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
13
نوشته‌ها
188
پسندها
1,113
امتیازها
138
محل سکونت
BiR

  • #10
روی تخت فرود میایم. هدفون را از روی گوش برمی‌دارم. تره موهای فر را از جلوی چشمم کنار می‌زنم. نیم‌خیز می‌شوم و تلفنم را برمی‌دارم. نه پیامی نه تماسی. منتظرم! چرا پیام نمیدی؟ چرا زنگ نمی‌زنی؟ چشمانم را می‌مالم. باز هم اشک!

لب زیرینم را گاز می‌زنم تا جلوی لرزیدن چانه‌ام را بگیرم. نمی‌خواهم قضاوتت کنم.
سنگدلی، سنگدلتر از آن که فکرش را کنی.
حالم بده نمی‌فهمی؟ حس نمی‌کنی؟ الان چیکار می‌کنی؟ خوشحالی؟ یا مثل من حالت گرفته است؟

پتو را کنار میزنم. هوا گرم است و گرما اذیتم می‌کند. دست و دلم به هیچ کار نمی‌رود. عکست را زوم می‌کنم. ناخداگاه لبخند می‌زنم.
مادر وارد اتاق می‌شود.

سریع تلفن را گوشهایی می‌ندازم و کتاب برمی‌دارم؛ اما به اندازه کافی فرز نبودم.

- نمی‌خوای بخوابی؟

زیر پتو می‌خزم. نفسم بالا نمیاید.

- می‌خوابم! برق رو خاموش کن.

برق را خاموش می‌کند. نرفته است. به چهارچوپ تکیه داده و نگاهم می‌کند. درخود جنین وار جمع می‌شوم. بغلم کن. در خیال، در خواب و رویا! عطر جنگل نیمه سوخت کاج را بزن و در آغوشت فشارم بده. بگذار در خواب اندکی آرامش بگیرم.

چشم که روی هم می‌گذارم، خوابم می‌گیرد.
چشمانم درد می‌کند. سرمم درد می‌کند. درمان این درد کار مسکن و قرص و دارو نیست.
خواب شاید حالم را تسکین ببخشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین