. . .

تمام شده داستان خنده‌های تو | Mahsa83(M.M)

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. جوانان
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
img_20230908_135024_098_uxnl.jpg
نام اثر: خنده‌های تو

نویسنده: Mahsa83(M.M)
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @لبخند زمستان

خلاصه:
نمی‌دانم چه کنم! دوری از او مانند خنجری راه به راه، قلبم را نشانه می‌گیرد و دردش وجود زخمی‌ام را می‌لرزاند. او را قلباً دوست می‌دارم؛ اما با مخالف‌ها‌ چه کنم؟! با درد هجران‌ِ خود چه کنم؟! و اینک آن وسط ذهنم را، یک چیز درگیر کرده است... آیا در این مسیر عاشقی تنهایم یا نه!
مقدمه:
پا به پای روزگار، عمرم گذشت
عشق او، بر قلب بی‌تابم نشست
چشم من با دیدنش شد م×س×تِ م×س×ت
عقل و هوشم را گرفت و رخت بست
از قضا معشوق من بیمار گشت
دست سرد مرگ به عشقم داد دست
جسم من با مرگ او، از هم گسست
قلب من مانند یک قلک شکست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,353
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
598
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,484
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #3
راوی آلارا:
با حرص کوله پشتی سورمه‌ای رنگش را جا‌به‌جا کرد و به سمت خانه به راه افتاد، نوک بینی‌اش از سوز سرما سرخ شده و بغض راه گلویش را سد کرده بود. از زندگی‌اش خسته شده بود و دلش می‌خواست یک روز که از خواب بیدار می‌شود همه چیز آن‌طور که دلش می‌خواهد پیش برود.
مگر او از این زندگی چه می‌خواست؟ چرا نمی‌گذاشتند که او و سهیل به هم برسند؟ یعنی این‌قدر سخت بود؟ او عاشق سهیل بود و هر دوی آن‌ها هم می‌خواستند که به هم برسند؛ اما مشکل آن‌جا بود که خانواده‌هایشان نمی‌گذاشتند که رویای این دو عاشق به حقیقت بپیوندد. کتاب قدیمی با جلد سورمه‌ای رنگ که سهیل به او داده بود و خیلی دوستش داشت را به سینه‌اش فشرد و با آستینش اشک‌هایش را پاک کرد. نفس عمیقی کشید و چند قدم مانده بود تا به خانه برسد، دستی به سر و صورتش کشید تا مادرش متوجه نشود که گریه کرده و سپس مجدد به راه افتاد... .
کلید خانه را از جیبش بیرون آورد و درب را باز کرد؛ سپس به داخل خانه رفته و درب را بست‌. نیم بوت‌های چرم قهوه‌ای‌اش را از پا در آورده و کلید را بر روی جا کفشی که با فاصله نه چندان از درب خانه قرار گرفته بود گذاشت و از دو پله‌ای که جلوی درب قرار داشت و به پذیرایی ختم می‌شد، بالا رفت، همین که سرش را بالا آورد مادرش را روبه‌رویش دید. سلام کرد و از کنارش رد شد و به اتاقش رفت.
خستگی از سر و رویش می‌بارید و حوصله‌ی سوال پیچ شدنش توسط مادرش را نداشت، با کلافگی کتابش را روی میز گذاشت و بر روی تخت تک نفره که متعلق به خودش بود نشست و دقایقی بعد بر روی تخت دراز کشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
598
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,484
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #4
چشم‌هایش را روی هم گذاشت؛ اما مگر فکر به سرنوشت‌شان می‌گذاشت که راحت بخوابد؟ پوف کلافه‌ای کشید و به پهلو دراز کشید، بی‌خیال خوابی که دیگر به چشم‌هایش نمی‌آمد شد و از روی تخت برخاست. به سمت کمد رفت، لباسش را با تونیک قرمز و ساپورت مشکی عوض کرد. شال مشکی رنگش را سر کرد و از اتاق خارج شد، جلوی در خانه از داخل جاکفشی، بوت‌های نسبتاً بلندش که زیر زانوهایش بود؛ به رنگ مشکی را به پا کرد و پالتو مشکی‌ِ خز دارش را پوشید، از خانه خارج شد. دلش برای سهیل‌اش تنگ شده بود! آهی از ته دل کشید و به سمت خانه‌ خرابه که با سهیل آن‌جا قرار می‌گذاشتند حرکت کرد. دستی به موهایش کشید و آن‌ها را مرتب کرد، با این‌که از این وضع خسته شده بود؛ اما برای هر بار دیدن سهیل بی‌طاقت بود و دلش می‌خواست که مدام در کنارش باشد؛ ولی مگر می‌شد؟ ای کاش پدر و مادرشان راضی می‌شدند تا آن‌ها با هم ازدواج کنند. آهی کشید و به فکر جستن راه چاره شد. باید حداقل یک راه باشد تا پدر و مادرشان راضی شوند؛ اما چه راهی؟ آن‌ها می‌خواستند او را به پسر عمویش بدهند، آن هم چون سهیل نه پول دارد و نه از خانواده‌ای مذهبی است. آن‌ها فقط به‌خاطر پول می‌خواستند که او با پسر عمویش ازدواج کند؛ اما رضایت او چه؟ ازدواج که یکی دو روز نیست، یک عمر است. بی‌خیال این افکار که به نظرش فکر کردن به آن‌ها مزخرف بود، شد و به جای خالی پاتوق‌شان نگاهی کرد. پس چرا سهیل نیامده بود؟ او که همیشه قبل از آلارا به این‌جا می‌آمد، پس اکنون کجا بود؟ پوف کلافه‌ای کشید و از جیب پالتویش موبایلش را بیرون آورد و شماره‌ سهیل را گرفت. بوق اول، بوق دوم، بوق سوم و... چرا پاسخ‌گو نبود؟ او که همیشه به بوق اول هم نرسیده تماسش را جواب می‌داد؛ اما اکنون چرا این‌گونه شده است؟ چرا امروز همه چیز عجیب شده بود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 15 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
598
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,484
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #5
بی‌خیال خواست به خانه بازگردد که سهیل را درست در یک قدمی‌اش دید و همین فاصله نزدیک باعث شد که آلارا دو قدم عقب برود و با اخم لب باز کند.
- چرا دیر اومدی؟ چرا این‌جوری میای پشت سرم؟ قصد کشتنم رو...
سهیل دستش را بر روی دهان آلارا گذاشت تا بیش‌تر از این چیزی نگوید، دلش برای دلبر زیبایش خیلی تنگ شده بود و به‌خاطر خانواده‌ها کمی دیرتر یک‌دیگر را می‌دیدند. همان‌گونه که در چشم‌های آبی دلبرش خیره شده بود لب زد.
- هیس! داری زیاده‌روی می‌کنی جوجه.
آلارا که دیگر نفسش بند آمده بود، دست سهیل را گاز گرفت و بلافاصله پس از کشیدن چند نفس عمیق رو به سهیل با اخم گفت:
- اول که نمیای و بعد هم که میای قصد خفه کردنم رو داری؟
سهیل با چشم‌های گشاد شده به آلارا زل زده بود، این رفتار را هیچ‌وقت از او ندیده بود و برایش تازگی داشت؛ اما او از موضوع دیگری عصبانی بود یا فقط چون کمی دیرتر به دیدنش آمده بود؟ نفس عمیقی کشید و به چشمان دریایی‌اش خیره شد. چشم‌هایش دلش را زیر و رو می‌کرد و امان از عشق بین این دو عاشق که از بخت بد، پدر و مادرشان اجازه نمی‌دادند که به هم برسند و این مسئله هر دوی آن‌ها را پریشان کرده بود؛ اما زمانی که در کنار هم بودند دیگر حواسشان به هیچ‌چیز نبود جز معشوقه‌شان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • پوکر
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
598
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,484
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #6
از پدر و مادرشان ناراحت بودند؛ زیرا باعث دیدارهای یواشکی‌شان شده بودند. قبلاً هر زمان که می‌خواستند به دیدن یک‌دیگر می‌رفتند اما از وقتی که خانواده‌شان فهمیدند همه چیز به هم ریخت. سهیل و آلارا می‌خواستند که همه بدانند زن و شوهر هستند و حتی پدر و مادرشان هم راضی باشند؛ ولی آن‌گونه که می‌خواستند پیش نرفت. همه چیز برعکس انتظارشان پیش می‌رفت، پدر و مادرشان راضی نیستند که با هم باشند و ازدواج مخفی که اگر می‌فهمیدند هر دوی آن‌ها را می‌کشتند. نگاه‌ش در چشم‌های رنگ شب و زیبای سهیل قفل شده بود و همین کافی بود؛ تا بغضی که از صبح راه گلویش را گرفته بود بالاخره بشکند و اشک‌هایش جاری شود. سهیل با نگرانی او را در آغوش کشید و همان‌گونه که کمرش را نوازش می‌کرد تا آرام شود، روی موهایش ب×و×س×ه‌ای کاشت.
- قربونت برم چرا گریه می‌کنی؟ هر کسی اشکت رو در بیاره خودم حسابش رو می‌رسم.
آلارا همان‌طور که بغض نشسته میان دیواره‌ گلویش را قورت می‌داد، گفت:
- خیلی دوست دارم!
- من هم خیلی دوست دارم چشم قشنگ من، حالا هم اشک‌هات رو پاک کن و اون مرواریدها رو هدر نده.
بعد از اتمام جمله‌اش اشک‌های دلبرکش را از روی گونه‌اش پاک کرد و همان‌طور که دست سرد آلارا را در دستش می‌گرفت روی موهایش را بوسید و شروع به قدم زدن کردند.
آلارا همان‌طور که سرش را پایین می‌انداخت رو به سهیل گفت:
- سهیل! اگه نذارن کنارت باشم چی؟
سهیل او را به آغوش کشید و همان‌گونه که به راه‌شان ادامه می‌دادند گفت:
- هیس! دیگه از این حرف‌ها نزنی‌ها، تو نباشی من هم نیستم‌.
-چه خوبه که دارمت!
- اوهوم، من هم تو رو.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
598
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,484
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #7
دم عمیقی از هوا گرفته و بعد از ثانیه‌ای مکث، لب زد.
- سهیل!
- جونِ سهیل!
موهای بیرون آمده‌اش را به زیر شال هدایت کرده و مجدد گفت:
- من نمی‌خوام به اون خونه برگردم.
- قربونت برم من، نری همه چیز بدتر میشه اما بهت قول میدم خیلی زود بیام پیشت.
درحالی که لبخند را به لب‌های رژ خورده و صورتی‌اش هدیه می‌داد، لب گشود:
- قول میدی؟
- قول میدم!
آهی کشید و خودش را بیشتر در آغوش سهیل پنهان کرد.
- من دیگه برم.
- باشه، تا خونه می‌رسونمت.
بی‌حرف دست در دست یک‌دیگر به سمت خانه‌ی پدر آلارا حرکت کردند، پس از گذشت چند دقیقه به خانه آن‌ها رسیدند. سهیل بدون توجه به مکانی که در آن بودند آلارا را در آغوش کشید و ب×و×س×ه‌ای روی موهایش کاشت و سپس او را از خود جدا کرد.
هیچ‌یک دوست نداشتند از هم جدا شوند؛ اما چاره‌ای جز دوری نداشتند، آلارا با بغضی که راه نفس کشیدنش را گرفته بود کَفِ دست سهیل را بوسید و سپس با صدایی که سعی در کنترل لرزش آن داشت گفت:
- مراقب خودت باش.
- هیس! نبینم گریه کنی‌. اشک‌هات شیشه عمر منِ، با هربار اشک ریختن عمر من هم کم میشه.
آلارا که کمی آرام شده بود، لبخندی بر لب نشاند و پس از تر کردن لب‌هایش با زبان، گفت:
- خیلی دوست دارم!
- من هم دوست دارم.
- خیلی خب من دیگه برم.
آلارا به سمت خانه حرکت کرد و اما سهیل تا لحظه ورودش به خانه او را با چشم‌هایش بدرقه کرد و سپس به سمت خانه به راه افتاد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
598
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,484
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #8
***
راوی سهیل:
بعد از آن‌که آلارا به داخل خانه رفت، به سمت خانه‌ کوچک و نقلی‌شان حرکت کرد. دستش را به درون جیبش برد و سپس پس از بیرون آوردن کلید درشت و طلایی رنگ خانه، کلید را در قفل چرخانده و وارد خانه شد‌. مادرش درحال پختن نان بود و بوی نان تازه در محیط پیچیده و کمی گرسنه‌اش کرده بود.
از مادرش ناراحت بود مخصوصاً از پدری که اجازه نمی‌داد او و آلارا با هم ازدواج کنند. بی‌خیال نگاه کردن به مادرش که درحال پخت نان بود شده و به سمت اتاقش قدم برداشت، دستش را روی دست‌گیره درب اتاق گذاشت و خواست وارد اتاق شود که مادرش صدایش زد.
- سهیل؟!
سهیل که در همان صورت بین درب اتاق و سکوی کوچک و زیبا ایستاده بود، خواست بگوید «جانم» اما با این حساب منصرف شد و لب زد.
- بله!
- لجبازی نکن مادر، من و پدرت خیر و صلاح تو رو می‌خوایم. دو روزِ هیچی نخوردی، نون پختم حداقل یکم از این نون بخور.

- نمی‌خوام.
بدون هیچ‌گونه صحبت دیگری به اتاقش رفت، روی تخت دراز کشید و سعی کرد کمی بخوابد؛ اما مگر خواب به چشم‌هایش می‌آمد؟ ذهنش درگیر آلارا و سرنوشتی که مشخص نبود که چه برایشان رقم خواهد زد، بود و دلش می‌خواست همه‌ مشکلات حل شوند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • پوکر
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
598
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,484
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #9
خسته از این همه جنگیدن و در آخر هم هیچ به هیچ می‌شد، خسته بود و دلش می‌خواست همراه با آلارا به دور دست‌ها بروند. کلافه هوفی کشید و ساعد دستش را بر روی چشم‌هایش گذاشته تا بلکه در تاریکی که ایجاد می‌شود خوابش برود که موفق هم شد.
***
راوی آلارا:
قطره اشکی از لبه‌ی چشم‌های مانند اقیانوسش، آرام بر روی گونه‌اش چکید، دیگر خسته بود. خسته از آدم‌هایی که هر کدام جداگانه برای زندگی او و سهیل تصمیم می‌گرفتند، خسته از آدم‌هایی که هرچه می‌گفت باز هم حرف، حرف خودشان بود، خسته از آدم‌هایی که جز خودشان به هیچ چیز دیگری اهمیت نمی‌دهند؛ اما ظرهرشان با باطن آن‌ها متفاوت است. خسته از همه چیز شده بود و تنها دلش می‌خواست همراه با سهیل به جایی بروند که هیچ بنی بشری نتواند آن‌ها را پیدا کند. تمام تنش درد می‌کرد و تنها بر روی تخت می‌توانست داراز بکشد و اشک بریزد، پدرش فقط کتکش نزده بود که دقایقی پیش آن را هم انجام داد.
آخر گناه او چه بود؟ عاشقی جرم بود؟ چرا سرنوشتش این‌گونه نوشته شده که فقط درد بکشد؟ برخی از انسان‌ها معتقدند که خدا هرکس را دوست دارد، به او درد و رنج می‌دهد تا هم در آزمون الهی سربلند شود و هم بتواند از پس زندگی‌ش بر بیاید. اما او این‌گونه دوست داشتن را نمی‌خواست. همین!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
598
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,484
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #10
کاش می‌شد همراه با سهیل فرار می‌کردند؛ اما کجا می‌رفتند؟ چه می‌خوردند؟ کجا می‌خوابیدند؟ پوف کلافه‌ای کشید و به کبودی‌های روی بدنش خیره شد. درد داشت و حتی خون چکه می‌کرد؛ اما پدرش از سنگ شده بود و جز حرف خودش هیچ‌چیز را قبول نداشت. بغضِ گلویش، راه نفس کشیدنش را گرفته بود؛ حتی با وجورد اشک‌هایی که ریخته بود همراه با خون بر روی بالشت چکیده بود و زخم‌هایی که از دردشان نمی‌دانست که چه کند. اصلاً کاری جز اشک و آه و ناه از دستش بر می‌آمد؟ هیچ‌کار! هرچند اطرافیانش عشق و علاقه به سهیل را برایش ممنوع کرده بودند. دلش می‌خواست در کنار عشقش باشد، در کنار همسرش، دلیل نفس‌هایش، کسی که وقتی نزدیکش می‌شد ضربان قلبش هزار برابر می‌شد. حیف که هیچ‌کس درکش نمی‌کرد و صد حیف دیگر. با آن‌که از درد به خود می‌پیچید، چشم‌هایش را روی هم گذاشت تا حداقل بخوابد و چیزی حس نکند. اگر سهیل می‌فهمید خون به پا می‌کرد و خانواده‌ها نیز حتماً هر دوی آن‌ها را می‌کشتند‌، طولی نکشید که با هر بدبختی و دردی که بود بالاخره چشم‌هایش گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین