. . .

تمام شده داستان حسادت خونین | مرضیه کاویانی پویا

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. جنایی
عنوان: حسادت خونین
نویسنده: مرضیه کاویانی پویا
ژانر: جنایی

خلاصه:

او بود وآرزوهای که برای فرشته هایش داشت ،وچقدر حس خوشبختی میکرد.
برای وجودشان امانمی دانست که تمامش حسرت می شود؛تمامش عکس می شود وخندهایشان را فقط می تواند در قاب عکس مشاهده کند .
داستان براساس حقیقت است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #11
پارت نهم

باشنیدن حرف های مادرش گفت ،باشه مامان ولم کن خسته ام .اما مادرش ول کن نبود که ادامه داد :مردم شانس دارن .اون رونیکا روببین وقتی مادرش سرکار همه کارها با اونه از پختن غذا بگیر تاجارو زدن .بعد تو هیچی بلد نیستی که دلم بهت خوش باشه .الینا باشنیدن حرف های مادرش عصبی شد گفت :ولم کن هی اسم اونو نیار چرا منو باهاش مقایسه می کنی ؟.بعداز این حرفش خواست سمت اتاق بره که مادرش گفت :چیه بهش حسودیت شد ؟اما من جای تو باشم به جای حسادت ازش الگو می گرفتم .الینا عصبی سمت اتاقش رفت و در را محکم روی هم کوبید که مادرش متاسف باخود زمزمه کرد بچه هم بچه های قدیم،

الینا که حسابی عصبی شده بود سمت موبایلش رفت اونو روشن کرد وشر‌وع به گشتن توی اینترنت کرد وسعی کرد خودش با دیدن فیلم آروم کنه.

که توجهش به عکسی جلب شد .اونو خوب نگاه کرد بنر یه فیلم تبلیغاتی بود که فیلم در مورد یک قاتل بود .بادیدن موضوعی که داشت تصمیم گرفت که فیلم دانلود کن .پس شروع به گرفتن فیلم کرد و وقتی دانلود فیلم تمام شد شروع به تماشایی فیلم کرد .

فیلم در مورد یک انتقام بود ویک فرد باکشتن شخصی که ازش متنفر بود از اون انتقام گرفت بود .

موضوع فیلم برای الینا خیلی جذاب بود که با هربار دیدنش لبخند میزد و خودش را جای قاتل تصور می کرد. و خودش رو آروم می کرد.با هربار تصور کردن صحنه های که دیده بود ، ویا می خواست ببینه !





بالاخره شب رسید وانتظار آراد به پایان رسیده بود.وقرار بود شب بیرون برن ..
 
آخرین ویرایش:

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #12
پارت دهم ...
آراد زودتر از همه حاضر شده بود .ومدام رونیکا و مادرش هم صدا‌ می زد.رونیکا با صدای نسبتا بلند گفت ،آراد چقدر عجله داری تو. خب صبر کن دیگه .آراد که صدای عصبی رونیکا رو شنید ریز ریز خندید چیزی نگفت؛ که چند دقیقه بعد رونیکا ومادرش هم آماده شدند. و حالا هرسه آماده رفتن بودند .سمت بیرون رفتند وبعد از پوشیدن کفش آراد گفت :رونیکا تا کنار ماشین مسابقه بدیم؟ ببینم کی زودتر می رسه. بااین حرفش رونیکا نخودی خندیدگفت :باشه و خودش زودتر دوید که آراد هم پشت سرش دوید و مدام می گفت ،واقعا که تو جـ×ر زدی .
رونیکا زودتر به ماشین رسید که آراد ناراحت گفت ،تو نشمردی بردت قبول نیست .بااین حرفش رونیکا خندیدگفت :نخیرهم مسابقه دو بود و سرعت عمل مهم بود؛آراد ناراحت سرشو پایین انداخت. و رونیکا که حس میکرد آراد نزدیک که گریه کنه سمتش خم شد اونو بغل گرفت گفت ،داداشی تو که معلومه از من سریع تر می دویی ومنم چون میدونستم میبازم جـ×ر زدم پس می ببخشی منو ؟بااین حرفش آراد سر حال آمدو گفت ،باشه که رونیکا لبخندی زد و همون لحظه مادرش هم پایین آمد و دست هاشو بهم کوبید گفت :خب دیگه وقت خوشگذرونی بپرید که بریم .بااین حرفش آراد ورونیکا بالا پریدند گفتند :هورا ،بعد از اینکه سوار ماشین شدند واز کوچه خارج شدند .رونیکا ضبط ماشین روشن کرد وبعد از بالا پایین کردن ضبط روی آهنگی که می خواست استوپ کرد .وشر‌وع کرد به خوندن باهاش که مادرش وآراد هم شروع به همراهیش کردند ؛واون لحظه مادرش در کنار بچه هاش داشت بهترین حس هارو تجربه می کرد .
 
آخرین ویرایش:

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #13
پارت یازدهم

وقتی که رسیدند با خنده از ماشین پیاده شدند. وبه سوی شهربازی رفتند .وارد که شدند آراد روبه مادرش گفت :مامان اول بریم ساندویچ بگیرم و بعد بریم بلیط بگیریم ؛مادرش لبخندی زد گفت ،باشه عزیزم همین کارو می کنیم وبعد هرسه به راه افتادند ،بعد ازخوردن غذا سمت دکه بلیط فروشی رفتند‌. واول از همه تصمیم گرفتن سوار چرخ فلک بشن .بعداز گرفتن بلیط توی صف ایستادن وحدود ده دقیقه ای توی صف موندن ووقتی که نوبتشون آمد سوار شدند .چرخ فلک شروع به حرکت کرد و صدای جیغ بچه ها بود که فضا را پر کرده بود. وجیغی که از سر ذوق و شادی بودشنیدنش دلنشین بود .بعداز اینکه از چرخ فلک پیاده شدند آراد گفت :خیلی خوب بود کاش می تونستیم تا فردا سوار بشیم .با این حرفش رونیکا گفت ،یعنی نمی خوایی چیزایی دیگه هم تجربه کنی ؟بااین حرفش آراد گفت:چرا اما خیلی کیف داد چرخ فلک سواری بااین حرفش مادرش هم خندید گفت ،خدایش خوب بود اما من کنارش ترسیدم نکنه شما بیفتید ؛بااین حرفش رونیکا ابروی بالا انداخت گفت :مارو دستم کم گرفتی مامان .مادرش که از این حرکت رونیکا خوشش آمد بود. باحالتی جدی گفت ،حالا که فکر می کنم بیشتر ترسم بابت خودم بودبااین حرفش دوباره هرسه خندیدند .
تا آخر شب شهربازی موندن وبعد آماده رفتن شدند .وقتی که سوار ماشین شدند آراد همون اول خوابش برد اما رونیکا که خوابش نمی آمد .شیشه را پایین آورد واز پنجره به بیرون خیره شد.وبافکر به امشب لبخندی زد ....
با صدای آلارم گوشی از خواب بلندشد ونگاهی به ساعت کرد .بلند شد وسمت دستشویی رفت.وقتی که دست صورتش را شست بیرون آمد ولباس هایش را پوشید وبعدنگاهی به ساعت انداخت دیرش شده بود.سمت آرادو رونیکا رفت تا بیدارشان کند ‌بادیدنشان کنارهم لبخندی زد وبعد تلفنش را بیرون آوردوعکسی از آن دو گرفت ، دوست داشت تمام لحظاتشان را ثبت کند .وقتی که عکس را گرفت .سمت رونیکا خم شد وشر‌وع به صدا زدنش کرد رونیکا .
رونیکا با صدای مادرش از خواب بلند شد. و نگاهی به اون انداخت که مادرش لبخندی زد گفت ،پاشو عزیز دلم باید برید مدرسه با حرف مادرش بلند شد و به آراد که غرق خواب بود نگاه کردکه مادرش گفت :تو آراد حاضر می کنی ؟من باید برم دیرم شده ؛ بااین حرف مادرش لبخندی زد گفت :چشم حاضرش می کنم وبعد گفت ،راستی مامان ناهار میایی ؟مادرش سری تکان داد گفت ،نه زندگیم غروب میام بااین حرف مادرش لبخندی زد گفت :پس شام من آماده می کنم .مادرش با شنیدن حرفش لبخندی زد گفت ،قربون دخترم بشم وبعد خواست بلندبشه که رونیکا گفت ،مامانی بذار بغلت کنم .بعد برو وبعد خم شد ومادرشو در آغوش کشید بوسید با این کارش مادرش لبخندی زد واوهم متقابل اورا در آغوش کشید و پیشانیش را بوسید وبعدگفت،دیگه برم دیرم شده رونیکا از مادرش جدا شد گفت ،باشه خداحافظ مامانی ؛مادرش خداحافظی کرد وبیرون رفت اما نمی دانست چرا امادلش می خواست امروز خانه را ترک نکند اما با این حال حسش را نادیده گرفت سمت ماشینش رفت .
رونیکا بعداز اینکه دست صورتش را شست . شروع به صدا زدن آراد کرد که آراد بلند شد و نگاهی بهش کرد گفت، رونیکا چته بذار بخوابم .بااین حرفش رونیکا گفت :باید بریم مدرسه پاشو. آراد باشنیدن حرف رونیکا غرغر کرد و به سختی بلند شد که رونیکا گفت:برو دست و صورتت بشور تا منم لباس هاتو بیارم وبعد خودش سمت اتاق رفت .
واول خود لباس پوشید وبعد لباس های آراد هم بیرون برد ولباس هارا به آراد داد .بعد از اینکه لباس پوشیدند بیرون زدند ؛مدرسه هر دویشان نزدیک خانه بود برای همین در رفت آمد مشکلی نداشتند ...
رونیکا به مریم که داشت با ذوق از لباس جدیدش تعریف میکرد نگاه کرد ولبخندی زد .که الینا گفت :مگه چی خریدی یه لباس این همه تعریف کردن نداره که ،بااین حرفش مریم اخمی کرد گفت ،تو چی میگی حسود خانم، الینا که باشنیدن این کلمه آتیشی شده بود سمت مریم یورش بود وموهایش را از زیر مقنعه کشید. که مریم جیغش به هوا رفت .بچه ها سعی داشتند الینا را از مریم جدا کنند اما انگار نه انگار که یکی از بچه ها بلند شد گفت ،الان به مدیر میگم وبعد بادو از کلاس خارج شد
 
آخرین ویرایش:

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #14
پارت دوازدهم


بارفتنش رونیکا جلو رفت وگفت ،الینا لطفا ولش کن. الان مدیر میاد .الینا خواست چیزی بگه که صدای خانم احدی (مدیر)آمد که گفت ،اینجا چه خبره؟بااین حرفش الینا ترسیده از مریم فاصله گرفت. که مریم باگریه گفت :خانم الینامثل یه آدم وحشی بهم حمله کرد .بااین حرفش الینا دوباره خیز برداشت سمت مریم که خانم احدی بافریاد گفت ، ازهمه فاصله بگیرید و بیایید دفتر می‌خوام ببینم کی اول مقصربود وبعد خودش جلوتر رفت که الینا ومریم هم به دنبالش رفتند .
بچه های کلاس هرکدام چیزی می گفتند .
یکی از بچه ها که زهرا نام داشت گفت :ولی بچه ها کلا الینا قاطی داره .خودم باچشم های خودم دیدم که داره یه گنجشک رو خفه می کنه ،بااین حرفش دخترها وای بلندی گفتند .که رونیکا گفت ،اینطوری نگید الینا دختر خوبی هست. فقط یکم زود عصبی میشه همین ؛با این حرفش زهرا گفت ،چی بگم اما من که خوشم نمیاد ازش بااین حرفش رونیکا ناراحت نگاش کرد و دیگر چیزی نگفت .
خانم احدی بااخم به الینا نگاه کرد گفت :مریم چی میگه ؟چرا بهش حمله ور شدی و موهاشو کشیدی ؟ها!مگه تو ادب نداری یا یاد نگرفتی که چطور با دیگران رفتار کنی ؟بعدروبه مریم گفت :توبرو ،وبعد دوباره روبه الینا کرد گفت ،چرا لال شدی نکنه زبون نداری؟باابن حرفش الینا بااخم وپرخاش گفت :من کار اشتباهی نکردم اون حقش بود وقتی که به من میگه حسود حقش که موهاشو بکشم واز این کارم پشیمون نیستم .باگفتن این حرف خانم احدی گفت ،وقتی که زنگ زدم مادرت اون موقع می فهمی که چی به چیه .و حق باکیه و اینکه تو فردا قرار توجامعه بری یعنی هرکس هرچی گفت تو باید بهش حمله کنی ؟اینطوری که نمیشه .با این حرفش الینا گفت ،چرا نشه خوبم میشه من هرکس بهم توهین کنه رو ادب می کنم وبرام مهم نیست .بااین حرفش احدی چیزی نگفت وسمت میز رفت وشر‌وع کرد به تماس گرفتن با مادر الینا
 
آخرین ویرایش:

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #15
پارت سیزدهم

خانم احدی هر لحظه منتظر بود که الینا اصرار کنه که به مادرش زنگ نزنه، اما او در کمال تعجب چیزی نگفت وبا اخم گوشه ای ایستاده بود ونظارگر بود.بعد از اینکه خانم احدی تماس گرفت مادر الینا خواهش کرد که اینبار الینا را ببخشد واز خطای او چشم پوشی کند؛بعد از اصرار های او خانم احدی قبول کرد و الینا را فرستاد تا سر کلاسش برود ،وقتی داخل کلاس شد توجه اش به رونیکا که مشغول درس خواندن بود جلب شد وکنارش دوتا از بچه هارا دید که داشتند با لبخند بااو صحبت می کردند.
اخمی می کند و حس می کند دلش میخواهد رونیکا وتمام بچه هارا خفه کند .
این زنگ را با خانم یوسفی کلاس داشتند اومعلم ادبیات بود .وقتی خانم یوسفی وارد کلاس شده همه به احترامش بلند شدند ،وسلام دادند که خانم یوسفی لبخندی زد وگفت :سلام می تونید بشینید .بعد از نشستن بچه ها خانم یوسفی گفت :جلسه قبل بهتون گفتم در مورد شغل آینده انشاء بنویسید امیدوارم که همه انجام داده باشید .
وبعد از حرفش یکی یکی بچه هارا صدا میزد تا هر کدام متنی که نوشته بودند را بخوانند .
نوبت که به رونیکا رسید بلندشد وسمت تخته رفت وشروع به خواندن کرد .
(بنام خدا موضوع شغل آینده )
-من وقتی کودک بودم می خواستم دکتر بشوم .اما وقتی می خواستم در مورد آینده تم بنویسم در تصمیمم مردد شدم وباخود گفتم =واقعا هدف من چیست ؟!وبه چیزی علاقه دارم وبرای همین به تمام کارهای که علاقه داشتم فکر کردم وتصمیم خودم را در مورد شغل آینده ام گرفتم من دوست داشتم یک بازیگر شوم تا بتوانم نقش های زیادی را بازی کنم و درکنارش به خیلی از جاهای ایران سفر کنم و........بعداز تمام شدنش خانم یوسفی با لبخند گفت :خیلی خوب بود رونیکا جان واقعا زیبا بود. حالا می تونی بشینی.
با این حرفش الینا لبخندی زد وسمتش صندلی رفت وبعد بادقت به انشاء همکلاسی هایش گوش داد.
 

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #16
پارت چهاردهم .
بعد از پایان کلاس همه بعد از خسته نباشید به معلم از کلاس بیرون زدند.
وارد خانه که شد چهره عصبی مادرش را دید که بااخم به او نگاه می کند ،بادیدن عصبانیت مادرش گفت : چیزی شده عصبی بنظر میایی ؟بااین حرفش مادرش گفت :می پرسی چی شده ؟واقعا داری این سوال و می پرسی !خودت نمیدونی .من امروز بخاطر تو خار خفیف شدم والتماس کردم که تورو راه بدن به کلاس ؛اما انگار تو زیاد برات مهم هم نبود که عین خیالت نیست.بااین حرفش الینا عصبی می گوید :ولم کن مامان ،حوصله تویکیو ندارم .الان هم می‌خوام برم استراحت کنم .خواست سمت اتاقش برود که مادرش نزدیکش شد و به او سیلی زد .بااین کارش الینا داد کشید گفت :چته مامان ؟چرا میزنی مگه چه کاری انجام دادم اصلا ولم کن ،با این حرفش مادرش با صدای بلند گفت،من دلم میسوزه دوست دارم که دارم بهت گیر میدم .و اینکه لطفا یاد بگیر از دیگران نگاه به همکلاسی هات کن رفتارشون ببین همین رونیکا خواست ادامه حرفشو‌بزنه که الینا گفت :بس کن مامان بس کن رونیکا رونیکا میشه اسمشو نیاری،وبعد بدون اینکه اجازه صحبت به مادرش بده سمت اتاق رفت .بعد از اینکه داخل شد روی تخت دراز کشید و تلفنش را از روی میز برداشت و اینترنتش را روشن کرد که فیلمی از طریق برنامه شاد برایش ارسال شدبرنامه را باز کرد وشر‌وع به دانلود فیلم کرد.بعد از دانلود فیلم آنرا نگاه کرد وبا دیدنش فکری به سرش زد با فکر بهش لبخندی روی لبش آمد وباخودش زمزمه کردخیلی هارو پشیمون می کنم خیلی هارو....
صدای تلفنش آمد.سمتش رفت وآنرا برداشت ،الینا بود که تماس گرفته بود.تلفن را جواب داد وآنرا روی گوشش قرار داده صدای الینا پخش شد که گفت :سلام رونیکا خوبی ؟
-سلام عزیزم ممنون تو خوبی .
: آره گلم خوبم به خوبیت .راستی خانه هستی یه سر بیام پیشت درس بخونیم ؟
ـ آره هستم خوش آمدی.
:باشه پس خدانگهدار .
ـ خدانگهدار .
رونیکا بعد از پایان تماس لبخندی زدونگاهی به خانه انداخت .
 
آخرین ویرایش:

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #17
پارت پانزدهم
کمی بهم ریخته بود پس شروع به جمع کردن خانه می کند.بعد از اینکه خانه را تمیز می کند چند تخم مرغ و گوجه بیرون می آورد واملت درست می کند .بعد از درست کردن غذا سفره را می چیند وآراد را صدا میزند وقتی که آراد می آید هردو شروع به خوردن می کنند.که آراد می گوید :خیلی غذا خوشمزه شده دوست دارم همیشه تو املت درست کنی ؛با این حرفش آراد سمتش خم میشود می گوید ،تو جون بخواه داداش گلم .آراد می خندد که رونیکا می گوید ،راستی آراد دوست داری بزرگ بشی چیکاره بشی ؟آراد لبخندی میزند ومی گوید ،دوست دارن فوتبالیست بشم وبعداش تو مامان مسافرت ببرم تازه شاید یه روز ازدواج هم کردم .با این حرفش رونیکا بلند می خندد می گوید قربونت برم من .منم عروسیت که بشه کلی می رقصم فکرشو کن رقص چاقو با من با این حرفش آراد لبخند میزند .
بعد از تمام شدن غذا آراد خوابش میگیرد وسمت اتاق میرود تا بخوابد.بعد از رفتنش رونیکا ظرف هارا میشوید .وبعد تصمیم میگیرد قبل از آمدن الینا کمی درس بخواند،پس کیفش را از اتاق می آورد وبعد کتاب فارسی را بیرون می آورد وشر‌وع به حفظ کردن شعر می کند وبعد کمی آنرا با صدای بلند می خواند..
-ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم
ایوطنی که مانند درختی در سبزه زاری
مقابله آفتاب روشن قرارگرفته ای.
-ای آفتاب شمایل دریادل
در حال خواندن است که صدای زنگ آیفون بلند میشود.بلند میشود وگوشی را برمیدارد می گوید ،بله بفرمایید .صدای الینا می آید که می گوید، منم می خواستی کی باشه ؟باشنیدن صدای الینا رونیکا لبخند میزند می گوید :خوش آمدی .
کنار در می ایستد صدای پا شنید می شود دررا باز می کند که الینا را کوله به دست میبیند که لبخندمیزند.می گوید ،سلام .الینا هم سلامی می دهد داخل میشود وبه اطراف نگاهی می اندازد می گوید آراد کجاست ؟رونیکا می گوید خواب است وبعد سمت آشپزخانه میرود می گوید ،بشین تا منم یه چیز بیارم بخوریم .الینا سری تکان می دهد روی مبل می نشیند
 

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #18
پارت شانزدهم
رونیکا داخل آشپزخانه میشود وچندتا سیب از یخچال بیرون می آورد.وقتی وارد پذیرایی میشود الینا را می بیند که سرش در کوله هست وانگار که دارد چیزی پنهانی نگاه می کند،وقتی متوجه رونیکا میشود سرش را بالا میآورد و با استرس به رونیکا خیره میشود می گوید :راستی کیه مادرت میاد ؟رونیکا لبخندی میزند می گویندراحت باش تا شب نمی آید. الینا‌ لبخندی میزند می گوید ،بیخیال میوه خوردن بیا تا یه کاری بهتر انجام بدیم .رونیکا معتجب می گوید :چه کاری ؟الینا لبخند میزند می گوید مثلا قایم باشک .رونیکا با خنده می گوید مگه بچه هستیم آخه ؛الینا می گوید حالا یک بار که هزار بار نمیشه که حالا بعداز مدت ها به بازی هم می کنیم .رونیکا می گوید ،باشه خب قبول .وبعد الینا داوطلبانه قبول می کند که چشم ببندد .وقتی که الینا چشم می بندد،رونیکا تصمیم می گیرد در اتاق قایم شودبعد از اینکه قایم میشود شمارش الینا هم تمام میشود ومی گوید :دارم میام .رونیکا تا خودآگاه استرس میگیرد ومی ترسد . در اتاق را نیمه باز گذاشت واز داخل پشت در اتاق قایم شد‌.بعد از چند لحظه صدای پای الینا می آید که به اتاق نزدیک میشود .وقتی داخل اتاق میشود رونیکا متوجه میشود که او چیزی در دست دارد چشم هایش را زوم می کند ومی بیند که او چاقودر دستش دارد .با دیدن چاقوی دستش تنش می لرزد و ترس وجودش را فرو میگیرد.تصمیم میگیرد از اتاق فرار کند اما متوجه میشود آراد هم در همین اتاق خوابیده است وبرای همین خود راه سرزنش می کند .اما فکر می کند اگر از اتاق خارج شود و به کسی بگوید که الینا چاقو دارد بهتر میشود و به او کمک می کنند.پس با یک حرکت سریع از جا بلند میشود ومیدود که الینا متوجه میشود وبا عجله سمتش خیز می آورد .
 

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #19
پارت هفدهم
وچاقوی دستش را بالا می آورد و به کتف او میزند .بااینکارش رونیکا جیغ میزند .وروی زمین می افتد .که الینا رویش خیمه میزند وبانفرت می گوید ،بالاخررمی تونم کل نکات مثبت رو ازت بگیرم .می تونم جیغ کشیدن درد کشیدنتو ببینم .بااین حرفش رونیکا باگریه جیغ میزند که الینا چاقو را بالا می آورد و به او تند تند ضربه می زند .
آراد انگار که دارد خواب می بیند .یک خواب بد ومی بیند در خواب که رونیکا جیغ میزند و یک گرگ رویش خیمه زده و دارد تن اورا میدرد‌ با این صحنه آراد فریاد میزند ؛اما هرچه که می خواهد به کمک او برود نمی تواند.وهمین باعث میشود اشک هایش جاری شود .
با نفس نفس از خواب بلند میشود ونگاه می کند که صدای جیغ رونیکا می آید . با شنیدن صدای رونیکا یاد خوابش می افتد اما با گریه بلند میشود واز اتاق خارج میشود .اما با دیدن چیزی که می بیند زبانش بند می آید وروی زمین می افتد و بلند فریاد میزند ،رونیکا ‌رونیکا آجی .با صدای آراد الینا سمتش برمی گردد .خون تن رونیکا روی صورتش است .آراد بادیدنش باصدای بلند فریاد میزند کمک. کمک .
اما الینا سمتش یورش میبرد .رونیکا زیر چشمی الینا را می بیند وضربه ای که آراد می خورد وصدای فریاد اورا می شنود و همین باعث میشود اشک از چشمانش جاری شود ‌.الینا شروع می کند ضربه زد به آراد که رونیکا باسختی بلند میشود.
و نزدیک در میرود تا کمک خبر کند اما نزدیک در زمین می افتد وچشمانش بسته میشود .
الینا بعد از اینکه خیالش بابت آنها راحت شد بلند میشود وسمت آشپزخانه میرود وخون روی دست و صورتش را تمیز می کند.بعد سمت در میرود به رونیکا که کنار در افتاده است نگاه می کند وضربه ای به پاهایش میزند ودر را باز می کند.
واز خانه بیرون میزند وقتی بیرون میرود به مادر رونیکا زنگ میزند
 
آخرین ویرایش:

زاده آتش

رمانیکی تلاشگر
تدوینگر
شناسه کاربر
8193
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-27
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
352
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,391
امتیازها
133

  • #20
پارت هجدهم .
بعد از چند بوق مادر رونیکا جواب می دهد .الینا سلامی می دهد ومی گوید ،سلام خاله خوب هستید ؟
-+سلام الینا تو‌خوبی خاله ؟
ـ ممنون.راستی خاله زنگ زدم رونیکا برم خونتون جوابمم داد. اما الان هرچی زنگ میزنم کسی درو باز نمی کنه .
+نمی‌دونم خاله الان خودم زنگ میزنم .
ـباشه خداحافظ خاله
+خداحافظ.
بعد از تموم شدن مکالمه الینا لبخندی بزرگ می زند وسمت خانه خودشان راه می افتد .
مادر رونیکا که حسابی دلشوره گرفته بود به تلفن رونیکا زنگ می زند .اما کسی جواب نمی دهد .
نگران به یکی از همسایه ها زنگ میزند. بعد از اینکه جواب می دهد مادر رونیکا نگران می گوید :سلام اکرم خانوم خوب هستید ؟..راستی یه مزاحمتی داشتم .هرچقدر به تلفن بچها زنگ میزنم کسی جواب نمیده نگران شدم .میشه شما یه سر برید بهشون سر برنید؟.۰
ممنون میشم خدانگهدار.بعداز قطع کردن گوشی دل نگران تر هم میشود اما سعی می کند خود را بازهم آرام کند .
اکرم از خانه بیرون میزند و به طبقه بالا میرود .
وقتی جلوی واحدشان می ایستد .متوجه میشود که در باز است .نگران داخل میشود وبا دیدن رونیکا که خونی کنار در افتاده است جیغ میزند .و محکم بر سر خود میزند شروع به گریه می کند.آخر مگر میشد انسان باشی با دیدن فرشته ای زخمی گریان نشوی ؟
باصدای داد وگریه او چندتا از همسایه ها هم از خانشان خارج می‌شوند .وآنها هم بادیدن آن صحنه شوکه میشوند ،که یکی از همسایه ها زودتر دست بکار میشود زنگ به آمبولانس میزند .ویکی از آنها می گوید، اگر کسی شماره مادرشون رو داره بهش خبر بده . بااین حرفش یکی از خانوم ها با ناراحتی زنگ به مادر رونیکا میزند وقضیه را سربسته به او می گوید‌‌...
مادر رونیکا وآراد زودتر از آمبولانس به خانه می رسد وبادیدن افرادی که در خانه جمع شده اند سرگیجه میگیرد. وباحالی بد داخل میشود وبادیدن آراد ورونیکا که خونی هستند . جیغ میزند که یکی از خانوم ها جلو می‌آید تا اورا آرام کند، اما او تند به سمت رونیکا که نزدیک در افتاده میرود ودست های اورا میگیرد می‌گوید ،عزیزدلم پاشو رونیکا پاشو مادر .وبعد نگاهش را به آراد می دهد اینبار با فریادی بلند می گوید ،آخه من کدوم یکیتون زودتر بغل کنم .
خون روی صورت کدومتون رو زودتر تمیز کنم .باهرکلمه که می گفت گریه بقیه هم بیشتر میشد .اما همان لحظه کادر درمان آمبولانس به همراه پلیس رسید.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
235
پاسخ‌ها
8
بازدیدها
552

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین